| |

از رنجی که می‌برم، می‌ترسم!

در زندگی هیچ وقت پول و ثروت و داشتن اولویت اولم نبوده است. البته این دیدگاه برای بهساد گاه مشکلاتی نیز ایجاد کرده است. بروز این مشکلات بیش از هر چیز بر جریان نقدینگی تاثیر منفی داشته است.
اما از طرف دیگر وجود این دیدگاه مزیت‌هایی بی رقیب و فرصت‌هایی بی‌نظیر برایمان فراهم کرده است. برای من که اهل رشوه دادن نبوده و نیستم و بازاریابی آن‌چنان محکمی هم که هیچ گاه نداشته‌ایم، نبود دیدگاه کاسب‌کارانه نسبت به کارها باعث ایجاد یک رابطه عمیق کاری با برخی از مشتریان شد که عناصر اعتماد و احترام آن را کم‌تر می‌شود در روابط مرسوم کارفرما-پیمان‌کاری پیدا کرد. نتیجه این اعتماد در بعد تجاری هم البته مفید بوده است و منجر به معرفی بهساد به سایر مشتریان و گسترش بازار شد.
شاید وجود این روی‌کرد را حداقل به این شکل نتوان در هیچ مکتب مدیریتی به صورت کلاسیک سراغ یافت. اما در داستان موفقیت شرکت‌ها زیاد خوانده‌ام که آن شرکتی که به دنبال پول است، به جای خاصی نمی‌رسد. اما آن کسب و کاری که به فکر حل مسئله برای جامعه هدف خود است، هم کسب ثروت می‌کند و هم مانا است و هم لاجرم اثربخش.
صرفن به دنبال پول بودن پوچی حقیری در فلسفه وجودی شرکت‌ها و افراد ایجاد می‌کند و تهی بودن از معنی، ابتذال خسته کننده‌ای است که در جامعه امروز ما چونان یک همه‌گیری بی‌رحم به جان مردمان افتاده است.
در بسیاری از جوامع با وجود یک درآمد منطقی برای مشاغل، افراد زیادی هستند که فقط لذت کار خود را می‌برند و در کنار وجود آن درآمد مکفی، نقش پول چندان در زندگی‌ها پر رنگ نیست. اما تاخت و تاز تورم مردم کشور ایران را در ابتدا دچار ترس از دست دادن کرده است و پس از آن ماهیت حرص‌آلود داشته‌های دنیا، این انسان‌ها را از ذات پر معنی خود خارج کرده است.
واقعیت این است که تورم به بی‌رحمانه‌ترین شکلی معنی فعالیت اقتصادی را از بین برده است. با وجود تورم این احتکار است که جای‌گزین تولید شده است و داشتن خانه و سکه و خودرو و طلا و در نهایت دلالی به تنهایی جای خلاقیت و تفکر را حتی در آن  فعالیت اقتصادی پول‌محور که در ذم آن نوشتم گرفته است.

من از جامعه‌ای که مردمش فقط و فقط و فقط به فکر به دست آوردن پول، آن‌هم بر اساس مکانیزم تورم هستند و معنی و اخلاق و خلاقیت را فراموش کرده‌اند می‌ترسم. من از جامعه‌ای که ارزش رنگ و تجمل چنان افزایش یافته که مهندس باسواد آن به حال درآمد یک ناخن‌کار و آرایش‌گر غبطه می‌خورد می‌ترسم. من از جامعه‌ای که پزشک آن پیش از درمان به پول می‌اندیشد می‌ترسم. از جامعه‌ای که مهندس آن از حل مسئله لذت نمی‌برد و شاید یادش رفته آخرین بار چه زمانی برای دلش درگیر یک مسئله فنی شده و وکیل آن درگیر شدن با پیچیدگی‌ها و استدلال و استنباط حقوقی را با زد و بند و زیر و رو کشیدن جای‌گزین می‌کند می‌ترسم. من از دانشگاهی که دانشجوی آن پادویی نمایش‌گاه ماشین را به کارآموزی در یک شرکت نرم‌افزاری ترجیح می‌دهد می‌ترسم. من از استاد دانشگاهی که جایگاه فکری‌اش بیش از مطالعه و تحقیق، بنگاه معاملات ملکی باشد می‌ترسم.
من از جامعه‌ای که افراد آن اول به منافع مالی خودشان فکر می‌کنند و بعد اگر یادشان بیاید مفید بودن خود را مرور می‌کنند، می‌ترسم.
در این جامعه اصالت همه چیز قربانی پول می‌شود.
من از این جامعه می‌ترسم.
این جامعه در حال سقوط است.

 

۱۱ دیدگاه

  1. سلام و عرض ارادت خدمت جناب مهندس آواژ عزیز
    انصافاً باید گفت ،دست مریزاد
    ای کاش مسئولان راگوش شنوایی بود تا این دلنوشته ی سوزناک که از اعماق وجودی بی نهایت دلسوز و نگران برخواسته می شنید و سبب انگیزه ای می گشت برای تعیین اولویتهای این مرز و بوم تا بدانند آنچه پایه های هر جامعه و حاکمیتی را سست مینماید چهار تار مو نیست .

  2. سلام و احترام
    مجید عزیز، متن بسیار زیبایی بود و مستدل برای کامل‌تر شدنش می‌گویم که شناخت علت این فاجعه به اندازه کشف و توضیح آن لازم است و واجب. شاید اسلام دست و پای تو را بسته باشد وگرنه کیست که نداند وقتی مشکل را به این زیبایی توضیح دادی، حتما علت را هم می‌دانی.
    مشتاق دیدار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *