فشار عصبی و کمردرد
یک هفته است که درگیر گرفتگی شدید کمر هستم. سه روز تعطیلات پایان هفته گذشته را استراحت نیم بندی داشتم تا اینکه روزشنبه رسما زمینگیر شدم و ساعت ۹:۳۰ شب بعد از انجام بخشی از کارها به دکتر مراجعه کردم. شانس آوردم که دکتر گرچه در حال بستن مطب بود، به خاطر من به مطب برگشت و ویزیت خوبی را انجام داد و نهایتا توصیه اکید کرد به دو روز استراحت مطلق در منزل و تجویز مقادیر زیادی دارو. برگشتن به منزل چند فیلم هم از ویدیوکلوب گرفتم که فردا را مشغول باشم
دیروز را کاملا استراحت کردم و کمتر لحظهای نشستم. بیحوصله بودم و خسته و حس مطالعه نداشتم. به جز فیلمها، ویژه برنامه بازیهای آسیایی بود و من حتی مسابقه مگسکشی را هم نگاه کردم. بیست و یک سال بود که این همه مدت پای تلویزیون بند نبودم.
امروز را طاقت نیاوردم و دوباره به بهساد برگشتم. داروها را که گوگل کردم متوجه شدم که به جز یک مسکن، بقیه داروهای ضد استرس و اینجور چیزهاست. بعد با خودم گفتم که چه خبر است؟ چرا باید این همه استرس و فشار و عصبانیت در کار داشت؟
فهرستی از مشکلات را در ذهن مرور کردم. کمتر چیزی بر وفق مراد است. همکارانم میگویند که ایدهآل گرا هستم و در ایران نمیتوان اینگونه اندیشید. من فکر میکنم که هرگز نباید شرایط محیطی را سرزنش کرد. اما واقعا این وضعیت که تیرهای بلا را به جسم و جان و روح ما روانه میکند، گرچه به بیتدبیریهای من خیلی زیاد مرتبط است، اما شرایط محیطی و نادانی برخی و ندانمکاری برخی دیگر در آن بیتاثیر نیست.
از حسابدار ناشی که کلی دردسر درست کرده تا ادمین مشتری که به جای اینکه به فکر سیستم باشد، به فکر حفظ موقعیت خود است و تا باج خواهی دیگری که چون بر خلاف نظر سایرین تصمیم کبری (به معنی بزرگ) گرفته ام که باج ندهم، حسابی در دردسرم انداخته است.
قصد غر زدن ندارم و از غرزدن و غر شنیدن بدم میآید. این راهی است که خود برگزیدهایم و آن را عاشقانه دوست می دارم. پس باید رفت و رسید.
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را زمنع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
ماجرای غریبی است این درد های مشترک که انگار در یک زمان ماندد یک ویروس با ضریب واگیری بالا، همه را مبتلا می کند.
شاید هنوز به کمردردی شما نرسیده ام، اما این روزها هر که من را می بیند می گوید کجایی!؟ هستی اما نیستی؟
مشکلات کاری به همراه چند مساله خانوادگی که تاثیرات آن مشکلات را تشدید کرده، فشاری بی پایان و نامنقطع را بر من وارد می کنند. از همه بدتر رسیدن به زمان آغاز سال جدید رادمانی و لزوم تدوین برنامه های سال آینده فشارهای عصبی و استرس ها را چند برابر کرده است.
چاره چیست؟ خودمان انتخاب کرده ایم.
شاید من یک پیشگیری کردم و آخر هفته را به اتفاق یک دوست به یک محیط خلوت پناه بردم، دوستی که نقش عقل سلیم من را بازی کرد و کمک موثری بود بر ساختار بخشیدن به این ذهن پریشان.
یک مدت دوری کنید از شرکت و واقعا استراجت کنید. اگر توانستید خلوتی بسازید که بهتر هم هست، شاید اگر چند روزی از این ماشین در حال حرکت پیاده شویم، بتوانیم از بیرون به برخی مسائل نگاه کرده، از شرایط استرس مداوم خارج شویم.آخر این هفته فرصت خوبی است…
همین!
اگر آرزوی بهبود گرفتگی کمر برایتان کنم شاید همان کاری را کنم که دکتر با مسکن کرده است و اگر آرزو کنم گرفتاریهای کاری و شغلی مرتفع شود که ارزوی محال کرده ام! لذا برایتان صبر و استقامت بیشتر آرزو می کنم تا دیگر کمرتان زیر بار مسولیت و فشار کار آسیب بیشتر نبیند… بعضی وقتها که از دست ندانمکاریها و کم کاریها و بیخیالیها و بیمسوولیتیهای اطرافیان حرص میخورم با خودم فکر می کنم شاید ما زیاده از حد کار و زندگی را جدی گرفتهایم!
@علی واحد: تصمیم داشتم که آخر این هفته را در کنار دریاچه گهر بگذرانم (کاری که قبلا یک بار انجام داده ام) که دکتر فعلا من را ممنوع الاورزش! کرده است. حق با شماست. باید یک مرخصی کوچک به خودم بدهم. شاید دیگران هم فرصت جانشین شدن را بهتر پیدا کنند.
@امیر نام آور: از آرزوی شما سپاسگزارم و به عنوان یک هم درد، من هم چنین آرزویی برای شما دارم. اما بازهم باید تاکید کنم که ما را زمنع عقل مترسان و می بیار!
ایشالا که زودتر بهبودی حاصل شود.
اما در مورد مشغله؛
این نیز بگذرد…
یاد اون روزی افتادم که ماجرای اولین حقوقم رو برام یادآوری کردید و از اوضاع شرکت گفتید. یادتون هست؟
@امیر: نه امیر جان متاسفانه یادم نیست. میشه یادآوری کنید؟
اگه اشتباه نکنم داشتیم در مورد کار به صورت درصدی صحبت میکردیم.
گفتید که اولین حقوق من رو با اینکه خیلی ناچیز بود از یه حساب دیگه دادید و خلاصه اینکه اوضاع شرکت اصلا خوب نبوده. اما اون روز که این حرفا رو میزدید اوضاع خیلی بهتر شده بود. قراردادهای با رقم بالا و موفقیتها و …
خلاصه داشتید میگفتید که اوضاع بهتر میشه.
پایان شب سیه سپید است. رو سیاهی هم برای ذغال میمونه
میگذرد
این ذغال آنقدر سیاه شده که …