این ترکیبات سه حرفی

آن اواسط و اواخر دهه هفتاد که جوان‌تر بودم و یک تازه دانش‌آموخته محسوب می‌شدم و خود را مهندس صنایع می‌پنداشتم بعد از آشنایی با هر یک از سیستم‌های مدیریتی و مشابه آن مانند BSC و ERP و … به وجد می‌آمدم و فکر می‌کردم که راه‌حل نجات سازمان‌های ایرانی از سرگردانی و بهره‌وری پایین را یافته‌ام و در جلسه‌ای با شوق تمام راجع به موضوع تازه کشف شده! صحبت می‌کردم و عده‌ای انگشت به دهان و مات و مبهوت اندر دانش مدیریتی من!. خلاصه این‌که شده بودم معدن خلاصه‌های سه حرفی و چهار حرفی از قبیل، JIT، MRP، EIS، DSS، TPS ، OAS و … ده‌ها مورد مشابه. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که تنها نیستم و عده‌ای از مشاوران و اصحاب فن نیز تبحر وافری در استفاده از این کلمات و استفاده کلمات انگلیسی و ترجیحا یک ته لهجه آمریکایی دارند. حتی مواردی دیدم که افراد از ترکیبات سه حرفی اشتباه و من درآوردی هم استفاده می‌کنند! در واقع یک روش بازاریابی خدمات مشاوره‌ای و (تا حدی فناوری اطلاعات) که ارائه‌دهنده خدمات به نوعی می‌خواهد سواد داشته و یا نداشته خود را با کاربرد کلمات لاتین و ترکیبات سه حرفی اثبات کند. در هنگام استفاده از این روش و اصولا حتی برخی موارد که سازمان مشتری با مبانی یک بحث کاملا علمی و صحیح آشنا نیست ، مدیران سازمان مشتری واکنش‌های متفاوتی از خود نشان می‌دهند که قابل توجه است.

  • تکرار و تقلید: مدیران بسیاری را می‌شناسم که مطلبی را که در حد ۵ دقیقه برای آن‌ها قبل از جلسه توضیح داده‌ای (و از قبل هم هیچ سابقه آشنایی با آن نداشته‌اند)، به مدت یک ساعت برای همگان به خوبی توضیح می‌دهند و از مدافعان سرسخت آن می‌شوند. ممکن است که آقای مدیر موضوع را محدود به همان جلسه کند و یا اینکه با کسب کمی اطلاعات بیشتر از فردا جوسازی کند که چه نشسته‌اید که اگر ISO بگیرید، دروازه‌های صادرات به روی شما گشوده می‌شود و کیفیت فلان می‌شود و بهمان. طبل غازی را که شنیده‌اید، بلندآواز و میان تهی. یادم هست که در جلسه‌ای در مورد ISO TickIT کمی صحبت می‌کردم. (دانش من در مورد این استاندارد بسیار محدود است). مدیری در آن جلسه نه تنها باب سخنرانی در مورد این استاندارد ارزشمند را باز کرد، بلکه در افاضات خود فرمودند: “از آنجا که این استاندارد بلیط سوار شدن به اتوبوس کیفیت محسوب می‌شود به نام Ticket!!! نام‌گذاری شده‌است.”

    این‌گونه است که خیلی از مسائلی علمی و مدیریتی مُد می‌شود و همه دنبال آن راه می‌افتند بدون آنکه به چیستی آن واقف باشند و یا حتی کمی در مورد آن خوانده باشند.

