عمو حسن
آن اوایل که پروژه شهرداری را گرفته بودیم، در راهروهای طبقه ششم (اتاق پروژه) پیرمردی حدودا شصت و پنج ساله میدیدم که به اتاقهای مختلف سرکشی میکند. چند بار هم نگاهمان در نگاه هم افتاد و باهم سلام و تعارف کردیم. بدون اینکه او را بشناسم! همیشه برداشتم این بود که یکی از نیروهای بسیار زحمتکش خدماتی هستند.
چند وقت بعد که در کوچه کناری شهرداری میرفتم او را در کنار یک دکه واکسی دیدم. بازهم برایم تعجبی نداشت، گاهی پیش میآید که از نیروهای شهرداری در مغازههای اطراف میبینم.اما این بار که اتاق یکی از مدیران شهرداری بودم اتفاق جالبی افتاد. در ابتدای ورودم دمپاییهای نه چندان شیک آقای مدیر توجهم را جلب کرد. اما چیزی نگفتم، جلسه شروع شد دیدم که عمو حسن وارد اتاق شد و کفشهای واکسزده آقای مدیر را تحویل داد. تازه متوجه قضیه شدهبودم. عمو حسن در حدود سیسال است که کفشهای پرسنل و مدیران شهرداری را واکس میزند و خوشبختانه از این راه درآمد حلال و نسبتا خوبی نیز دارد. شنیدم که با چند تن از شهرداران نیز بسیار دوست و صمیمی شده بوده و بر خلاف بسیاری از ارباب رجوع و کارمندان، رفت و آمد سادهای به اتاق شهردار داشتهاست.
نگاهی به کفشهایم کردم که خاکی بود، از او خواستم که کفشهای من را هم واکس بزند. حالا آن دمپاییها پای من بود!