منابع انسانی، انتظارات من
فکر نمیکردم که نوشته پیشین باعث شود که ناگفتههای بسیاری مطرح شود و نظرات مختلفی در مورد آن ارائه شود، که از همه آنها و به خصوص انتقادات و مخالفتها سپاسگزارم. در این بین افشار محبی عزیز هم یک بازی وبلاگی راه انداختهاست که در آن انتظارات برنامهنویسها نسبت به مدیران شرکتهای نرمافزاری مشخص شود.
واقعیت این است که هر چه بیشتر در این زمینه حرف گفته میشود بیشتر احساس میکنم که به مطالعه احتیاج دارم. رسما اعتراف میکنم که دانش و تجربه من پاسخگوی این چالشها نیست. با این حال ، بد ندیدم که در کنار بازی وبلاگی افشار محبی که در صدد جمع آوری و جمعبندی نظرات برنامهنویسها است، من هم به بیان دیدگاهها و انتظارات خود از برنامهنویسها و البته سایر کارکنان بهساد بپردازم (به قول معروف، آقا من هم بازی). لازم است که یادآور شوم که من خود از سابقه برنامهنویسی و تحلیل سیستم برخوردار هستم و سعی میکنم که یکطرفه به قاضی نروم. همچنانکه که اینها انتظارات و دیدگاههای شخصی من است و ممکن است با سایر مدیران این حوزه تفاوت داشته باشد:
-
برای خود کار کنید و حرفهای باشید: به دور از هر گونه ژست روشنفکری، تا به حال از کلمه “کارمند” برای همکاران بهسادی استفاده نکردهام. چرا که باور دارم کسی که حاضر شده با من کار کند، عمر و دانش و تجربه خود را در کنار سرمایه، عمر، تجربه، بازار و دانش شرکت به اشتراک گذاشتهاست. از اینرو او کارمند حقوق بگیر من نیست و یک همکار شریک محسوب میشود. بیش از آنکه در روز در کنار خانوادههای خود باشیم. در کنار یکدیگر هستیم. پس باید مراقب سرمایههای به اشتراک گذاشته خود باشیم. یک برنامهنویس قبل از آنکه در مقابل من مسئول باشد، در مقابل مشتری مسئول است، چرا که هویت برنامهنویس و شرکت، توامان است و از بین رفتن دیدگاه مثبت مشتری نسبت به شرکت، منجر به زایل شدن شخصیت خود وی میشود و پیش از آنکه برنامهنویس در مقابل مشتری مسئول باشد، در مقابل خود و سرمایه زندگی (عمر و زمان) خود مسئول است. او از شرکت حقوق نمیگیرد، بلکه سهیم در ارزشی است که برای یک مشتری به وجود میآورد، با اینحال من فکر میکنم که سهم ریالی شراکت (به عنوان حقوق)، به هیچ وجه نمیتواند ما به ازای عمر و زمانی باشد که یک برنامهنویس در شرکت صرف میکند. پس او باید در مقابل این سرمایه عظیم، چیزی بیش از حقوق دریافت نماید که آن پیشرفت و یادگیری و رشد و تعالی در همه جنبهها است. اگر برای خود کار کنید، هیچگاه با نگرانی از دست رفتن شغل روبرو نخواهید شد، چرا که بخشی از کار متعلق به شما خواهد بود و این تعلق میتواند ریشههای یک رابطه متعالی باشد. دیگران وقتی برای شما ارزش قائل میشوند که ابتدا خود برای خود و کار خود ارزش قائل شوید. از طرف دیگر وقتی در مقابل وقت خود مسئول نیستید و با بهایی اندک به بطالت عمر سیر میکنید، و ارزش خود را خود پایمال میکنید. نمیتوانید انتظار داشته باشید دیگران در مورد شما برداشت مثبتی داشته باشند.
