مهاجرت، آری یا خیر؟
تعداد قابل توجهی از دوستانمان به کشورهای مختلف مهاجرت کردهاند. عدهای در فکر آن هستند و عدهای هم دلایل و یا الزاماتی دارند که تصمیم گرفتهاند و یا مجبورند در ایران بمانند. از آنجا که این پدیده مدتی ذهن من را هم مشغول به خود کرده بود، دوست دارم تجربه شخصی خودم را در اینجا بنویسم.
چرا باید رفت؟
اول از همه اینکه واقعیت این است که وضعیت اقتصادی، اجتماعی و محیط زیست کشور نه خوب بوده و نه خوب است و نه چندان چشمانداز روشنی برای آن وجود دارد. بد نیست که آن را مرور کنیم:
- تورم:
تورم مالیات سنگین دولت از مردم است. نتیجه مستقیم چاپ پول برای پرداخت هزینههای اجرایی و پرداخت حقوق لشگر کم بهرهور کارمندان دولت و شرکتهایش. تورم بیشتر اوقات از حقوق و درآمد کارشناسی افراد جلوتر است. یعنی هر چه بدویم، به آنچه از نظر مالی میخواهیم حداقل به سادگی نمیرسیم. واقعیت این است که یک مهندس در ایران زندگی متفاوتی با هم رده خود در خارج از کشور دارد و وقتی که بحث مقایسه پیش میآید، آدم یک علامت سئوال برای نداشتههای مادی خود پیدا میکند.
از طرف دیگر برای من تورم یکی از عوامل مادی شدن افراد است که به شدت به سلامت اخلاقی جامعه ضربه میزند. مردم ابتدا دنبال خرید اموال منقول و غیر منقول هستند تا ارزش پولشان حفظ شود. بعد از آن دیگر به حفظ ارزش پول خودشان فکر نمیکنند. فقط میخواهند مال و مکنت داشته باشند. خیلی نامحسوس در تسخیر مادیگرایی قرار میگیرند. حتی خودشان هم نمیفهمند. چقدر سخت است که کارشناسهای متخصص امروز بیش از مطالعه و پرداختن به مسائل تخصصی حوزه کاری خود، بیشتر شبیه شاگرد نمایشگاهیها و شاگرد بنگاهیهای معاملات ملکی بشوند. تورم اینچنین هویت تحصیلاتی و هوش افراد را مضمحل میکند و آدمهای تحصیلکرده از درون خالی میشوند و چون به فرآیند تدریجی تخریب هویت دچار شدهاند خسته میشوند. مادیگرایی دریای شوری است که هر چه از آن بنوشی، تشنهتر و فرسودهتر و خستهتر میشوی. تورم به این فرآیند دامن میزند.
- گسترش ناشایستهسالاری و بیعدالتی:
یکی از آسیبهای جامعه امروز، شیوع ناشایستهسالاری و به نحوی بیسوادسالاری و هیاهوسالاری است که در برخی از شئون زندگی ما گاه گاه و یا به تکرار موثر بودهاست. پزشکی که فقط به دنبال کسب درآمد است و دیگر مطالعه نمیکند و یاد نمیگیرد، مدیر و کارمندی که با روابط و رانت و قواعد ضدشایستهسالاری متصدی سمتی شده است. مهندسی که حتی یک کلمه در طول ۴-۵ سال تحصیلی خود یادنگرفته است و بر اساس ماشین امتحان خوبی بودن، بالاخره یک جا قبول شده است، و آن آدم پولداری که بر اساس تورم و با احتکار و چهار تا معامله خانه و ماشین، حالا بازرگان شده است، در جایگاهی نشستهاند که لیاقت آن را ندارند و تصمیمها و رفتار آنها باعث آزار و آسیب به جامعه و دیگران میشود. این رفتارها و تصمیمها در حوزه اقتصاد منجر به تخریب هر چه بیشتر اقتصاد میشود و در حوزه محیط زیست برای رفع آلودگی تهران، هواپیمای آب پاش به آسمان میفرستد. در پزشکی منجر به بروز اشتباهها و فجایع پزشکی میشود و در مهندسی آن میشود که میدانیم. این پدیده همه ما را خسته و خستهتر میکند. جدال با احمقها و بیسوادان از سختترین جنگها است. - فضای نامناسب برای کارآفرینی و فعالیت بخش خصوصی:
آنها که شرکتداری کردهاند و یا تصمیم گرفتهاند که ایدهای را به تحقق برسانند میدانند که ایران برای اینکار جهنم است. شاخصهای سهولت فعالیت اقتصادی در بخش خصوصی ایران، یکی از بدترینهای در نوع خود است.
- فساد اقتصادی:
این پدیده در هم تنیده با عوامل قبل است. آدمهای درگیر فساد را تبدیل به هیولایی میکند که حتی بی آنکه خودشان بدانند، خودشان از خودشان بدشان میآید. تکلیف احساس دیگران در مورد آنها که مشخص است. فساد اقتصادی منجر به توزیع فقر و تنگدستی در جامعه میشود و عدالت را مضحکه خود میسازد. حتی اگر به نسبت خودمان نیز فقیر نباشیم، خواندن داستانهای هر روزه فساد و فقر و گرفتاری مردم اطراف و غم بینوایان، رخمان را زرد میکند. - آموزش عالی خالی از محتوی و بیکاری:
بارها نوشته و گفتهام که تلخترین لحظاتم را در بهساد در هنگام مصاحبههای کاری دارم. بسیاری از مراکز مسئول در چاپ مدارک دانشگاهی، کلمهای به ثبتنام شده خود یاد نمیدهند و بعد از آن، او را با داشتن یک برگه شامل عنوان دانشگاهی وارد بازار کاری میکنند که حتی برای یک تحصیلکرده واقعی هم به سختی ظرفیت پذیرش دارد. از آنجا که نظام پذیرش افراد نیز توام با رانت و پارتیبازی و گاه سهمیههایی است که نه بر اساس شایستگی شغلی که بر اساس شرایط غیر مرتبط شکل گرفته است، این میشود که نه تنها پدیده غیرشایستهسالاری رخ میدهد که عده دیگری از شایستگان ماهها و سالها به دنبال شغلی میگردند که توسط ناشایستگان اشغال شده است.
- قوانین اجتماعی و مذهبی
این نویسنده از صلاحیت لازم برای نوشتن و قضاوت در امور مذهبی و فقهی برخوردار نیست. اما به درست یا به اشتباه قوانین مذهبی مانند حجاب اجباری و منع مصرف مشروبات الکلی و البته گاه سختگیریهای سلیقهای بر این اساس و دخالت در شخصیترین شئون افراد جامعه، به مذاق برخی خوش نمیآید و برای آنها آزار دهنده است. هر چند ممکن است نظر شخصی من ِ نویسنده با این موضوع مغایر باشد.
- تحریمها
تحریمها اثرات منفی بسیاری بر سرمایهگذاری و ایجاد اشتغال در جامعه داشتهاست. برای افرادی که در حوزه فناوری و یا کسب و کار مشغول هستند، تحریمها به شدت محدود کننده و آزار دهنده و تحقیر کننده است. ظهور فناوریهای ابری باعث شده که این محدودیت روز به روز بیشتر شود و به نوعی عقبماندگی از فناوری نیز محسوب شود. از طرف دیگر محدود ماندن تراکنشهای مالی با دنیا هر روز خودش را بیشتر در فناوری و اقتصاد کشور نمایان میکند. اینها آزاردهنده است و اثرات عمیقی بر زندگی فناورانه دارد.
- صیانت
نصف اینترنت را آن طرفیها به رویمان بستهاند، نصف دیگر آن را به اصطلاح خودیها. فیلتر شدن سایتهایی مانند یوتوب و توییتر و تلگرام و دهها سایت عادی دیگر (هر چند همه با فیلترشکن از آن استفاده میکنیم)، و تهدید هر چند وقت یک بار برای بستن ته مانده آن، توهین واضح آقایان به مردمی است که هنگام انتخابات فهیم میشوند و رای آنها تعیین کننده سرنوشت کشور است. اینها آزاردهنده است و روحمان را خراش میدهد.
چرا باید ماند؟
همه دلایلی که نوشتم و البته دلایلی دیگر که منجر به بروز نا امیدی و کاهش سرمایه روانی جامعه میشود، در کنار چشم و همچشمی و تبدیل شدن مهاجرت به نمادی از موفقیت و رهایی از این به اصطلاح “خراب شده”، باعث میشود که تشویق بشویم ما هم در جهت مهاجرت تلاش کنیم و یا اگر ماندهایم غصهدار و پشیمان شویم که چرا مهاجرت نکردهایم. اما این همه ماجرا نیست و دلایلی نیز وجود دارد که بمانیم و نرویم.
- خانواده:
ما در هیچ جای دنیا، نمیتوانیم عزیزانی داشته باشیم که برای ما پدر، مادر و سایر خویشاوندان و دوستانی باشند که برای ایجاد رابطه با آنها سالیان بسیار صرف کردهایم و ارزش وجودی ما به اندازه زمانی است که برای آنها صرف کردهایم. شاید در نظامهای اخلاقی گوناگون، ارزش وجودی این افراد برای افراد متفاوت، مختلف باشد. اما این افراد با هیچ چیز قابل جایگزین نیستند. وقتی در بیمارستان و برای آخرین بار یک لیوان آب به دست مرحوم پدر دادم، به خودم گفتم، هی فلانی، چه خوب شد ماندی و این فرصت را داشتی که بتوانی آخرین خواسته پدرت را اجابت کنی. این برای من جبران همه ناملایماتی بود که در زندگی در ایران داشته و دارم. وقتی که در خارج از کشور هستیم و تک تک عزیزان داخل ایران را از دست میدهیم، چه بر سر وجود خود میآوریم؟ آیا نسبت به ایران نبودن پشیمان نمیشویم؟
- دیگری بودن و غربت و تنهایی:
من این فرصت را داشتهام که جدا از مسافرتهای تفریحی و گردشگری مدتی در متن سایر جوامع هر چند به طور محدود زندگی کنم و تعامل داشته باشم. باید بگویم که حتی در متمدنترین جوامع و یا حتی جوامعی که از نظر فرهنگی شباهت و سطح فرهنگی یکسانی نسبت به ایران دارند، باز هم ما غریبه و دیگری هستیم و همیشه یک نگاه پنهان آزاردهندهای هست که از برون و درون تو را تحقیر میکند و یا باعث فزونی حس غربت در تو میشود. احساس تنهایی گاه و بیگاه به سراغ آدم میآید و آزار دهنده است. آدم گاه در خیابان که قدم میزند وقتی دیگران به زبانی دیگر (حتی انگلیسی که به ظاهر آن را بلدیم) صحبت میکنند و ما آن را نمیفهمیم، یک فرسایش پنهان و تدریجی روح آدم را از درون میخورد و احساس تنهایی بیشتری به سراغت میآید. ظرافتهای زبانی و اجتماعی مسائلی هستند که شاید در جامعه خود از آنها آگاه نباشیم، اما تغییر آنها روی زندگی در خارج از کشور موثر است.
- بحران هویت و اثبات هویت:
شک نباید داشت که فضا و فرهنگ عمومی در کشورها توسط رسانهها مدیریت میشود. پروپاگاندای رسانهای ذهنیت جامعه را نسبت به ایرانیها به شدت مسموم کرده است. بارها با شوخیهایی روبرو بودهام که منِ ایرانی را مترادف تروریست و تولید کننده بمب هستهای میدانسته. طول میکشد که خودِ جدید خودت را پیدا کنی و بیشتر طول میکشد که اثبات کنی هویت تو، آن هویت دروغ ساخته رسانهها نیست.
