تعطیلات و فرهنگ ضد کار ما
در نوشته قبلی از افراد تعطیلی دوست نوشته بودم و در این نوشته میخواهم کمی به ریشههای آن بپردازم. به طور واضح یکی ار نشانهها و به طریق دیگر دلایل توسعه نیافتگی ما، فرهنگ عدم علاقه به “کار” میباشد که نمادهای آن در سازمانهای دولتی (بیشتر) و خصوصی (کمتر) به فراوانی وجود دارد.
بسیاری از ما، از کار کردن نفرت داریم. فراموش نمیکنم روزگاری را که در شرکتی دولتی کار میکردم و هر روز صبح چهرههای عبوس و خواب آلود همکارانم را در اتوبوس شرکت میدیدم. بوق های تکراری کارت ساعت و گذر کارمندان نیمهبیدار از مقابل آن. ادامه خواب شب گذشته بر روی صندلی اداره و بعد هم مراسم چای و صبحانه و گفتگو و روزنامه و اینترنت (مربوط به اواخر)… ، اما چرا؟
-
اقتصاد نفتی: علت اصلی و اولیه عادت ما به تعطیلیها، اقتصاد مبتنی بر نفت میباشد. شدهایم مانند فرزندان بیعرضه یک پدر ثروتمند که از فروش تدریجی میراث او گذران زندگی میکنند و نیازی به کار کردن ندارند. درآمد سازمانهای دولتی و حتی خصوصی (در مقیاسی کوچکتر و به نوعی دیگر با بهرهگیری از رانت و …) مبتنی بر کار آنها نیست، بلکه مبتنی بر بودجهای است که دولت به عنوان سهم آنها از درآمد نفت به آنها میپردازد. کافیاست که تلمبههای استخراج نفت کار کنند تا همه سیر باشیم ( و البته به سهم خود قانع!). وقتی سازمان برای درآمد و زنده بودن نیازی به کار ندارد، بسیاری از کارمندان نیز به جای اینکه کار خود را به کارفرما و سازمان خود بفروشند، زمان و عمر خود را میفروشند (و چه ارزان میفروشند این مطاع گرانبها را!). در چنین حالتی سازمانها به جای آنکه تولید کننده باشند و فعالیت آنها منجر به بروز ارزش افزوده شود، مصرف کننده هستند و به نظر میرسد که دولت نیز با تعطیل کردن ادارات و سازمانها و کاهش مصرف منتج از آن، هم از سود خوبی بهرهمند خواهد بود و هم از محبوبیت بیشتری نزد کارمندان برخوردار میگردد.
-
زیرساختها به عنوان علل ثانویه: حال که با توجه به اقتصاد نفتی به نظر میرسد که نیازی به کارکردن نداریم، زیر ساختها با توجه به این اصل دچار دگردیسی میشوند. نکته مهم و دردناک اینجاست که این زیرساختها خود زمینه توسعه فرهنگ ضدیت با کار را فراهم میآورند که مواردی از آن قابل گفتن است، از جمله:
-
عدم باور به “کار” به عنوان ابزار تولید ارزش و ثروت: (به درستی و یا به اشتباه) باور کردهایم که کسی با کار کردن پولدار نمیشود و ثروت را نتیجه دزدی و در بهترین حالت زرنگی و دلالی میشناسیم. گفتگو ندارد که در جامعه امروز ما ثروتمندان از مقبولیت و محبوبیت عمومی برخوردار نیستند و سرمایهداران، نه به عنوان افرادی که با کار و تلاش به ثروت و مکنت رسیدهاند، بلکه به عنوان افرادی شناخته میشوند که با بهرهگیری از رانت و ارتباطات و احتمالا اختلاس و فساد اقتصادی سهم بیشتری از درآمد نفت را نصیب خود کردهاند. این عدم محبوبیت در مورد کارآفرینان و تولید کنندگان، شکل دردناکی به خود میگیرد، چرا که از یک طرف کارآفرینان و تولیدکنندگان با مشکلات عدیده تولید روبرو هستند و از طرف دیگر در کنار القابی مانند مرفهِبیدرد و انگل اجتماع که در مورد عموم ثروتمندان گفته میشود، عناوین اختصاصی سرمایهدار زالو صفت و استعمارگر و …نیز در مورد اینگروه از افراد به کار میرود. حال که امیدی نیست با کار کردن ثروتمند شد، پس چرا کار کنیم؟!
