اقیانوسی وسیع به عمق ۵ سانتیمتر
عرض شود که:
چند وقت پیش بود که با یکی از دوستان (که هم برنامهنویس بسیار با تجربه و عمیقی است و هم یک DBA منحصر بهفرد در اوراکل)، صحبت میکردم و اظهار میداشت که دیگر نمیتواند در تمام حوزههای اوراکلی کار کند و ترجیح میداد که بر مباحثی مانند هوش تجاری (Business Intelligence) وقت و انرژی را صرف کند. این موضوع برای یک نفر که کار تخصصی میکند بسیار درست است و من به او برای تصمیمش تبریک میگویم. اما با حکایت خود چه کنم؟ از رسیدگی به شبکه و سختافزار و مباحث مربوط به ESXi و VMware که چندین و چند کتاب دانش است تا Microsoft EPM و مدیریت پروژه، DBA و مباحث مرتبط تا Scrum و متدولوژی و Sharepoint و تحلیل سیستم و گاهی معماری اطلاعات و سایر مباحث مختلف فنی گرفته تا مباحثی مانند بازاریابی و روابط با مشتریان و منابع انسانی که وقتی عمیق نگاه میشوند هر یک دارای گوشههای فراوانی هستند که هر گوشه نیازمند تمرکز یک متخصص است. ما آدمها باور کردهایم که هر کاری که ما انجام میدهیم سختترین کار دنیاست، شاید بر همین اساس است که گاهی (به اشتباه) فکر میکنم که اداره یک شرکت کوچک به مراتب از اداره یک شرکت بزرگ سختتر است. چرا که در یک شرکت بزرگ میتوان برای هر موضوعی یک یا چند نفر مختصص اختصاص داد و شرکت کوچک که دارای بسیاری از مسائل و مشکلات یک شرکت بزرگ (در مقیاس کوچک) میباشد از چنین امکانی برخوردار نمیباشد. گرچه وقتگذاشتن و مطالعه در همه این زمینهها به عنوان یک راهحل موقت میتواند راهگشا باشد، اما در بلند مدت پاسخگو نخواهد بود. وقتی که به این مسائل میپردازم بیشتر یاد دکتر کیانفر میافتم که در اولین جلسه معارفه در دانشکده صنایع از اقیانوس وسیعی به عمق یک سانتیمتر صحبت میکرد و تاکید داشت که حتما در یک رشته متخصص شوید و من اینروزها به تصمیمی فکر میکنم که ۱۹ سال پیش برای تخصص خود گرفتم. “کامپیوتر” که در گذر زمان تبدیل به “فناوری اطلاعات” شد و حالا تبدیل به اقیانوسی شده که در کنار دریای کارآفرینی، خیلی زیاد احساس کم عمقی را گریبانگیر من میکند.
به هر ترتیب نمیخواهم از جمله افرادی بسیاری باشم که در هر زمینهای بلد است فقط به اندازه ده دقیقه صحبت کند. یاد مرحوم پدربزرگ میافتم که هم به برقکشی خانه میپرداخت و گاه به لولهکشی. در تعمیر موتور رکس خود هم یک متخصص تمام عیار محسوب میشد و شنیدهام که در گذشته با تعمیر رادیو و برداشتن آدمهای آن (آن زمان عوام فکر میکردند که آدمها در رادیو نشستهاند و حرف میزنند) جنجالی به پا کرده بود و دستی هم در بنایی و نجاری و سایر حوزههای فنی داشت.
شاید یک راهحل مناسب برای خلاصی از این وضعیت، اختصاص نیروهای نیمهوقت و یا ارائه کارها به صورت پروژهای و پرهیز از ورود نیمه تخصصی به آن حوزه باشد. در صورتی که بتوان برای حل هر یک از این مسائل، یک متخصص کارآمد پیدا کرد (که گاه همین نیز بسیار در شهرستانها و حتی تهران مشکل است) بسیاری از مسائل فنی، با ایجاد هزینههای زیاد حل خواهد شد.در این حالت نه تنها نیازمند دانشی به نام “مدیریت” هستیم که بر خلاف آنچه که این روزها رایج شده، با سعی و خطا امکانپذیر نمیباشد، بلکه باید به توسعه ظرفیتهای مدیریتی سازمان و توسعه خود به عنوان رافع چالشها بپردازیم که کاری به مراتب سنگینتر و سختتر از یادگیری در حوزههای فنی است.
