روزی که نمیخواستم ادامه دهم
اگر از من پرسیده شود که سختترین شرایط بهساد در شانزده سال گذشته چه زمانی بوده است به یقین از زمستان ۱۳۹۲ یاد خواهم کرد. وابستگی به بازار دولتی و وجود برخی ضعفهای ساختاری ما در آن زمان باعث شده بود که رکود و تورم بالای آن سال که نتیجه هشت سال کشورداری! دولتهای نهم و دهم بود کسب و کار ما را به شدت تحت تاثیر قرار دهد. مطالبات اندکی داشتیم که مشتریان آن را هم پرداخت نمیکردند، مشتریان دولتی یا دچار تغییرات مدیریتی ناشی از تغییر دولت شده بودند و بیشتر در حال و هوای آوردن اتوبوس مدیران جدید بودند و چندان به فکر عقد قراردادهای فناوری اطلاعات در ابتدای کار نبودند و یا هم میدانستند که به زودی اتوبوس مدیران قدیمی آنها باید برود و در نتیجه بازهم انگیزهای برای کار نداشتند. این موضوع برای ما به معنی نبود کار جدید در آینده نزدیک بود. یکی از مهمترین مشتریان دچار تغییرات مدیریتی و کارشناسی شده بود و مثل همیشه وقتی جدیدها میآیند میخواهند ثابت کنند که قدیمیها بردهاند و خوردهاند و به همین دلیل روند عقد قرارداد پشتیبانی جدید با وجود ادامه ارائه خدمات به شدت کند شده بود.
میزان معوقه حقوقها به چند ماه رسیدهبود. حتی نمیتوانستیم حق بیمه و مالیات را پرداخت کنیم. برای اولین بار در زندگی فقر را احساس میکردم.
از طرف دیگر درون بهساد نیز شرایط خوبی نداشتیم. یکی از مدیران پروژه و همکاران خوب و دلسوز به دلایلی اجتنابناپذیر مجبور به ترک بهساد شده بود و پروژهای سخت که در حالت عادی نیز به موفقیت آن امیدی نبود، دچار مشکلات بیشتری شد. تعارض بخش مالی و اداری با بخش فنی و تولید به حداکثر رسیده بود و هر چند روز یکبار این دو بخش باهم تنش داشتند. گرچه دلیل اصلی این تعارض، اختلاف سطح حقوق بخش فنی با بخش مالی – اداری و اجرای قانون حقوق متاهلها بود. ما در بهساد همیشه قانونی داشتهایم که حتی با استقراض باید حقوق افراد متاهل بدون تاخیر پرداخت شود ، این دلیل واقعی کمتر در اختلافات بروز میکرد و بروز موضوعات بیشتر بر سر مسائلی بچهگانه بود که نمیتوانستم بیاهمیتی آن را ثابت کنم، چرا که خود من هم میدانستم که بخش مالی-اداری نسبت به حقوق بخش تولید اعتراض دارد و من هم حاضر و قائل نبودم که این تفاوت حقوق نباید وجود داشته باشد و اجرای قانون حقوق متاهلها هم برایم یک اصل بود.
با تمام این شرایط مجبور شده بودیم که سرمایهگذاری به نسبت سنگینی را هم در حوزه سرمایه ثابت و هم توسعه ساختار بازاریابی انجام دهیم که موضوع وام و بدهی سنگین را هم برای شرکت به همراه داشت. هر چه ما بیشتر بیکارتر و بیپولتر میشدیم، بیشتر هزینه بازاریابی میکردیم و کمتر نتیجه میگرفتیم. بازاریابی مثل یک گرداب نقدینگی اندک ما را میبلعید و بازهم بیپولتر میشدیم.
یک روز همه همکاران را جمع کردم و به آنها گفتم که تا زمانی نامشخص دچار بحران و توفان هستیم. میتوانید از کشتی بهساد با قایقهای نجات فرار کنید، میتوانید بمانید و باهم مشکلات را حل کنیم. اکثر افراد ماندند. اما آنها که قصد رفتن کردند، گرچه رفتنشان از نظر من ایرادی نداشت ولی با رفتار پس از رفتنشان نشان دادند که هیچ چیز جز پول، پیش از این آنها را در بهساد ماندگار نکرده بود. چرا که با وجود اینکه آنها به وضعیت نقدینگی بهساد آگاه بودند، بیشترین فشارها و حتی پردهدریها را برای دریافت مطالبات پایان خدمت خود انجام دادند. بیشترین فشارها، توهینها و سرزنشها از طرف همین افراد بر من وارد شد. برایم مثل فرود آمدن یک پتک بر سر بود که پدر یکی از کارکنان تماس بگیرید و بگوید “تو که عرضه شرکتداری نداری، غلط میکنی که شرکت ایجاد میکنی”. البته در آن شرایط عصبی با توجه به گرایش سیاسی او در طرفداری از دولت نهم و دهم از خجالتش درآمدم! چالشهایی جدی نیز بر اثر خیانت یکی از همکاران سابق برایمان به وجود آمده بود که تبعات زیادی داشت و توضیح آن بماند برای وقتی دیگر.
میتوانم بگویم که هیچچیز سر جایش نبود. خسته بودم. وقتی پول نباشد و افراد تامین نباشند، افراد خودِ واقعی خود را بهتر و راحتتر بروز میدهند. من همکارانی داشتم که صادقانه و با نجابت تمام در کنارم ایستادند و افرادی دیگر که در مقابلم قرار گرفتند.
