روزگاری که همه کاسب هستند، هیچ کس کاسب نیست!
سالها پیش وقتی به دوران کودکی و اوان جوانی خود فکر میکنم کم و بیش چیزهایی از جامعه به یاد میآورم.
زمانی که پزشک، پزشک بود و به درمان بیماری فکر میکرد.
مهندس، مهندس بود و به فکر خلاقیت و یادگیری بود.
کارمند، کارمند بود و به طور عمده میتوانست با رعایت اصول صرفهجویی و پسانداز به خواستههای عرفی زندگی مانند خودرو و خانه دست پیدا کند.
معلم، گرچه توان اقتصادی درخوری نداشت، اما مورد احترام همه بود و خود نیز بیش از دیگران شان خود را حفظ میکرد.
معمار، تجلی زیبایی بود، در حریم اندیشه و خالق اثری که چشم را نوازش میداد و روح در خنکای اثری که او خلق کرده بود میتوانست استراحت کند و لذت ببرد.
استاد دانشگاه، شأنی افزون داشت و ما در آن سالها استادان را موجوداتی ماورائی میدانستیم که اگر دست آنها نان میدیدیم، تعجب میکردیم که مگر استاد نانهم میخورد؟
…
و اما کاسب حبیب خدا بود که به انصاف مشهور بود و دستگیری از نیازمندان و امانت داری و امین مردم محل. کاسبی اصولی داشت که بر صداقت، مروت و رعایت حال خلق بنا شده بود.
این روزها اما :
پزشک، برجساز است، مهندس صراف. کارمند، طلافروش است و معلم، دلال خودرو! همه کاسب شدهاند!
دردناک قضیه اینجاست که اینها همه که کاسب شدند، فقط کاسب شدند؛ بی اخلاق کاسبی. نه حبیب خدا که لعین او و نه منصف که سودجو و نه راعی خلق که خونآشام و دروغگو
همه کاسبی را یاد گرفتهاند، اما نمیدانند که چیزی به نام اخلاق کاسبی هم وجود دارد. اعتبار هم وجود دارد. «تعهد به حرف هم» وجود دارد.
و کاسب! هیچ کس دیگر کاسب نیست!
این اما تمام فاجعه نیست!
پزشک، کاسب شده است، اما نه کاسب با اخلاق است دیگر و نه پزشک قسم خورده. بیمارش که میآید او را مانند واحد آپارتمانی میبیند که باید سودآور باشد. بیمار متاع کاسبی است دیگر و نه انسان!
مهندس، خلاقیت خود را به سودا گذاشته و اعتبارش را. یادگیری فراموش شده و خلاقیت جای خود را به چک کردن سایتهای قیمت دلار و سکه داده است.
از این مهندس چه انتظاری وجود دارد به نام «تعهد» و «اخلاق»؟!
کارمند، رشوه میگیرد و پارتیبازی میکند. دیگر نه به منافع سازمان خود نگاه میکند و نه میداند چیزی به نام اخلاق وجود دارد.
آسمانخوارهایی که اینروزها به نام معماری شهری به وجود آمدهاند، جز پول نتیجه دغدغه دیگری نیستند و این چنین است که شهرهایمان به شدت زشت شدهاند.
حرف معلم دیگر آن زمزمه محبت نسیت و او که برای آب کردن فلان خودرو صد دروغ گفته است، چگونه میتواند از صداقت و اخلاق و درستی برای دانشآموزش بگوید!
…
مدیریت بد اقتصادی، دستکاریهای اجتماعی و آموزشی نا آگاهانه، رانتخواری و پارتیبازی و … مرزهای اجتماعی جامعه را که بر مبنای هویت افراد ایجاد شده بود از بین برده است.
در بدنه اخلاقی جامعه که ضامن سلامت و حفظ محیط زیست، زیبایی شناسی، علم و فناوری است رمق چندانی باقی نماندهاست. این چنین است که اقتصاد نیز در سطح کلان خود دیگر نه بر اساس معادلات اقتصادی که بر مبنای حرکت سونامی نقدینگی حرکت میکند.
شاید نیازی به تکرار نباشد که بار دیگر بخواهم بگویم، میخواهم خودم باشم. اینگونه احساس میکنم آداب آن چیزی که هستم را بهتر از هر کار دیگری بلد هستم. شاید بهتر و بیشتر بتوانم به زندگی اخلاقی که آن را دوست دارم، نزدیک شوم.