- خارج از ایران بهشت نیست:
برخی از عواملی که در مورد ایران نوشتم، در خارج از کشور نیز وجود دارد. چه کسی گفته که در اروپا و آمریکا همه چیز منظم و بر اساس قاعده است؟ یعنی در سیستم اداری سایر کشورها هیچ مشکلی وجود ندارد؟ پس این همه اعتراض و تظاهرات برای چیست؟ به شخصه بسیاری از این بینظمیهای اداری را در کشورهای اروپایی تجربه کردهام و اتفاقن چون آدم انتظار دارد آنجا همه چیز منظم باشد، این بینظمیها آزاردهندهتر هستند. در همه جای دنیا احمقهایی وجود دارند که باعث آزارمان میشوند؛ همه اینها در شرایطی است که تبعیض وجود نداشته باشد که دارد و این تبعیض دردناک است. حتی اگر تبعیض وجود نداشته باشد، اگر یک مشکل اداری برایمان به وجود بیاید، آن را ناشی از تبعیض و ایرانی بودن خودمان میبینیم و دردش را چند برابر میپنداریم.
نکته دیگری که وجود دارد این است که بسیاری از عوامل و دردهایی که باعث نارضایتی ما از زندگی میشود، در خارج از ایران نیز به اندازه لازم و کافی وجود دارند. بیماری، افسردگی، اضطراب، خیانت، بیعدالتی، فقر، بیخانمانی، اعتیاد، و … پدیدههایی مختص به ایران نیستند که با مهاجرت از ایران از خود آنها و یا دیدنشان خلاص شویم. همه جا کم یا بیش وجود دارند. درد جزء لاینفک زندگی است.
- رضایت حسی وابسته به تفکرات درونی ما است و نه منحصر به عوامل بیرونی
گاه فکر میکنیم که اگر همه چیز در اطراف ما درست باشد، دیگر دلیلی برای ناراحت بودن وجود ندارد. اما باز هم در همان حال نگرانی از دست دادن آن خوشی به سراغمان میآید و باعث اضطرابمان میشود. پدیدههایی مانند قناعت، اخلاق، عشق و دوست داشتن، هر چند که میتوانند از محیط متاثر باشند، اما ریشههای عمیق درونی دارند. برای تقویت این ویژگیها شاید بیش از آنکه نیاز به تغییر محیط داشته باشیم، نیازمند تغییر نگرش نسبت به خود هستیم.
- وابستگی فرهنگی
موسیقی، شعر، ادبیات (فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی و خیام) کم یا بیش در زندگی همه ما هستند و نقش دارند و در مورد آنها با بقیه صحبت میکنیم و با دوستانمان به اشتراک میگذاریم و حسی از وجود و بودن و لذت پیدا میکنیم. چقدر سخت است که بخواهی آواز استاد شجریان را برای یک مشت غریبه تعریف کنی و در حس لذت از آن مشترک شوی. چیزهایی است که نمیدانیم و وقتی که دیگر آنها را نداریم، نداشتنشان اذیتمان خواهد کرد.
- من برای من نیستم
مفاهیمی مانند خدمت به دیگران و فداکاری مفاهیم مطلق و دارای تعریف مشخص نیستند. نمیتوان از همه انتظار داشت که همه وجود خود را وقف جامعه خود کنند. این شاید با یک ایراد فلسفی دیگر نیز مواجه میشود که مرز جامعه خود را بر چه اساس میتوان تعریف کرد؟ آیا جامعهای که برخی رانتخوار و اهل فساد سهم بیشتری از عواید آن دارند، جامعه من است؟
با همه این احوال، بر اساس یک تعریف نادقیق، جامعه ایران، جامعه من است و همانقدر که من از این جامعه انتظار دارم، در مقابل آن نیز وظایفی دارم که ادای این وظایف فلسفه بودن من را بهتر میتواند تعریف کند. هنوز هم در دولت، در جمع پزشکان، مهندسان و بازرگانان و همه اقشار افراد زیادی هستند که ماندهاند و در حال خدمت به ایران و جامعه ایرانی هستند و شاید من هم این وظیفه را داشته باشم که در کنار این افراد بایستم.