ناراحت، خسته، عصبی، نا امید و بیانگیزه بودم. چند بار با مشتریان عصبی شدم و دعوا کردم، حتی برای خودم هم غیرقابل تحمل شده بودم. هر بار عصبی میشدم و دعوا میکردم اوضاع پیچیدهتر و بدتر میشد.
با تمام این شرایط برای اولین بار در بهساد فکر میکردم که دیگر نمیتوانم ادامه بدهم. اما از طرف دیگر احساس میکردم و میدانستم که در مقابل آنها که ماندهاند مسئولم و این شرایط عذابم میداد. با این اوضاع و احوال به تعطیلات عید ۹۳ وارد شدیم. روز اول عید دوست خوبی با من تماس گرفت و از من خواست که به کوهنوردی برویم. قبول کردم و در تمام مسیر شرایط را برایش توضیح دادم. از من پرسید آیا حاضر هستم به عنوان کارشناس برای شرکتشان کار کنم؟! من از روز اول بهساد تا بهحال هیچ شغل دومی برای خود خارج از بهساد نداشتهام و نخواهم داشت و این به یقین جزء اصول من بود. به او گفتم به این شرط که کار پارهوقت باشد و هزینه کارشناسی شرکتی محاسبه شود و درآمد آن هم به حساب بهساد واریز شود. هدف او کمک به بهساد و من بود و بدون فکر موضوع را پذیرفت. قرار شد که چند پروژه کوچک با قابلیت دریافت سریع پول هم برای بهساد تعریف کنیم. این موضوع به طور واقعی مورد نیاز آنها بود و منحصرن تعریف بیدلیل پروژه برای کمک به بهساد نبود. برای من هم بازگشت به دنیای کارشناسی به همراه کمک مالی به بهساد بسیار جذاب بود. ذهنم را میتوانستم به موضوعاتی معطوف کنم که روی آنها مدیریت داشته باشم. کار کارشناسی همیشه برایم جذاب بوده است.
همه این موارد باعث شد که بتوانیم چالشها را مدیریت کنیم. بعد از آن دوره تدبیر و امید (آنوقت) فرا رسید و ما هم توانستیم به تدریج مشکلات را حل کنیم و دوره جدیدی از رشد و پیشرفت را تجربه کنیم. داستان سال ۹۲ برای من درسهای فراوانی داشت.
- بیشک مهربانی بی انتظار یک دوست توانست ما را از غرق شدن نجات دهد. وظیفه خود میدانم که در شرایط بحران این چنین در کنار دوستان و دیگران باشم.
- تقریبا همه همکاران کنونی من همانهایی هستند که آن زمان سخت در کنار بهساد ماندند و من به اخلاق و همراهی آنها افتخار میکنم و امیدوارم بتوانم قدردان همراهی خالصانه آنها باشم.
- عوامل محیطی به خصوص در یک اقتصاد دولتی تاثیر زیادی بر کسب و کارهای ما دارد. چیدن همه تخممرغها در سبد دولت یک اشتباه استراتژیک برای هر کسب و کاری است.
- تشخیص نقطه شکست یکی از مهمترین لحظات تصمیمگیری برای مدیران ارشد هر کسب و کاری است. اشتباه در تشخیص آن تبعات سنگینی در زندگی حرفهای و حتی شخصی ما دارد.
- درخواست کمک را نباید فراموش کرد. این را در سال ۸۳ در یک دوره آموزشی یاد گرفته بودم که وقتی گرفتار شدم، باید موضوع را برای افرادی که حداقل قابل اعتماد میدانم بیان کنم. این خصوصیات “آقایان مدیر” نیست و بیشتر یک رفتار زنانه محسوب میشود. ولی آقایان باید آن را تمرین کنند.
- من در همان شرایط بسیار بد حاضر به پرداخت رشوه برای گرفتن کار نشدم. الآن که به گذشته نگاه میکنم از تصمیم خود بسیار راضی هستم. احساس میکنم چیزی وجود دارد که میتواند حداقل بخشی از ارزشهای من را حداقل برای خودم تعریف کند. آدم باید از خودش تعریف داشته باشد.
- در شرایط بحران، تصمیمهای عصبی، بیانگیزگی و افسردگی یکی از تبعات سنگین برای مدیران است که در آن دوره من نیز تا حدی به آن دچار شده بودم. متاسفانه در شرایط پر مشکل کنونی من این علائم را در وجود بسیاری از مدیران ارشد شرکتها، سازمانها و حتی مدیران ارشد اجرایی کشور مشاهده میکنم. در مورد من وجود همان دوست خوب و پیادهرویها و کوهپیماییهای مکرر به مدیریت شخصی من و بهبود شرایط روانی کمک زیادی کرد. تکرار اینکه وضعیت بد است هیچ کمکی به بهبود اوضاع نخواهد کرد. استفاده از روشهای روانشناسانه، ورزش و پیادهروی، موسیقی و هنر کمک زیادی به بهبود شرایط روانی خواهد کرد.
- افرادی وجود دارند که به صورت یک لایه نازک از رنگ انسانی روی وجود یک شخصیت دیگر هستند. وجود این افراد طبیعی است. نمیتوان وارد جنگ با آنها شد. باید تکنیکهای حل اختلاف و مدیریت تعارض در مورد آنها به کار گرفته شود.
سال ۹۳ فرصت سفری طولانی برایم به وجود آمد که به سفر بروم. در بازگشت، دنیا را بهتر میتوانستم بفهمم.