-
انتظارات خود را شفاف کنید: در نوشته پیشین به عنوان یک سوزن به خود نوشتم که “انتظار” قاتل هر رابطه خوب و ماندگار است.” در مورد همکاران هم این مسئله کاملا درست است. انتظار نداشتهباشید که مدیر شرکت تمام منویات درونی تمام افراد شرکت را درک کند. انتظارات خود را شفاف کنید و در مورد درست بودن آنها از مدیران شرکت و دیگران بازخور بگیرید و داستان گلهگذاری و غر زدن را در مورد برآورده نشدن انتظاراتتان، برای همیشه به انتها برسانید. نکته بسیار مهم اینکه هیچگاه برای شرکت فداکاری نکنید (اگر برای خود و کار خود فداکاری کردید خیلی هم خوب است). چون فداکاری انتظار به وجود میآورد و انتظار بیثباتی و اختلاف.
-
غر نزنید: آدم غرغرو، زبون و ضعیف است و ترسو و انسان شفاف، شجاع و وارسته و با اعتماد به نفس. به جای اینکه پشت درهای بسته مثل موریانه مغز خود و همکاران دیگر را بخورید، با شفافیت مسائل کاری خود را بیان کنید و برای پیشرفت خود و تغییر محیط بر اساس اصول کار گروهی تلاش کنید. تغییر محیط کار به نفع همه افراد، حق تک تک آنها است.
-
مطالعه کنید: دانایی توانایی است و همه جا (در بخش خصوصی)، انسانهای توانمند جایگاهی افزون دارند. وقتی از هیچ تلاشی برای یادگیری فروگذار نمیکنید، دیگران در مقابل توانایی شما متواضع خواهند بود. با افزایش توانایی خود میتوانید معنای جدیدی به اصطلاح “امنیت شغلی” اضافه کنید. امنیت شغلی، عدم نگرانی از دست دادن شغل فعلی شما نیست، امنیت شغلی به این معنی است که اگر به هر دلیل مجبور به ترک محیط کار فعلی خود شدید، همزمان گزینههای متعددی برای کار کردن داشته باشید. شرکت باید نگران از دست دادن شما باشد و نه شما نگران از دست دادن شرکت و البته شما و شرکت هر دو باید نگران از دست دادن یک همکاری پیشرونده و متعالی باشید.
-
هر چند هم که حرفهای باشید، شما محور بیاشتباه شرکت نیستید: بارها این جملات را از برنامهنویسهای (نوعا پیشرفته) شنیدهام که فلان شرکت روی سبیل منِ برنامهنویس میچرخد و یا اینکه من بودم که این شرکت پیشرفت کرد و به فلانجا رسید. خبر بد برای این افراد این است که دیگران (حتی بیشتر برنامهنویسهای دیگر شرکت) هم اینگونه فکر نمیکنند (حتی اگر آن را به شما بگویند). انجام یک پروژه نرمافزاری چیزی کمتر از یک چهارم فعالیتهایی است که منجر به ایجاد درآمد در شرکت میشود و برنامهنویسی و توسعه سیستم در حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد یک پروژه نرمافزاری. اگر شما نبودی، این پروژه با افرادی دیگر انجام میشد (کما اینکه در هزاران شرکت مشابه همه دارند نرمافزار مینویسند) و صد البته اگر من هم نبودم شما با گروه دیگری همکار بودی. پس بهتر است در مورد جایگاه خودمان واقع بین باشیم. شما و من هر دو اعضای یک تیم هستیم و تیم بودن ما لازمه فعالیت تک تک ماست و هیچ یک جایگاهی انحصاری و بلا منازع نداریم. هر دو دارای اشتباهات خاص خود هستیم و هر دو در جهت پیشرفت گروه، فعالیت میکنیم. حرکت کشتی مستلزم پارو زدن همه افراد است و شما یگانه نیستید.
