چالشی برای خود ماندن و توسعه بازار! آیا میتوان آلوده نشد؟
مدت زیادی است که ننوشتهام. اما این بدان معنی نیست که حرفی برای گفتن نداشتهام، چرا که این روزها موضوعی خاص ذهنم را مشغول کرده و آن اینست که آیا در کشور ما رشد اقتصادی و اجتماعی (به معنی دستیابی به موقعیتهای بالاتر) و ارتباطات بیشتر مستلزم پذیرش خطاکاری و به نوعی بدذاتیهای دائم و موردی است؟
- چندی پیش در یک جمع اجتماعی که مستلزم حضور افراد مختلف یک حوزه کاری خاص بود حضور داشتم، حضور در آن جمع میتوانست برای من و هر فرد دیگر، فراهم کننده ارتباطات (بخوانید رانت) و موقعیت اجتماعی و حتی شهرت بیشتر باشد. اما برای دستیابی به موقعیتهای بالاتر در آن گروه، دروغگویی، تقلب، رشوهخواری، رانتجویی و زد و بندهای بیحساب و کتاب و استعماری و تحقیرپذیر به حدی بود که من را به درجهای از نفرت از آن گروه رساند که تصمیم گرفتم برای همیشه عطای روابط آن را به لقایش ببخشم. در آن جمع تنها چیزی که معنی نداشت توجه به شایستهسالاری و دانش و تجربه بود.
در آن دوره محدود آنچیز که بیش از همه چیز اذیتم کرد این بود که جریان، ناخودآگاه من را با خود برد و من در دو مورد مجبور شدم خود نیز دروغ بگویم و به صورت ناخودآگاه پیمان خود با خود را بشکنم. من به بدیهایی آلوده شده بودم بیآنکه بخواهم. ادعایی بر آدم خوب بودن ندارم اما مانند هر فرد دیگری که میتواند خوبیهایی داشته باشد، آن خوبیهای اندک خود را هم در معرض از دست رفتن میدیدم. در هنگامی که تعارض خود را با آن گروه آشکار کردم، پیبردم که در رقابتها و تعارضهای درون گروهی، افراد از هیچ رذیلتی مانند دروغ و دوستنمایی، تهمت، غیبت و … فروگذار نمیکنند. این فقط یک گروه اجتماعی بود با حداقل منافع و به شکلی باور نکردنی برای من، به شدت بد و فاسد بود. وای به حال مجامع با منافع اقتصادی و رانت دهها میلیاردی و بیشتر!
- پیشتر نوشتهام. بارها و بارها در معرض پرداخت رشوه برای دستیابی به قراردادهای چند میلیارد تومانی قرار گرفتهام که خوشبختانه به هیچ یک از آنها آلوده نشدهام. روزی یکی از بهترین دوستانم با من بحثی فلسفی داشت در مورد یک قرارد داد میلیاردی که به دلیل رشوه خواهی خانم مسئول! از امضای آن سر باز زدم. از من پرسید که آیا مطمئن هستی بهترین گزینه برای انجام آن کار بودهای؟ گفتم بله، حداقل یکی از بهترین گزینهها. بعد گفت، تو رشوه ندادهای، کار به دست یک آدم نا اهل افتاده که برای آن سازمان و جامعه ضرر بیشتری ایجاد کرده. از طرف دیگر تو هم با نگرفتن آن کار از جذب نیروی بیشتر سر باز زدهای و به رفع بیکاری جامع کمک نکردهای. اگر رشوه داده بودی، هم کار به نحو بهتری انجام شده بود و هم میتوانستی با ایجاد اشتغال بیشتر به رفع بیکاری کمک کنی و در نهایت مجموع کار مثبتی که انجام دادهای بیشتر بوده. مبنای شرعی هم دارد که به آن میگویند دفع افسد به فاسد!
استدلال خوبی بود. البته که من هم از نظر فلسفی تا درجهای به نسبیگرایی عملی میپردازم و مشکل خاصی با استدلالش نداشتم.
اما در واقع آنچیز که پشت این استدلال میتوانست من را ترغیب به پرداخت رشوه کند ثروتمند شدن، بهینه سازی ماشین و خانه و چند سفر خارجی لوکس بود. شاید آن سرکوفتی هم که فلانی که یک کارمند ساده دولت است این همه رشد کرده و تو به زندگی ساده خود ادامه میدهی کمی فروکش میکرد!
با همه ایناحوال از نظر ذهنی در مورد رشوه دادن مانند نوجوان تازه بالغی شدهام که در انجام اولین خلاف خود به شدت با موانع ذهنی و حتی با نوعی ترس مواجه است.
به دوستم گفتم که فساد همیشه با توجیه از یک نقطه در وجود آدمی شروع میشود و بعد بدون توجیه مانند یک عفونت تکثیر میشود و ادامه پیدا میکند و در ادامه دیالوگ معروف فیلم فروشنده را برایش آوردم
“-دانشآموز: آقا، آدم چطور تبدیل به یک گاو میشه؟
+معلم: به تدریج”
در استدلال دوست من در حوزه مسئله، مُسری بودن فساد و ادامه آن و از بین رفتن من به عنوان نه عامل که معلول مسئله دیده نشده بود. همچنین نکته مغفول در این استدلال این بود که کسب و کاری که به فساد آلوده شود دیگر به تلاشها و بهینهسازیهایی مانند بهبود فرآیندها و بهرهوری، کاهش قیمت تمام شده، بهبود عملکرد منابع انسانی و … فکر نمیکند. رشوه نه تنها ماهیت من را با از بین بردن جنبههای اخلاقی مثبت، بدتر و حتی به طور مطلق بد میکند، بلکه با فروپاشی اساس فعالیتهای شرکت، آن را به نابودی میکشاند.
در واقع حتی از دیدگاه اخلاق نسبیگرایانه، پرداختن به رذایل اخلاقی فردی با از بین بردن نهادهای صنفی و اجتماعی و اقتصادی، منجر به فروپاشی بنیانهای فردی و اجتماعی و اقتصادی جامعه میشود که ما در حال حاضر با درجاتی از آن در جامعه روبرو هستیم. اگر به داستان همان نوجوان تازه بالغ برگردیم، او پس از انجام اولین خلاف، دیگر هم جسارت خلاف بیشتری پیدا میکند و هم به تدریج خود سرزنشها و پشیمانیهای اولیه نیز برایش فراموش میشود و حالا نوجوان داستان ما که خانواده هم چندان اهل کنترل و مدیریت او نبودهاند، تبدیل میشود به یک فرد شرور! که مضرات اجتماعی بسیاری برای جامعه به همراه دارد.
تمامی این شرایط من را به نوعی گوشه نشینی برای سالم و در امان ماندن کشانده است و این روزها که ماموریت توسعه بازار را در شرکت بر عهده دارم و خوب میدانم یکی از اجزای مهم آن توسعه روابط با دیگران است، سخت در این چالش هستم که چگونه هم از این غار خود نشسته بیرون بیایم و هم خود را حفظ کنم. هر چند که نگاه دیگران به من مانند اصحاب کهفی باشد که بگویند “هی فلانی، کجایی؟! دیوانهای؟! مگر بدون رشوه و رانت هم میشود؟!”
روش شما درست است پاینده باشید