روزهای بهسادی
گاهی از آن روزها بوده که به خودم گفته ام تو به هیچ دردی نمی خوری،گاهی ازآنهاییکه دچار غرور شده ام، گاهی فشار کاری آنقدر بالا بوده که قلب بیچاره ام از جا به در شده و گاهی روال کاری حسی سرشار از آرامش به من داده – یک تابلو در بهساد داریم که قایق کاغذیی را نشان می دهد بر امواجی آبی رنگ، حال و احوال بهساد و من بهسادیم مثل همان موج های آبی است، جالب است بدانید لت های تابلو را هم مثل موج به شکل بالا و پایین کنار هم گذاشته ایم.
فکر نمی کردم نوشتن اینجا اینقدر سخت باشد ! اما هست.
چون بار اول است، می توانی کم بگویی و گزیده، می توانی بگویی دوستان عزیز! این ها مقدمه ای بود برای شروع نوشتن هایم، بار اول همه هوایت را دارند، اما ! فراموش نشود که بعد دستت را رها می کنند تا خودت راه بروی مثل راهی که تا به حال در بهساد رفته ام و از این به بعد هم می روم.
این نوشته کوتاه را به عنوان مقدمه آمدنم بپذیرید تا از این پس پربارتر بیایم.