-
افراط ممنوع هر چند که درِ دیزی باز باشد: همیشه تمایل داشته و دارم که محیط کار بهساد از جنبههای انعطافپذیری سرآمد باشد. چون همواره از مقررات خشک و دست و پاگیر متنفر بودهام. برای همین است که تا به حال در مقابل خواست سایر اعضای هیات مدیره برای تعیین ساعت ورود مشخص و ثابت همکاران، مقاومت کردهام. اعتقاد دارم که نمیشود که برنامهنویسها را (که عموما شب بیدار هستند و تا لنگ ظهر خواب) به زور و خواب آلود به شرکت کشاند. اما از طرف دیگر انتظار دارم که این انعطاف به بینظمی حسینقلیخانی منجر نشود و بهساد مترادف پارک نباشد و مشتری هم راضی بماند. اگر اینترنت به صورت نامحدود وجود دارد، برای اهداف کاری ( و کمی هم شخصی) است و وسیله چت و گودر بازی تمام وقت نیست. با اینحال وقتی که ۸ نفر در روز یک و نیم گیگابایت دانلود موسیقی و بازدید از وبلاگ شعر و ژورنال عروس و … دارند، خب نتیجهء آن، محدود شدن اینترنت خواهد بود. چرا باید استفاده از موبایل به حدی برسد که همیشه یک نفر در حال پچ پچ کردن با موبایل (و احیانا قربان صدقه رفتن طرف پشت موبایل) دیده شود و دیگری در حال خواندن و فرستادن پیامک! هر افراطی یک تفریط به دنبال دارد. کما اینکه روزگاری (در سال ۸۶) استفاده از موبایل در بهساد ممنوع بود و آن تفریط ما، به دنبال افراط همکاران بهسادی در استفاده از موبایل بود. من فکر میکنم که اگر در مقابل عمر و کار خود مسئول باشیم، این اتفاقات کمتر میافتد. من هم مانند بسیاری از خوانندگان روزنوشتها اعتقاد دارم که شرکت نرمافزاری نه زندان است و نه پادگان، اما از طرف دیگر باور دارم که شرکت نرمافزاری پارک و مجتمع فرهنگی و تفریحی هم نیست. اگر این افراط و تفریطها نباشد، نهال اعتماد در شرکت رشد خواهد کرد.
-
لطفا کمی هم اعتماد کنید هم به خود، هم به شرکت: از برخی از همکاران بهسادی شنیدهام که خانواده با کار آنها در یک شرکت خصوصی مخالف هستند و در مواردی هم به آن به عنوان یک کار موقت نگاه میکنند. در این موارد یاد یکی از اقوام نزدیک میافتم که برای فرزندش در جستجوی کار بود و به من گفت: “بگذار بیاید پیش شما کار یاد بگیرد و بعد برود یک جای درست و حسابی دولتی!” من این دیدگاه را در درجه اول توهین به خود فرد میدانم که آنقدر خود ( و یا فرزند خود را) را بیدست و پا و بیعرضه میپندارند که هیچ جایگاهی بهتر از فسیل شدن در یک اداره دولتی برای او متصور نیست. از طرف دیگر متاسفانه شرکت خصوصی برای برخی از افراد مترادف شده با خونخواری و بهرهکشی و خوردن حق سایر همکاران. یادم میآید که یکی از همکاران سابق وقتی که خیلی زحمت کشیده بود، از طرف خانواده با این سئوال روبرو شده بود که حالا ببین چقدر به تو حقوق میدهند (بذر کاشته شده بیاعتمادی). چون در ادارات دولتی در مقابل یک دهم همان کار تا ۱.۵ برابر شرکت خصوصی حقوق میدهند، پس حالا که شرکت خصوصی چنان حقوقی را در مقابل آن مقدار کار پرداخت نمیکند، میشود دزد و انگل اجتماع و مرفه بیدرد. گرچه نمیخواهم سهم برخی از شرکتهای خصوصی را در این زمینه نادیده بگیرم، اما باور دارم که عمده شرکتهای نرمافزاری از دیدگاهی انسانی در پرداختهایشان برخوردار هستند. لطفا (با حفظ هوشیاری خود) اعتماد کنید و با این دیدگاه وارد شرکت نشوید و فقط در صورتی شک کنید که خلاف آن اثبات شود.
