سر در چاه
دوستی میگفت که روزنوشتهای بهساد برای من حکم یک چاه را پیدا نموده که گاهی سر در آن فرو میبرم و به شیوهای امروزی در آن گریه و فریاد میکنم و به عبارتی ذهن را از مسائل و مشکلات مبتلابه، تخلیه. حرفی است درست که دل به آن بتوان بست. شاید برای این است که در فشار له کننده هفته گذشته، تصمیم گرفتم که برای روزنوشتهای این هفته، در مورد مشتریان و بدهکاری آنها و رفتارهای عجیب و غریب آنها بنویسم. یکی (در تهران) از بالا برخورد میکند و بعد از شش ماه که از فرصت پرداخت مطالباتش گذشته با طلبکاری تمام میگوید: “تو سازمان ما را دست کم گرفتهای و ما بزرگترین سازمان از این نوع در خاورمیانه و بیستمین در جهان هستیم و این پولها اصلا برای ما رقمی محسوب نمیشود” و با وجود ۴۰ میلیارد تومان بدهی به پیمانکارانش با اعتماد به نفس کامل میگوید “ما با پیمانکاران قوی کار میکنیم، پیمانکار باید بتواند تا یکسال از جیب بخورد”! وقتی که خدمات را برای او معلق میکنیم، داد و بیداد راه میاندازد و خط و نشان میکشد و در عین وابستگی، تهدید به جایگزینی میکند.
آن یکی (در شهرستان) مظلومانه معذرتخواهی و اظهار شرمندگی میکند و میگوید که ۱۳ میلیارد تومان به پیمانکاران و تامینکنندگان بدهکار است و هر هفته قول هفته آینده را میدهد (حرف مرد یکی است). بر حسب اتفاق برنامه نصب شده در آن سازمان دچار مشکل شده بود (این اوراکل مسخره چرا بعد از بالا آمدن سرور گاهی سرویسش اجرا نمیشود؟!!) و حتی برای آن نیز خجالت کشیده بودند تماس بگیرند.
دیگری (شرکتی با ۲۰۰۰ نفر پرسنل) که چون مدیرعاملش اراکی است، تمام مدیران کلیدی آن هم اراکی هستند و در تهران تنها جایی است که اکثر شمارههای موبایل به جای اینکه با ۹۱۲ شروع شود با ۹۱۸ (کد موبایل اراک) شروع میشوند، در مقابل بدهیهای یکسالهاش، بخشی از آن را در حد پول خرد باجه تلفن عمومی تقسیط کرد و در مقابل باقی آن با کلافگی میگوید “ندارم دیگر، توی حقوق پرسنل خودمان هم ماندهایم”.
دو سه مشتری دیگر هم از روشی فرآیندگرا استفاده میکنند، یعنی آنقدر در مراحل تایید صورتحساب، بهانه میآورند و به بالا و پایین صورتحساب ایراد میگیرند و آن را در چالههای اداری میاندازند که با گذشت بیش از چهارده ماه، هنوز به مراحل پرداخت نرسیده است و به گمانم یکی دو ماه دیگر نیز هنوز تا آن مرحله که بگویند به جای طلبت بیا فلان محصول شرکت ما را ببر (چون قبلا گفتهاند)، فاصله دارند.
میماند آنها که بدهکاریهای چهار، پنج ساله دارند و در دفاتر نیز آنها را به عنوان مطالبات مشکوکالوصول ثبت کردهایم و امیدی به آنها نیست. اینکه میگویند طلب پول از دولت دیر و زود دارد، سوخت سوز ندارد مربوط به گذشته است. سوخت و سوز دارد، خوب هم دارد.
خلاصه اینکه ما ماندهایم و یکی و دو مشتری هنوز خوشحساب که البته پرداختهای آنها فقط کفاف تنخواه را میدهد و هزینه ناهار و پول قند و چای.
مخلص کلام اینکه روزها فکر من این است که چگونه و با چه روشی میتوان در میان لشگر طلبکاران شرکتها و سازمانهای دولتی، گلیم خود را از این آب گلآلود که بعضی از آن ماهی هم میگیرند، بیرون کشید. در میدان جنگی این چنین، تنها سربازی شاهد پیروزی را در آغوش خواهد کشید که با حفظ آمادگی جسمانی، امید خود را حفظ کند. به یقین ما نیز چنانیم.
بر سر آنم که گر ز دست برآید |
دست به کاری زنم که غصه سر آید |
|
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد |
دیو چو بیرون رود، فرشته در آید |
|
بر در ارباب بیمروت دنیا |
چند نشینی که خواجه کی به درآید |
|
ترک گدایی مکن که گنج بیابی |
از نظر ره روی که در گذر آید |
|
صالح و طالح متاع خویش نمودند |
تا که قبول افتد و که در نظر آید |
|
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر |
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید |
راستش شرایطی مثل شما داریم!
مایه امیدواری اینکه، خیلی از همکاران این صنف همین مشکل را دارند! خوبی اش این است که به خودت و شرکت خودت شک نمی کنی که نکند من بلد نیستم چگونه باید پولی که حقمان است را وصول کنیم!؟
اما…
واقعیتش این است که کارم از چاه گزشته است، خیلی روزها آنقدر خسته و نا امید می شوم که با خودم می گویم تعطیلش کنم بهتر است، ساختمانش را اجاره می دهم، پول اجاره را می گیرم و دستم در جیب روزها در خیابان راه می روم! بهتر نیست!؟
با حساب منطقی و دودوتاچهارتای عامیانه بگیر تا محاسبه سود حسابداری و اقتصادی شرکت، نتیجه آن می شود که ولش کنم… اما حاصل عمرمان است… با آن چه کنیم!؟
همین!