با این نظر شما که اداره یک شرکت کوچک به مراتب از اداره یک شرکت بزرگ سختتر است، کاملا موافقم. چون خودم هم با شرایط مشابه ای روبرو هستم و گاهی باید در یک روز به دهها کار مختلف رسیدگی کنم که شاید در نهایت به هم مرتبط باشند ولی در ظاهر ارتباطی به هم ندارند، مثلا همین چند روز پیش بود که از طرفی برای حل مسائل مالی با حسابدار شرکت و ممیز دارایی جلسه داشتم و باید یک قرارداد نمایندگی و همین طور یک قرارداد تولید تنظیم می کردم و از طرفی باید بخشی از تحلیل یکی از سیستمهای در حال تولید شرکت را که بر عهده من بود نهایی می کردم حالا به اینها رسیدگی به وضعیت برنامه نویسی و پیشرفت کار نفرات فنی شرکت را هم اضافه کنید و جلسه آخر وقت که باید در مورد بازاریابی و سیاست های بخش فروش شرکت تصمیم گیری می کردیم. حالا همه اینها یک طرف چانه زنی با مشتریان برای دریافت مبالغ بدهی و دنبال مشتری دویدن برای نقد کردن چکهای برگشت خورده اشان هم یک طرف و پاسخگویی به مشکلات بچههای فنی هم طرف دیگر، تازه این جدای از زمانیست که خودم برای برنامه نویسی بعضی از پروژه ها وقت می گذارم (که تنها بخش مورد علاقه خودم همین بخش است) واقعا کجای دنیا یک نفر همه این کارها را یک تنه انجام می دهد. البته فکر می کنم این در کنار بدیهایی که دارد خوبیهایی هم دارد! فرض کنید از شرکتی که با هزار مشکل کوچک و بزرگ زحمت کشیده ایم و بزرگ کرده ایم و سرپا نگه داشته ایم به هر دلیلی جدا شویم، حالا ما هزاران راه پیش رو داریم، مثلا می توانیم یک حسابدار موفق باشیم یا حتی یک حسابرس! می توانیم در یک شرکت بزرگ یا سازمان دولتی مشاور یا مدیر بخش منابع انسانی، مدیر مالی، مدیر فروش، مدیر پشتیبانی، مدیر پروژه، مدیر کل و یا هر چیز دیگری شویم چون همه اینها رو تجربه کردهایم، در ضمن من می توانم یک شرخر یا یک آبدارچی موفق هم باشم شما را نمیدانم!
من فکر می کنم حداقل در رابطه با کار و وضعیت خودم این مشکل(یعنی اقیانوسی به عمق کم بودن) به چند دلیل اتفاق افتاده است:
۱. عدم اعتماد کافی به پرسنل یا عدم وجود پرسنل متخصص کارآمد متعهد قابل اعتماد! (هنوز هم بعد از این سالها معتقدم وقتی کاری را خودم انجام نمی دهم یا نظارت کافی روی آن ندارم باید بعدا دو برابرش را برای اصلاح گندکاری دیگران وقت بگذارم(
۲. عدم وجود منابع مالی کافی برای توسعه و آموزش و سرمایه گذاری بر روی نیروی انسانی! (دوستی داشتم که با یک دختر بسیار کم سن تر از خودش ازدواج کرد چون عقیده اش این بود که باید زن را بر اساس نوع تربیت خودش بزرگ کند و دختری توی این سن آمادگی کافی برای تربیت شدن داشت، کاری به این که این دیدگاه چقدر متحجرانه است ندارم اما گاهی وقتها به این فکر می کنم که شاید در زمینه کاری تز بدی نباشد و بشود کسانی را استخدام کرد که کلیه مراحل آموزش و یادگیری اخلاق حرفه ای را در شرکت طی کنند ـ ولی ایا امکانپذیر هست؟ یعنی خودمان هم دانشگاه بشویم هم صنعت تا ارتباطمان هم زیاد سخت نباشد!)
