مدیر خوب یا انسان خوب؟
در حال کار هستم و صدای شهرام ناظری نازنین را با اشعاری از مولانای جان میشنوم و زمزمه میکنم.
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حلم حق شو با همه مرغان بساز
چون به مرغانت فرستادست حق
لحن هر مرغی بدادستت سبق
مرغ جبری را زبان جبر گو
مرغ پر اشکسته را از صبر گو
مرغ صابر را تو خوش دار و معاف
مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف
چند سالی میشود که به خصوصیت انسانی سازمان و به خصوص ویژگیهایی چون سرزندگی و باز آفرینی روابط درون و بیرون از سازمان بهساد فکر میکنم. گاه تضاد و سردرگمی مرا تسخیر میکند.
چطور با آن کارفرمای دروغگوی بد حساب میتوان صبور بود؟ چطور میتوان ظلمهای سازمانهای مختلف بالادستی از جمله سازمان امور مالیاتی را دید و فریاد نزد و برای احقاق حق خود سراغ دوست و آشنا نرفت و وقتی که انتظار داری کمک کنند، انتظار دارند کمکشان کنی و انتظار آنها گاه با اصول اخلاقی تو تضاد دارد؟!
چطور میتوان در این هیاهوی زبانبازی و رانتخواری و فساد اداری، هویت خود را که مبنی بر درک عملی اعتقادات فردی است، حفظ کرد و آلوده نشد؟
چطور میشود که تبلیغات تجاری داشت و دچار آفت شهرت و تضاد آنچه که از تو میپندارند و خودِ پر ضعفی که خود از خود میشناسی نشد؟
چطور میتوان گاه خطای همکار را اصلاح کرد و او را آزرده نساخت؟ هر مدیری گاه مجبور به ابزار مدیریتی است که از نظر دیگران خوشایند نیست و باعث ناراحتی آنها میشود و ناراحتی آنها حداقل برای من آزار دهنده است.
آیا یک مدیر خوب میتواند انسان خوبی باشد؟
ای کاش یاد میگرفتم که چگونه
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
جانا سخن از زبان ما میگویی.
سلام
واقعاً انسان گاهی در پیچ و خم این ادارات که صرفا به دارایی و تامین اجتماعی هم خلاصه نمیشوند . احساس میکند اینها ایجاد شده اند تا کاری صورت نپذیرد !!!!!
برای به زدن زمین هر اقتصادی کفایت میکند وجود آنها