-
عدم باور به کار به عنوان ابزار ارتقای شخصی و سازمانی: در ادرات زیاد شنیدهایم که هر کسی که کار کند بیشتر کار سرش خراب میکنند و بیشتر تخریب میشود. اصولا در بین بسیاری از کارکنان کار کردن نوعی حماقت محسوب میشود که در ادارات دولتی باعث میشود که بیشتر زیر سئوال برود و در شرکتهای خصوصی هم باعث بالا رفتن دیوار همان سرمایهدار زالو صفت انگل اجتماع میشود و نفعی برای او نخواهد داشت. از طرف دیگر کارمندان ادارات دولتی (به درست و یا به اشتباه) باور کردهاند برای ارتقای سِمَت سازمانی، به ابزاری بیش از دانش و تلاش و کار و صلاحیتهای حرفهای نیاز است. نتیجه اینکه در جامعه امروز ما، کار کردن لزوما یک امر مذموم محسوب میشود که فواید آن به دیگران و ضرر آن لزوما متوجه خود شخص خواهد بود. اگر بخواهیم در برخی موارد استدلال فوق را درست فرض کنیم، آنچه که به تلخی فراموش میشود پاسخی است که افراد باید در مورد خود و وقت و عمر خود داشته باشند. آیا با کار نکردن و اتلاف وقت، منفعتی بیش از کارکردن میتوان عاید خود کرد؟ کار نکردن نهایتا منجر به ضعف روحیه و دانش و توانایی منجر میشود و بازنده اصلی در این بازی کسی نیست جز کارمند محترم
- وجود حاشیهها: بسیاری از ما پرحاشیه هستیم و اصولا از کار گروهی و احترام ذاتی (و نه ظاهری) به دیگران خبر زیادی نیست. در سیاست، ورزش و اقتصاد به همان اندازه جدل و حاشیهسازی وجود دارد که در متن خانوادهها و بین اعضای یک فامیل و عروس و مادرشوهر! رسیدن به اهداف در بهترین حالت، به صورت تحقق منافع شخصی و باندی معنی میشود. شوربختانه این موضوع به نحوی عمیق نهادینه شده که ضربالمثلها و عبارات زیادی را به خود اختصاص داده است. (دیگی که برای من نجوشد …) از عباراتی است که بسیار شنیدهایم و موید این مطلب است. مسیر را گم میکنیم و به جای اینکه منحصرا و منحصرا به کار فکر کنیم، فکر اثبات خود از طریق نفی دیگران هستیم. رسما در یک جنگ داخلی به سر میبریم و عباراتی مانند ” من دیگر نمیتوانم با فلانی کار کنم” را چنان با غرور و افتخار بیان میکنیم که گویی برنده جایزه نوبل شدهایم. این است که به طور کلی به دلیل وجود حاشیهها ظرفیت کاری سازمانهای ما پایین است و ذهنها، خسته از جنگ و جدل است تا معطوف به کار.
- باورهای درونی: در اطراف خود بارها شنیدهایم که “کار کردن که عار نیست”، با دلی پر درد باید گفت که کاربرد این جمله بیشتر برای دلداری دادن و زمانی است که “ننگ بودن کار کردن” در ذهنی متبادر میشود. نسبت به افراد ناموفق حس دلسوزی بیشتری داریم تا احساس احترام به افراد موفق. اینگونه است که حتی موفقیت دیگران را تخطئه میکنیم. درسخوانها خرخوان اطلاق میشوند و تلاشگران خرکار. به جای غبطه خوردن، حسادتورزی میکنیم و برای عدم موفقیت خود زمین و آسمان و دولت و دیگران را مقصر میپنداریم که چرا یاری نکردهاند که من موفق شوم.
-
باورهای عمومی: وقتی میخواهیم که بگوییم یک موضوع برای ما مهم است، به مناسبت آن موضوع “کار” را تعطیل میکنیم. در واقع شاید هدف اولیه از تعطیلی آن بوده است که بگوییم که “این موضوع آنقدر برای ما مهم است که به خاطر آن حتی کار نیز باید تعطیل شود”. من با اصل تعطیلی کار در مناسبتهای مهم ملی و مذهبی مشکلی ندارم. بیتردید در روزهایی که عزاداری و یا شادی در بطن باورهای اجتماعی ریشههای عمیق اعتقادی دارد، تعطیلی یک ضرورت انکار ناپذیر است و تمام روز تعطیل شده نیز صرف همان مناسبت میشود.
اما سئوال اینجاست که آیا زمان آزاد شده پس از تعطیلی کار به مناسبت همه موضوعات، لزوما صرف آنها میشود؟ به راستی ما در روز ملی شدن صنعت نفت، چقدر زمان را صرف مطالعه و تحقیق در مورد وقایع تاریخی آن روز میکنیم و یا حتی چه جشن و مراسمی را برگزار میکنیم که باید به مناسبت آن “کار” تعطیل شود. این صحیح است که روزهایی مانند ۲۹ اسفند، ۱۲ فروردین، ۱۵ خرداد و… روزهایی مهم و سرنوشتساز در تاریخ کشور ما بودهاند و اهمیتی لازم توجه و احترامی بهسزا دارند، اما بزرگداشت این روزها میتواند با استفاده از روشهایی مانند برگزاری مراسم در ادارات و جدا از تعطیلی صورت گیرد.
من فکر میکنم که ریشه فرهنگ ضد کار در جامعه ما بسیار عمیق است و دلایل وجود این فرهنگ به مراتب بیشتر و پیچیدهتر از مواردی است که برشمرده شد و شاید در آینده نیز من در مورد آن مطالبی بنویسم. به هر حال هر حرکت از خود ما شروع میشود. باید بدانیم که در مورد وقت و عمر خود مسئولیم. در مقابل اهداف متعالی خود مسئولیم. ما باید سزاوار رشد و پیشرفت باشیم و رشد و پیشرفت جز با کار و تلاش به دست نمیآید. باید به طور عمیق باور کنیم که “انسان چیزی نیست، مگر تلاش”*. پس باید باشیم!