من قصد ندارم در پایان این نوشته توصیه برای مهاجرت و یا عدم مهاجرت داشته باشم. ارزشهای هر نفر برای تصمیمگیری متفاوت است. سعی داشتم که کمی به آن شرایطی بپردازم که میتواند در تصمیمگیری موثر باشد. به طور شخصی بر اساس این شرایط تصمیمی برای مهاجرت ندارم. اگر فلسفه بودن ما در خدمت به دیگران معنی پیدا میکند، چه جایی بهتر از ایران؟
درود بر دوست عزیزم جناب آواژ
تقریبا من هم در تمام محورهای نوشته ات با شما اشتراک عقیده دارم
اما شاید بد نباشد که این را اضافه کنم که
در مجموع در دنیا که به قول شهید مطهری خیر و شر مخلوط و ممزوج هستند و تفکیک نشده اند
هر چیزی یک سری خوبیها دارد و یک سری معایب
و از این جمله هست مهاجرت
آنچه در نهایت به نظر من تعیین کننده است
اینست که مزایای این کار بر معایبش می چربد یا نه؟
نیز آنچه مسلم است
اینست که کسانی که مهاجرت می نمایند
قطعا نسلی سوخته خواهند بود و به قول معروف از اینجا رانده و از آنجا مانده
اما حداقل نسل بعدی و نسلهای بعدی خود را نجات داده و خواهند داد
دوستی دارم که در کاناداست
میگفت کسی که مهاجرت میکند
مخصوصا سال اول برایش سال گه خوری است
به دلیل برخورد با مشکلات عدیده
دائما در سال اول خود را لعن و نفرین میکند که عجب غلطی کردم آمدم
اما اگر این سال را بگذراند و تحمل کند
بعدش دیگر خیلی اوضاع بهتر می شود
تا خدا چه خواهد؟
عزت زیاد و خداوند نگهدارتان باد
آقای مهندس آواژ عزیز
دلتنگ نگارشتون هستیم.
آقا بنویسید، حتی در این روزهایی که ممکنه حالها خیلی خوب نباشن، این نوشتن کمک میکنه به خیلی ها، منجمله امثال بنده.
بنویسید لطفا…. ولو کوتاه و مختصر
آقای مهندس کاربُر عزیز
از پاسخ دیرهنگام عذرخواهم
ممنون از لطف شما.
به روی چشم. هر چند که خیلی سخت شده نوشتن
آقای خسروبیگی عزیز
ممنونم که همیشه در کنار دوستان قدیم هستی. درست می گویی. در دنیا هیچ چیز ارزانی وجود ندارد.
سلام و عرض ارادت خدمت جنابعالی
روح مرحوم پدر گرامی شاد و با اولیای الهی محشور باد .ان شاالله
بی شک باید به این بیت از شیخ اجل سعدی علیه الرحمه اشاره نمود که
پسر کو ندارد نشان از پدر
تو بیگانه خوانش نخوانش پسر.
انصافاً باید دستمریزاد گفت بر این قلم شیوا و بیان زیبا و همچنین بر این منطق و انصاف.
از نگاه این کوچکتان «انصاف» گوهر گرانبها و حلقه ی مفقوده جامعه امروز این مرزو بوم است
متأسفانه باید پذیرفت که بی انصافی گریبان صغیر و کبیر و آحاد این ملت اعم از کارگزار و غیر کار گزار را در تحلیل شرایط موجودگرفته .تا جایی که پذیرش نقطه نظرات طرفداران وضع موجود و یا معترضین به شرایط جاری را برای جوانان غیر ممکن ساخته
و همین امر گاها خود عامل بسیاری از رنجشها و دلخوریها و تشویق به مهاجرت، بخصوص درقشر جوان و تحصیلکرده میگردد .
تحلیل منصفانه حضرتعالی از شرایط موجود و دلایل مهاجرت و یاعدم مهاجرت، یکی از بهترین تحلیلهایی بود که در این مدت مطالعه نمودم و ای کاش جز اینجا در بسترهای دیگر نیز نشر داده شود تا مورد استفاده مشتاقان قرار گیرد .
سلام
متن شیوا و منصفانه ای بود.
مثل همیشه از خواندن دست نوشته های شما لذت بردم.
ان شاءالله هر جا هستید موفق و پیروز باشید.
با تقدیم احترام