۳. شاید بخش بعدی به روحیه خود من برمی گردد، یه این که دوست دارم همه کارها به نحو احسن انجام شود و برای اینکه مطمئن شوم همه کارها در مسیر درست پیش میرود و نکته ای نیست که از دید من مخفی بماند باید در خیلی از کارها به طور مستقیم مداخله کنم. (من فکر می کنم تفاوت آدمهایی مثل دوست شما که در یک زمینه خبره میشوند با شما این است که آنها یک کارمند متخصص هستند و شما یک مدیر همه کاره، فکر می کنم اینکه یک مدیر از هرچیزی که به کارش مربوط میشود حداقل به اندازه همان ده دقیقه ای که شما فرمودید اطلاعات داشته باشد برایش لازم است)
شاید بشود به موارد بسیار زیاد دیگر هم اشاره کرد، اما دغدغه اصلی من در این مساله پاسخ سوال دیگری است، همان سوال معروف مرغ و تخم مرغ، سوال این است که عدم وجود نیروی انسانی مطمئن باعث شده که همه کارها را خودم انجام دهم یا اینکه چون همه کارها را خودم می توانم انجام دهم به کسی اعتماد نمی کنم!
و اما این همه کاره بودن دو مشکل اساسی را هم به وجود میاورد یکی اینکه با بزرگتر شدن و بیشتر شدن کارها تا کجا می توان اینگونه پیش رفت و نابود نشد! دوم اینکه این مشغله های زیاد خواه یا ناخواه جلوی مطالعه و یادگیری عمیق و فنی را می گیرد و شاید یک روز به خودمان بیاییم و ببینیم که از دنیا جا ماندهایم!
ببخشید که به جای کامنت نوشتن درددل نویسی کردم، شاید جای این نوشتهها پای نوشته وبلاگ وزین شما نبود اما دل پری داشتم و صبح که مطلب شما رو خواندم ناخوادآگاه شروع به نوشتن کردم.
چقدر زیبا و خوب مسئله را تشریح کردید، و چقدر این شرکت های کامپیوتری به هم شبیه هستیم.
تو راه حلهایی که خیلی سریع بهشون اشاره کردین حتما مشارکت رو هم بذارین. نیروی نیمه وقت مدیریت میخواد، به ازای باری که از رو دوشتون بر میداره بار دیگهای (که معمولا کوچکتره، ولی باز هم وجود داره) اضافه میکنه. برون سپاری این مشکل رو نداره، ولی باز هم فقط بار فنی رو کم میکنه. اگه برین به سمت مشارکت هم شانسی که تو بازار دارین رو بیشتر میکنین (چون چند بار شما کار میگیرین و با یکی دو نفر دیگه مشارکتی انجام میدین، چند بار هم اونا میگیرن و از شما کمک میگیرن) و هم بار مدیریتی رو به شدت کم میکنین.
درود
من مطلبی با این مضمون قبلا اینجانوشتم: آفت جوان های پرانرژی
http://cityofgod.blogfa.com/post-179.aspx
این هم تو دنیای اقتصاد بود: توهم مدیریت همزمان امور
http://cityofgod.blogfa.com/post-175.aspx
الان که این رو می نویسم کل روز رو تو خونه بودم. چون ۲ هفته از ۷ صبح تا ۱۲ شب سر کارم بودم. امروز ترکیدم. من حتی جمعه و پنج شنبه رو هم برای کار گذاشته بودم. امروز کم آوردم از خستگی.
علتش هم اینه که در کارهای زیادی خودم را درگیر کردم.
فکر می کنم لازمه که آدم ها مزیت رقابتی مشخصی در کار داشته باشند. هیچ آدمی نمی تواند در همه زمینه ها متخصص باشد.
یه جمله قشنگی در این مورد شنیده بودم که می گفت: جامع نگاه کنید و عمیق عمل کنید.
با امیر نام آور هم موافقم. یکی از دلایلی که کارها را خودمان انجام می دهیم اعتماد نداشتن به دیگران است. مطمئن باشید که در سازمان هم نمی توانید به کسی چیز یاد بدهید وگرنه دانشگاه ها جمع می شد. من دارم آرام آرام این عادتم را می گذارم کنار و سعی می کنم از آدم ها با قبول همان توانایی هایی که دارند استفاده کنم.