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم، هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم
موج زخود رفته ای تیز خرامید و گفت: هستم اگر می روم گر نروم نیستم**
-
______________________________________________________________________
* لیس الانسان الا ما سعی (سوره النجم، آیه ۳۹)
** شعر از علامه اقبال لاهوری
کاملا تحلیل خوبی کردی، ۱۰۰% موافقم
بسیار علاقمند بودم مطلبی در این مورد بنویسم که تو زحمت آنرا کشیدی.این قضیه تعطیلی ها مثل بغض در گلوی ما مونده بود.من نمی فهمم خونه نشستن و دراز کشیدن جلوی تلویزیون آخه چه لطفی داره؟مثل مغول ها سوار بر سمند و پراید و پژو حمله کردن دسته جمعی به جایی که مثلا بهش میگن تفریگاه آخه چیه؟
من کارمند شیفت کار هستم یعنی فقط ۲۱ روز مرخصی استحقاقی دارم و روزهای آف.واقعا کارم رو دوست دارم.از اینکه بیخودی توی خونه نمی شینم خیلی خوشحالم.جالب اینجاست که وقتی از دیگران می پرسی چرا روز کار رو ترجیح میدن،تقریبا همه بلا استثنا به تعطیلات اشاره می کنند.
برای اینه که روز کار شدن یعنی ارتقا شغلی! یعنی برتری رتبه کارمند.
اونوقت جالب هست که اضافه کاری هم داریم.اون دیگه خنده ای است
کامل بود و به جا.
راست و دروغش را نمی دانم اما قبلا جایی خوانده بودم که زمانی به مناسبت سالگرد ادیسون، یک ساعت برق را قطع می کردند که مردم ارزش کار وی را بدانند… اما پس از اجرا وقتی ضرر و زیان و عقب افتادن کارها را دیدند، از آن صرف نظر کردند و به یک دقیقه سکوت قناعت کردند.
جایی هم خوانده بودم در هند به مناسبت مرگ گاندی یک روز را تعطیل می کردند، اما وقتی اعتراض شد که این تعطیل کردن با فرهنگ و منش گاندی در تضاد است، تصمیم بر آن شد که آن روز همه یکساعت بیشتر کار کنند تا ادای دین بکنند به آن شخصیت بزرگ.
اینجاست که وظیفه فرهنگ سازی حکومت ها مهم می شود. وقتی رهبری امسال را سال کار مضاعف و همت مضاعف می نامد حداقل آن است که دولت در جهت نهادینه کردن این شعار به یک فرهنگ حرکت کند و نه اینکه با تعطیلی های گاه و بیگاه، روحیه کار نکردن را ترویج دهد.
راستش من حتی با آن تعطیلاتی که در مورد شادی و یا غم هم هست مخالفم به جز یکی دو مورد. به جز عاشورا کجا کسی در یک تعطیلی مناسبتی (تولد یا شهادت فرقی نمی کند) کاری می کند که بهتر باشد آن روز را تعطیل کنیم. یا حتی در ۲۲ بهمن، یا ۲۹ اسفند دلیلی است که کار تعطیل شود؟
آیا بهتر نیست در ۲۹ اسفند به جای تعطیلی، فرهنگ عدم استفاده از انرژی های تجدید ناپذیر مانند نفت را به عنوان یک سرمایه ملی با یک حرکت نمادین ترویج کنیم و یا در ۲۲ بهمن با یکساعت کار بیشتر آن روز را گرامی داریم؟…
بگذریم… کو گوش شنوا؟
همین!
با آقای واحد کاملاً موافقم، درسته خود مردم ایران مشکل دارن و از تعطیلی ها خیلی خوشحال هم میشن اما نقش فرهنگ سازی دولت هم خیلی مهمه.
راستی ولکام بک، وبلاگتون کی درست شد!؟
@علی : احمد شاملو در یکی از اشعارش می گوید ” اما نه خدا و نه شیطان، سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگرانش می پرستیدند.”
واقعیت این هست که خیلی از وقتها باورهای عمومی و بتی که در ذهن افراد جامعه تراشیده شده، شرایط را به ما تحمیل می کند.
برخی از روزها و تعطیلات شدیدا در ذهن و باور مردم نهادینه شده است و به راحتی نمی شود روی آنها دست گذاشت. هر چند که مردم هم واقعا کار خاصی در آن روزها انجام ندهند.
@ ایمان: یکی از افزونه های مربوط به گوگل ریدر که اتفاقا نویسنده اش ایرانی بود مشکل پیدا کرده بود. وقتی دیدم که توی کنترل پنل وارد می شود ولی سایت بالا نمی آید مطمئن شدم که از خود وردپرس هست و تک تک افزونه ها را امتحان کردم تا اینکه متوجه شدم که اشکال کجاست