سوگ و سکوت
در طول پانزده سال گذشته تا به حال پیش نیامده بود که پنج ماه از نوشتن سر باز زنم. الآن هم گویا ذهنم را باید مثل کودکی که برای ناهار خوردن قهر کرده به زور مجبور کنم بر سر سفره بنشیند. چرا که کلمات دوستان روح هستند و باید با آنها نشست و برخاست داشت.
بیتردید مهمترین دلیل من برای ننوشتن، فوت پدر بود. پدر برایم چنان بزرگ بود که در نوشتن از او سخت ناتوان و بیواژهام و من که روزگاری بر مَرکَبِ قلم در دشت کاغذ فاتحانه میتاختم، خسته، زخمخورده، شکسته به خاک سکوت افتادم و آرام اشک ریختم. این چنین کلماتم در سوگ پدر به سکوت نشستند.
زمانی که آدمی وجودی با ارزش را از دست میدهد، معادله ارزش سایر چیزها هم برایش تغییر میکند و هر چند که گاه و بیگاه افسردگی بر او مستولی میشود و همان قدرت تفکر را کم و یا حتی سلب میکند، اما آنجا که درد امان میدهد، دوباره پرسش در مورد فلسفهی بودن مقابل چشمانت قرار میگیرد که به راستی ارزش زندگی چیست و مفهوم زنده ماندن در کدام لغتنامه تعریف میشود؟
باز خواهم نوشت.
سلام آقای آواژ،
از موضوع فوت پدر بی خبر بودم. تسلیت می گویم. واقعا ناراحت شدم از خواندن راجع به این خبر. روحشان شاد.
سلام آقای محبی عزیز
ممنون از محبت شما. امیدوارم مدتهای بسیار بسیار طولانی در کنار عزیزانتان شاد باشید.