نمایشگاه ۲:
عرض شود که :
همان گونه که در عرض شود که قبلی توضیح داده بودم، در نمایشگاه جانبی کنفرانس مدیریت پروژه شرکت کرده بودیم. نمایشگاه از آن کارهایی است که پوست آدم را می کند و تجربه زیادی می خواهد. نسبت به نمایشگاه پارسال از برنامه ریزی بهتری برخوردار بودیم. حداقلش این بود که در شب قبل از آن توانستیم بخوابیم! گرچه هنوز هم مواردی بود که نشان می داد می توانیم فرآیند برنامه ریزی خود را بهبود دهیم. با این حال، مسئله مهم این است که هر چقدر هم با برنامه کار کنیم ، بالاخره یک نفر پیدا می شود که همه بساط را به هم بریزد. مثل این بار که چاپخانه دار ها به قول خود دیر عمل کردند و نتیجه این شد که تا زدن بروشورها و فولدرها به روز نمایشگاه و درون غرفه کشیده شود. در واقع بهترین راه این است که باید فرض کرد که مثلا نمایشگاه یک ماه قبل برگزار می شود و بعد با احتساب تاخیرها نهایتا همه چیز به موقع انجام شود. اصلا مدیریت پروژه برای همین کارها درست شده. ما که این همه ادعا در زمینه مدیریت پروژه داریم، اگر نتوانیم یک برنامه ریزی برای پروژه های خود داشته باشیم که دیگر هیچ! اما در حاشیه نمایشگاه :
-این بار بر خلاف سال گذشته که رقبا در نمایشگاه حضور نداشتند، چند شرکت آمده بودند که رقیب ما محسوب می شدند. یکی از آنها هم درست روبه روی ما بود. از سکنات و وجناتشان معلوم بود که تازه کار هستند. نکته جالب این بود که اگر شخصی برای مذاکره به غرفه بهساد می آمد، چهار نفری می نشستند زانوی غم به سینه می گرفتند و زل می زدند به ما تا که آن بنده خدا می رفت. یک بارهم من رفته بودم غرفه آنها دیدم دارند در مورد بهساد صحبت می کنند. تا من را دیدند انگار دچار برق گرفتگی شده بودند.
-در مجموعه کل نمایشگاه، غرفه بهساد تنها غرفه ای بود که کاملا به صورت مردانه اداره می شد. به نظرم می رسید که این، هم نوعی تمایز محسوب می شد و هم نوعی جدی بودن کار را نشان می داد. از توضیح بیشتر در این زمینه معذورم. نظر آقای نیک مهر هم این بود که غرفه بهساد از نوعی جا افتادگی برخوردار است که مربوط به سن دکتر و من می شود. البته استدلال ایشان در مورد سن دکتر و من زیاد دلچسب نبود.
-به نظر خیلی از دوستان ، این آدرس اراک پشت بروشورها، نقطه ضعف محسوب می شد. من نمی دانم که چرا اگر همین آدم های بهساد بروند یک آدرس تهران داشته باشند، کلی در ترافیک باشند، هزینه های چند برابر بدهند، دردسرهای تهران بودن را بکشند، این دیگر نقطه ضعف محسوب نمی شود! آخر برای آنکه در ملایر یا همدان و یا حتی در اراک است ، تهران بودن من به چه درد می خورد!؟
-در ادامه بند قبل، به نظر می رسد یا ما به اشتباه بازار اراک را فراموش کرده ایم و یا اصلا این بازار، بازار بشو نیست. چرا باید به فرض از شهرداری زاهدان برای انجام کار به من مراجعه کنند، اما از شهرداری اراک خبری نباشد و یا در نهایت من آن را یک پروژه سوخته بدانم.
-صبح روز دوم نمایشگاه، نان بربری گرفته بودیم و پنیر خامه ای، در راستای شهرستانی بودنمان بساط صبحانه را پهن کرده بودیم وسط غرفه و البته با کمی استتار ! مشغول به خوردن بودیم. از قضا یکی از مشتریان محترم هم تشریف آورند و همراهی کردند. کلی کیف داد.
-پایان نمایشگاه، خود حکایت دیگری دارد. همان آدم هایی که تا نیم ساعت پیش باکلاس و با کت و شلوار و بعضی با کراوات ، راه حل های بهینه برای مشتری ها ارائه می دادند، نفس نفس زنان، میز جابجا می کردند و وسایل خود را این طرف و آن طرف می بردند. بهساد تنها غرفه ای بود که از آن گوشه کنارها یک چرخ دستی خیلی خوب و بزرگ پیدا کرده بودیم و به راحتی وسایل خود را جابجا می کردیم.
-و نهایتا چند عکس از نمایشگاه
– آقای جعفری مدیرعامل سابق همکاران سیستم هم آمده بودند و در غرفه گپی باهم زدیم. البته تا زدن بروشورها هم ادامه داشت!
دکتر و برادر نیک مهر
دکتر و من
“غرفه بهساد تنها غرفه ای بود که کاملا به صورت مردانه اداره می شد. به نظرم می رسید که این، هم نوعی تمایز محسوب می شد و هم نوعی جدی بودن کار را نشان میداد.”
جدی بودن کار؟؟؟؟یعنی چی؟؟؟این حرفتون بو دار بود
سلام
در مورد نظر قبلی ، خدای ناکرده قصد این را نداشتم که توان و یا تفکر خانم ها را زیر سئوال ببرم. اصولا من هیچ وقت در مورد این که خانم ها توانمند تر هستند و یا آقایان اظهار نظر نمی کنم. فکر می کنم توضیحات بیشتر از آنجا که وارد حیطه مسائل اجتماعی می شود را نتوانم در این وبلاگ بنویسم و به یقین در مورد آن در وبلاگ شخصی خودم http://digar.wordpress.com خواهم نوشت ( همین امشب )