-
از تصمیمهای ناگهانی بپرهیزید: این موضوع درد مشترک تمام شرکتهای نرمافزاری است که یک روز صبح یک برنامهنویس به طور ناگهانی اعلام میکندکه قصد دارد کار را رها کرده و به ادامه تحصیل، مهاجرت، تغییر شغل و …بپردازد و یا اینکه برای خودش زندگی کند و راحت باشد (گویی تا الآن برای شرکت زندگی میکردهاست- بند اول). تلخی قضیه اینجاست که او سهم متقابل و نسبی خود و شرکت را در توسعه متقابل هر دو فراموش میکند. هم فراموش میکند که شرکت و سایر همکاران چه سهمی در رشد او داشته و چقدر برای او هزینه کردهاند و تا به حال چقدر نسبت به اشتباهات او به امید بهرهوری آینده اغماض کردهاند و هم فراموش میکند که اکنون چه سهمی در شرکت دارد و تا چه اندازه اعتبار و آبروی شرکت در ارائه خدمات به مشتریان در گروی وجود اوست. من انتظار ندارم که یک نفر سیسال در بهساد به بازنشستگی برسد (گرچه این اتفاق را دوست دارم)، اما توقع دارم که اگر فردی خواست شرکت را ترک کند، از چند ماه قبل این موضوع را به اطلاع سایرین برساند و در فرآیند جانشین پروری همکاری خوبی داشته باشد. مطمئن باشید که با ترک ناگهانی کار، افراد دیگر به جای اینکه بخواهند جای خالی شما را احساس کنند و قدر شما را بدانند، به بدی از شما یاد خواهند کرد و دیگران با زحمت و انگیزهای بیشتر، جلوی ایجاد وقفه در کار را گرفته و یحتمل شما را مورد عنایت ویژه! قرار خواهند داد. (چنین تجربهای را به عنوان یک برنامهنویس دارم)
-
بازخور، بازخور، بازخور: این موضوع کاملا برای من شخصی است و تضمین نمیکنم که سایر مدیران به خصوص در این زمینه مانند من فکر کنند. از هیچ چیز به این اندازه سپاسگزار نخواهم بود که همکاران بهساد در جمع و یا به طور خصوصی، اشکالات من را متذکر شوند و از هیچ چیز به اندازه تملق و چاپلوسی متنفر نیستم. خوشبختانه این موضوع در بهساد کاملا نهادینه شده و مشکلی از این نظر نداریم. به هر حال سعی کنید که مدیر خود را در این زمینه ارزیابی نمایید، اگر مدیر شما یک فرد انتقادناپذیر و تملقپسند است، عمر خود را تلف نکنید. برای شما و آن شرکت رشدی متصور نیست.
مواردی که نوشتم گرچه از جمله مهمترین انتظارات (نه لزوما درست) من محسوب میشود، در بر گیرنده تمام آنها نیست. اگر مطالب گفته شده از قابلیت نقد و بررسی برخوردار باشد، به یقین بحث از دوام و قوام بیشتری برخوردار بوده و سنگ تجربه در گذر اندیشهها و نظرهای ارزشمند دیگران صیقل خواهد خورد.
مورد دوم (انتظارات شفاف) و مورد سوم (غر نزنید) را خیلی وارد میدانم. چون انجام آنها کار راحتی است ولی متاسفانه بیشتر افراد ترجیح میدهند یک گوشه بنشینند و فقط پشت سر اوضاع حرف بزنند تا این که راجع به توقعات و مشکلاتشان با افراد بالاسری خود صحبت کنند.
مقاله فوق العاده ای بود. دوبار خواندمش. به جرأت میگم که این مقاله فقط برای برنامه نویسها نبود. و هر فردی فارغ از رشته تحصیلی و زمینه کاری می تواند از این مقاله بهره ببرد. طوری نوشتید که هوس کردم برای بهساد کار کنم! حیف که برنامه نویس نیستم. برم دوباره این نوشته رو بخونم. موفق باشید
جناب آقای شریفی عزیز
از محبت شمابسیار سپاسگزار هستم.این نوشته من به یقین با نقد دوستان خوبی مثل شما صیقل خواهد خورد. از طرف دیگر واقعیت این است که بهساد هم دارای نقاط ضعف خاص خود است که در نوشته پیشین به آنها اشاره مختصری داشتم. اگر هم تمایل داشته باشید که در بهساد در خدمت شما باشیم، باعث افتخار خواهد بود. درست است که بهساد یک شرکت نرم افزاری است، اما مدیران آن همه صنایعی هستند.
http://www.behsad.com/Portal/Default.aspx?tabid=147
با سلام
با ادامه این بحث به نکات جدیدی اشاره شد.
به گمانم اگر دهها پست دیگر هم بگذارید باز هم حرفهایی در این باره برای گفتن خواهد بود.چون همانطور که از این بازی وبلاگی و ار نظرات خواندگان مطلب پیداست ، برنامه نویسان دل پردردی دارند! پس حداقل نتیجه این بحث ها این است که کمی از دردها کاسته میشود.
