کاری که زندگی است، کاری که باید برای زندگی باشد
هفته گذشته، پس از یک ماراتن قطار سواری به یزد رفته بودم. بعد از جلسه مدت زمانی تا برگشت وقت اضافه داشتم که پس از خریدن باقلوا و ادویه مورد علاقهام، تصمیم گرفتم به موزه آب بروم. در آنجا تصاویری دیدم از مقنیهایی که به حفر قنات در آن بیابان تفتیده اشتغال داشتند. بهت زده شده بودم. در آن سرزمین عطشناک که به جای آب، گاه آتش از آسمان میبارد. مردانی هستند که با لباس سپید به منزله کفن به اعماق زمین میروند تا برای همنوعانشان، آب و زندگی را به ارمغان بیاورند. نمیدانم! از اینکه گاه غر میزنم، از خودم شرمسار شدم. از این که گاه فکر میکنم که مشکلات احاطهام کردهاند، از اینکه فکر میکنم که فقط من هستم که با مشکلات عدیده روبرو هستم خجالتزده بودم. حالا احساس میکنم که چندان که باید و شاید برای جامعهام کار نمیکنم و به خاطر آنها با مرگ دست و پنجه نرم نمیکنم و نتیجه کارم چیزی به مهمی زندگی نیست. هنوز خیلی مانده به آن بلوغ برسم تا هدفگرایی را اینچنین در لابلای سطوری از جنس زندگی ترجمه کنم.
بعد فکر کردم به موضوعاتی مانند کیفیت کار، جدی گرفتن کار توسط ما، به همان بحثهای محدودیت اینترنت، آیا این مقنیها هم بحثهایی از این جنس دارند؟ اگر کار خود را دانشمحور میپنداریم و کار این زحمتکشان را یک کار یدی، باید گفت که قیاسی به کل اشتباه است. برخی از این مقنیان زحمتکش به عنوان یک مهندس، محاسبات ریاضی زیادی را برای تعیین مسیر قنات انجام میدهند تا آب بتواند از سفرههای زیر زمینی به سطح زمین انتقال یابد و اسنادی از این محاسبات نیز در موزه موجود است. هر یک از آنها به عنوان یک زمین شناس باید بسیاری از لایههای زمین را بشناسند و چگونگی کنار آمدن با لایههای سنگی و یا آهکی زمین را به خوبی بدانند. آنها باید برای مقابله با سیلابهای فصلی تمهیدات لازم را پیشبینی کنند و شاید صدها نکته فنی ریز و درشت که گفتن آن در حوصله این نوشته نیست.
بعد فکر کردم به افرادی که گاه به فساد اداری آلوه شدهاند. فکر کردم به خیلی چیزها. چقدر فاصلهها زیاد است. کجاییم؟!
من بی تفاوت تر از این ها هستم که این چنین هدف گرا باشم.
واقعا مطالب زیبایی بود ، تشکر می کنم
موفق باشید
حق با شماست.
همین!
نکته بینی ظریفی است.