نشستن بر روی سطل آشغال
یکی از دوستان که در دوره کاروزی خود در آلمان، دوره بازاریابی را طی کرده بود تعریف میکند که در کلاس بازاریابی، آزمونی از افراد گرفته میشد که فرد وارد محیط دفتر مشتری میشود و ابتدا حسابی به او کممحلی میشود. بعد از مدتی از او خواسته میشود که بر روی سطل اشغالی کنار اتاق بنشیند و منتظر بماند! فقط افرادی برای شغل بازاریابی تایید میشدند که بتوانند این آزمون را با سعه صدر و بدون بروز ناراحتی بگذرانند.
باور دارم که ما مدیران شرکتهای نرمافزاری به دفعات به طور عملی با این آزمون روبرو بودهایم و همواره با انواع و اقسام توهینها، کم محلیها و برخوردهای بد از طرف کارمندان شرکتهای دولتی و حتی خصوصی روبرو بودهایم. اما اینکه خود را کنترل کرده باشیم و یا نه مسئله دیگری است. چندی پیش برایم چنین موضوعی پیش آمد قرار بود که برای ارائه سیستم به یک شرکت دولتی برویم. ساعت جلسه تنظیم شده بود و همه چیز طبق روال پیش رفت. پس از ورود به سازمان مربوط متوجه شدم که معاون مدیرعامل (همان آقایی که مخاطب جلسه بود) در محل کار حضور ندارد. با مسئول دفترش صحبت کردم و گفت کاری پیش آمده. کار مهم پیش آمدن درست، اما اینکه به هم خوردن جلسه را اطلاع نداده بودند، نوعی بیاحترامی تلقی میشد. شاید اشتباه کردم ولی به مسئول دفتر آقای معاون گفتم که “ما به یقین در مورد کار کردن با جایی که از حداقل نظم و احترام به دیگران برخوردار نیست، حتما تجدید نظر میکنیم” فرد محترمی بود و عذر خواهی کرد. به او گفتم که “عذر خواهی شما چیزی از بیانضباطی سازمان شما کم نمیکند، سلام و گلایه من را به آقای معاون ابلاغ کنید”
شاید پذیرش توهین و بی احترامی از یک کارمند و یا کارشناس معمولی پذیرفته شده باشد، اما از یک معاون آنهم با کلی مقاله علمی درد بیشتری دارد. به هر حال من آن روز روی سطل آشغال ننشستم. شاید بهتر بود که به خاطر بهساد و کارم این مورد را ندیده میگرفتم و قرار جلسه بعدی را میگذاشتم.
موضوع خیلی جالبی بود. مخصوصا نتیجه گیری در پاراگراف آخر. برای من حکم تلنگر داشت چون درگیر این موضوع شده بودم.
از محبت شما سپاسگزارم. موضوع پیچیده ای است که همواره با آن درگیر هستیم
برای بهساد شاید مفید نبود ولی برای بهبود فرهنگ کاری کشور حتی اگر خیلی کم ولی مفید بود!
امیدوارم که آنقدر درک داشته باشند که تلخی رفتار من را درک کنند.
آقای آواژ
فارغ از رفتارهای فردی و شخصی، اگر جسارت نباشد،باید عرض کنم به نظر من برخورد شما خیلی از دیدگاه سازمانی برخورد مناسبی نبوده است. نخواستم اینجا خیلی مزاحم شوم، در وبلاگ چند خطی نوشتم.
از نوشته انتقادی زیبای شما بسیار بسیار سپاسگزارم
من با امید موافقم و به نظرم کاملا انتقاد بجا و مودبانه ای کردین.
فکر نمیکنم رمز موفقیت فقط در نشستن روی سطل زباله باشه.
سازمان بی نظم، بعد از عقد قرارداد هم بی نظم باقی میمونه. و این میتونست بیشتر بهساد رو اذیت کنه.
مطلب فوق العاده ای بود…
من هم با حرف آقای امید موافقم، وقتی چنین بی انضباطی در قرار برگزاری جلسه از یک معاون آنهم به قول شما با کلی مقاله علمی اتفاق می افتد دیگه وای به حال بقیه.
اعتراض شما کاملاً به جا بوده و شما در واقع نشون دادید برای وقت و کار خودتون ارزش قائل هستید،
اما برای اینکه کار رو کامل از دست ندید پیشنهاد می کنم طی هفته آینده یکی از کارمندان شما با همون مسئول دفتر تماس بگیره و پیگیر برگزاری مجدد جلسه شوید 🙂
اما در رابطه با برخورد اون روز کاملاً حق داشتید
از محبت شما ممنونم. ذهنم تا حدی درگیر موضوع است. نمی دانم … شاید این کار را انجام دادم
قطعا برخورد شما از دید بازاریابی مناسب نبوده و شما یه مشتری رو از دست دادید. البته ایننکه دوستانی گفته اند سازمان بی نظم همیشه بی نظم می ماند ممکن است درست باشد ولی ما نمی توانیم مشتری هایمان را انتخاب کنیم و فقط بانظم هایشان را انتخاب کنیم. برای خود من این روزها اتفاق های مشابهی افتاده است که مجبور به نشستن روی سطل آشغال شده ام و چقدر این کار برایم سخت بوده است!!!
برای شرکت هایی مانند بهساد که رابطه بلندمدت با مشتری دارند، نظم متناسب از اهمیت زیادی برای ادامه رابطه با مشتری برقرار است.
البته میدونم این سطل اشغال اون نیست،ولی من این روزها،به خاطر کمر درد،کنار بخاری دانشگاه،روی سطل اشغال میشینم!!!
——-
به نظرم کار خوبی کردین که اعلام کردین ناراحتی رو…..حداقل میتونستن جلسه رو کنسل کنن که وقت طرفشون اینجوری به هدر نره!
من اولین بار است که به وبلاگ شما سر می زنم… در صورتی کار شما صحیح است که اگر از همکاران شما(کارکنانتان) همین رفتار را انجام دهند او را تایید کنید…
نظر شخصی من این بود که بهتر است احترام را در برخورد های بعدی با آقای معاون بدست می آوردید!
اگر نماینده فرستاده شما به آن شرکت همچنین صحبت های با مسئول دفتر انجام می داد،برخود شما چطور بود؟
اون رو به صبر برای اهداف شرکت دعوت می کردید؟