جسارتاً میخواهم عرض کنم بسیاری از کارفرمایان مانند شما ایده آل گرایانه صحبت میکنند.حرفهایی از این قبیل که شما کارمند نیستید…ما در این شرکت شریک کاری هستیم و…..اما هنگام پرداخت حق الزحمه ..وای وای وای…….
در مطلبتان اشاره کردید بعضی برنامه نویسان فکر میکنند” امور شرکت روی سبیل آنها میچرخد” (البته مطمئناً این جمله فقط میتواند برای جنس مذکر صادق باشد .حالا به هر حال….)یکی از دلایل ایجاد این شبهه این است که موقع بروز مشکلات و مشاهده باگ در نرم افزار انگشت اتهام به طرف برنامه نویس است.و بیسترین فشار به او وارد میاید.بنابراین حق دارد که هنگام روبه راه راه بودن کار، خود را شایسته بالاترین تشویق بداند.
نوشته اید برنامه نویسها فداکاری نکنند تا انتظاری هم نباشد! مگربدون فداکاری هم کار پیش میرود؟خیلی وقتها برا ی انجام به موقع کارها باید پرسنل شرکت از علائق شخصی وتفریحات خود بگذردند.باید جوابگوی نبودن های خود درخانه باشند و خیلی از این قبیل مسائل….همه اینها است که انتظار ایجاد میکند. شاید به همین دلیل است که بعداز مدتی علاقه به کار در سازمان های دولتی در پرسنل شکل میگیرد.همان پرسنلی که به قول شما در بدو ورود بیزار از قوانین دست و پاگیر سازمان های دولتی بوده اند.
نوشتید چرا قبل از ترک کار اعلام نکرده و ناگهانی میروید؟
چون پرسنل وقتی تصمیم به رفتن میگیرد که دیگر به اینجایش رسیده(قسمتی در ناحیه گلو که مرز زنده ماندن و مردن است)!!
درمورد اینکه بعضی ها با دید کارآموزی وارد شرکت میشوند.کاملاً حق با شماست.البته اگر آدم خیلی کار بلدی هم باشد به هرحال مدتی طول میکشد تا خود را با شرایط جدید وقف داده و تواناییهایش را بروز دهد.اما د راکثر موارد به خاطر همان دغدغه هایی که در نحوه آموزش در دانشگاه ها وجود دارد
(که قبلا در این مورد نوشته اید).باعث میشود اکثر فارغ التحصیلان یک کاراموز باقی بمانند.و با وجود اینکه تلاشهایی برای بهبود این وضعبت توسط بعضی از اساتید انجام میگیرد اما مانند همه تغییرات دیگر با مخالفتهای زیاذد وکارشکنیها همراه است.
پ.ن:
۱-بسیار مایلم بدانم نظر پرسنل شما راجع به این موضوع چیست؟آیا در واقعیت نیز به اندازه نوشته هایتان ایده ال گرایانه و با همین دقت و وسواس مدیریت میکنید؟کاش آنها نیز نظر خود را بنگارند
۲حتی در بهترین حالت نیز هیچگاه نمیتوان همه را راضی نگه داشت.این موضوع در اداره یک شرکت نیز صدق میکند. خواهی نخواهی برنامه نویسی کار ی است که به انرژی و تمرکز بالایی نیاز دارد و هرچه قدر علاقه مند و باهوش باشید پس از مدتی احساس خستگی مفرط و بیهودگی به سراغ انسان میاید.نمیدانم در شرکت های خارجی چگونه با این بحران مقابله میکنند؟آیا فقط روحیه برنامه نویسان ایرانی چنین است؟؟!
@پاکزاد:
اخیراً متوجه شدهام که برنامهنویسها در شرکتهای خارجی هم روالی مشابه روال ما را طی میکنند. یعنی یواش یواش از برنامهنویسی به مدیر پروژهای و از آنجا به مشاغل صرفاً مدیریتی ارتقا پیدا میکنند.
از آنجاییکه خارجیها در زمینه رضایت شغلی پرسنل جلوتر از ما هستند پس میتوان نتیجه گرفت که بخش اعظم نارضایتی برنامه نویسان طبیعی و لاینحل است و جزء لاینفک این شغل محسوب میشود!