  • مطالعه و یادگیری: کارفرمایی داشتم که روز اول پروژه به من گفت که چیزی از موضوع سر در نمی‌آورد و تنها بر اساس اطمینان به من، پروژه را شروع کرده‌است. خوبیش این بود که تحصیل‌کرده محسوب می‌شد و مدرکش هم از این لیسانس‌های شنگول و منگول دانشگاه فلان و بهمان نبود. به همین موضوع راضی بودم، اما چند ماهی که از پروژه گذشته بودم احساس کردم حرف حسابی می‌زند. یک روز به من گفت که به دبی رفته است و پس از امتحان، مدارک حرفه‌ای موضوع کار را کسب کرده است. انصافا روزهای آخر خیلی باید حواسم جمع بود تا درست و فنی حرف بزنم. خیلی عوض شده بود!
  • ترس و فرار: باید حواس جمع بود که در خیلی مواقع تظاهر به دانش داشته و نداشته نکرد. خیلی از مدیران (بیشتر در سازمان‌های شهرستانی اتفاق می‌افتد) اصلا تمایل ندارند با شرکت و افرادی کار کنند از آن‌ها بیشتر می‌دانند. حتما دیده‌اید که می‌گردند یک فرد و یا شرکت هم‌سطح خودشان پیدا می‌کنند و کار را به او می‌سپرند و چند برابر هم به او پول می‌دهند. چون یا در مواقع بسیار طرف مقابلشان واقعا بی‌سواد است و یا اینکه تظاهر به باسوادی نمی‌کند. آن‌ها دنبال بالاترین تکنولوژی و سیستم نیستند. دنبال فردی هستند که مطمئن باشند سرشان کلاه نمی‌رود.
  • مقابله: برخی از مدیران عملیاتی و کارکشته وقتی که این بازی‌ها شروع می‌شود حرفهای روشنفکرانه مدیریتی را پس می‌زنند. خیلی راحت اجازه ادامه نمی‌دهند و از تو می‌خواهند، به زبان اجرایی بگویی که می‌خواهی چه کاری را انجام دهی. یادم نمی‌رود که اولین بار که می‌خواستم در یک سازمان پروژه‌محور، سیستم مدیریت پروژه ارائه دهم و شروع به صحبت از PMBOK و OPM3 و PMCDF و … نمودم، مدیری با ۳۰ سال سابقه کار مرتبط به من گفت: “از این‌ها لازم نیست چیزی بگویی. بگو ببینم تا به حال خاک چند پروژه را خورده‌ای؟ اصلا توی سایت پروژه بوده‌ای؟!” این مدیران دنبال محتوی هستند و به درستی تشخیص داده‌اند که عمده مشاوران مدیریـت و متولیان سیستم‌های سازمانی به طور شکلی با موضوع برخورد می‌کنند و در نهایت آن‌ها نمی‌توانند پاسخ‌گوی نیازهای سازمان باشند.
  • سکوت و بهت: زیاد برایم پیش آمده است که مدیر طرف مقابل حیرت می‌کند، هیچ نمی‌گوید و آهی می‌کشد و کِشدار می‌گوید “باشه، ببینیم چه پیش می‌آید؟” قضیه لباس پادشاه است دیگر، جرات نمی‌کند حرفی بزند مبادا که متهم به بی‌سوادی شود. گرفتن کار در چنین مواردی بیشتر قرین به شکست است. وقتی که مدیران یک سازمان نمی‌دانند قرار است چه اتفاقی بیفتد، یا کار را ارجاع نمی‌دهند و یا اگر هم ارجاع دهند، به دلیل عدم حمایت واقعی، پروژه شکست خورده خواهد بود.

من فکر میکنم که هر واکنشی که سازمانهای مشتری نسبت به ما داشته باشند، به تدریج زمان پردهبازی و خالیبندی گذشته است. خوشبختانه به دلیل عدم وجود بودجه خاص برای فناوری اطلاعات (مانند طرح تکفا)، بیشتر سازمانهایی به دنبال سیستم و مشاوره هستند که به نیازهای واقعی آن پیبرده باشند. در چنین مواردی به راحتی نمیتوان مشتری را خارج از نیازهای عملیاتی خود جذب نمود. شاید به همین دلیل است که من فکر میکنم که زمان آن فرا رسیدهاست که با مشتریان خود اندکی بیش از گذشته صادق باشیم.

۶ دیدگاه

  1. چند وقت پیش، یکی از دوستان، دردسر این مخفف ها را در بین برنامه نویسان و از یک زاویه دیگر مورد توجه قرار داده بود:
    http://blog.paspars.com/2006/11/kzc-khod-zani-e-computeri.html
    بگذریم…
    آن قید آخری که گفتید را زیاد دوست داشتم. واقعیت آن است که همانگونه که گفتید زمان اینکه برخی از ما از جهل مشتریان سوء استفاده کنیم گذشته است. باید با آنها صادق باشیم، تا در فضای رقابتی، اعتماد مشتریان را جلب کنیم.
    همین!

  2. سلام
    مطلب جالبی بود. از این سه حرفی های جعلی زمانی خیلی ضربه خوردم که هرکسی برای از میدان به درکردن ما از این روش استفاده میکرد. حالا هربار که برخورد میکنم اول میپرسم مخفف چیه !
    معیارهای جامعه الان کمی فرق کرده دیگر با ذکر یک عبارت انگلیسی نمیتوان مشتری جذب کرد مشتریهابه پارامترهای دیگری هم توجه میکنند

  3. درود
    ممنون از شما
    حق با شماست. به کار بردن کلمه های قلمبه سلمبه بی معنی برخی اوقات فقط حال آدم را بد می کند و بس. در هر دوره ای برخی از نظریات مدیریتی مد می شود و این هیچ تاثیری ندارد جز بازی با کلمات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *