وقتی که حوض آبی و ماهی قرمز و شمعدانیها را کُشتیم!
به جز روزها و لحظههایی که در بهساد هستم و با همکارانِ جان زندگی میکنیم، وقتی در کوچه و خیابان و با مشتریان و این و آن هستم، هر جا میروم صحبت از قیمت ماشین است و دلار و سکه و پراید چهل میلیون تومانی و حرص و حرص و حرص و آز و آز و آز و حسرت و حسرت و حسرت
بسیاری از صنعتگران کسب و کار خود را در عمل رها کردهاند و شدهاند دلال خانه و مسکن و دلار و بیتردید وقتی کسب و کار اینروزها بیش از هر روز به تمرکز و تلاش مضاعف احتیاج دارد، وقتی ذهن آقا و یا خانم مدیر فقط معطوف به پول آن هم از هر راهی است بیتردید کسب و کارش آسیب میبیند و نمیتواند حقوق بدهد و مطالبات دیگران را پرداخت کند. بعد از مدتی حتی دیگر دیر چک پاس کردن و حقوق ندادن و مطالبات دیگران را پرداخت نکردن میشود یکی از راههای تجارت. بدتر از آن فحشخوردن و دادشنیدن هم برایشان عادی میشود و چه فاجعهای چه فاجعهای است که حیثیت و آبروی خود را نیز برای پول بیشتر داشتن بفروشیم!
بسیاری از متمولین هستند که دلار و خانه و ماشین لوکس ندارند، این دلار و خانه و ماشین لوکس است که این افراد را دارند. وقتی تمام فکر و ذکرت شده باشد پول و مایملک دنیا، دیگر تو پولدار نیستی، این پول است که تو را دارد.
و بدبختتر امثال من در قشر متوسط که ثروت آنچنانی نداشتند و ندارند و فقط غصه نداشتن را میخورند و در واقع بنده چیزی شدهاند که حتی روی کاغذ هم صاحب آن نیستند.
اختیارمان را دادهایم به دست موجود بیفهم و بیشعوری به نام پول، برای همین است که شهرهایمان و خیابانهایمان این روزها هر روز زشتتر میشود. مگر غیر از این است که شهر انعکاس قلب ما و نمود بیرونی اندیشههای ماست؟ باغها و خانههای با حوض آبی و ماهی قرمز و شمعدانی را در هم کوبیدیم تا آپارتمان بسازیم و پولدارتر شویم و نمیدانستیم که این پول خونبهای زیبایی روح ماست.
خیابانها از شدت وجود ماشین به حالت انفجار رسیدهاست و تک تک سوار خودرو هستیم و از اینکه تنهاییمان را با کسی قسمت نکردهایم لذت میبریم و و با سطح فاخری! که از فرهنگ رانندگی داریم گاه رد شدن یک گله گوسفند را به ذهن متبادر میسازد که میخواهد از دری کوچک رد شود و اینگونه در تقاطعها به دنبال زودتر رد شدن هستیم و زودتر رسیدن به خانه و محل کار برای پرسه زدن در کانالهای بیمحتوای تلگرامی و پوچستان مبتذل اینستاگرامی
ما زیبایی را برای پول به مسلخ بردهایم و برای همین رنگ خودروهایمان این روزها در سه رنگ خلاصه شده است. سفید و خاکستری و مشکی! همان گله خودرویی هم که خیابانهایمان را به انفجار رسانده است، به شدت بیروح و تک رنگ است و اثر زیادی از رنگهای شاد در آن به چشم نمیخورد، چرا که ما ترجیح میدهیم اگر روزی تصادف کردیم، کمترین آسیب به ثروت ما برسد و مهم نیست که چگونه زیبایی و شادابی روح خود را فدای آن کردهایم.
به سادگی آرامش خود را به پای نه حتی آسایش که تجملگرایی و چشم و همچشمی ذبح کردهایم و فرقی نمیکند در مراسمی عروسی و یا عزا و یا دیگر روابط گروهی اجتماعی. همواره در تلاشیم که با پول و پول و پول خود و بودنمان را اثبات کنیم.
تعجبی ندارد که این روزها دیگر نه مثل سهراب و فروغ و شاملو داریم و نه آنچنان که باید به موسیقی فاخر اهمیت داده میشود. ما با کیهان کلهر و حسین علیزاده و استاد شجریان خود چه کردهایم که ساز و صدایشان سالهاست در این سرزمین نجوا نمیکند؟
ملتی که با زیباییها قهر میکند، خشن میشود و اخلاق را خیلی راحت قربانی میکند. نمود مرگ اخلاق را آنگاه میتوان در همه جا دید. از کارمند و مدیری که رشوه میگیرد، تا تقلب در غذا و دارو و تجارتی که به نام پزشکی متدوال شده است.
برای پیشرفتهای اجتماعی، اخلاقی و حتی اقتصادی باید زیبا شویم و راه زیبایی درک لذتهای واقعی در زندگی است که با آزادی از قید پولپرستی به دست میآید. داروی امروز ما نوشیدن جرعهای است که بی باده ما را مست کند. این روزها بیش از هر چیز به توسعه فرهنگ نیاز داریم.
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب باید خورد
و در جوانی روی یک سایه راه باید رفت،
همین.
کجاست سمت حیات؟
سهراب سپهری