مصاحبه دانشجویی
سال ۱۳۷۴ من اولین دبیر و جزء موسسین انجمن علمی دانشکده صنایع در صنعتی اصفهان بودم. مسابقه علمی و گاه غیر علمی برگزار میکردیم، برنامه بازدید از کارخانجات و سفرهای علمی در شهرهای مختلف میگذاشتیم و فضای به شدت بسته و فقط آموزشی خیلی سخت آن دوران را تبدیل کردیم به یک فضای با نشاط و پر انگیزه.
دکتر حسین کمرهای که بعد از ۲۲ سال از آمریکا برگشته بود، بزرگترین حامی و مشوق ما بود و منبع مثبت از انرژی محسوب میشد. مهمترین کار او شکستن دیوارهایی ذهنی در میان دانشجویان و اعضای هیات علمی بود و مذاکره برای به ثمر نشاندن ایدههای ما. هنوز آن انرژی و انگیزه و شور ایشان برایم ستودنی است و برای ایشان بهترین آرزوها را دارم.
آن زمان انجمن علمی ما را پس از سه ترم فعالیت به دلیل فعالیت دختر و پسر در کنار هم و این که واقعا کار کرده بودیم و در فضای دانشکده و دانشگاه تغییر ایجاد کرده بودیم، تعطیل کردند. ما اولین پسرها و دخترهایی بودیم که در دانشکده به یکدیگر سلام میدادیم! و مدیریت وقت دانشگاه این موضوع را بر نتابید. (با پارامترهای امروز احمقانه به نظر میرسد!). دکتر کمرهای بعد از چند ترم به آمریکا بازگشت و ما هم با جدا شدن از دانشگاه به روزمرگی آلوده شدیم!
برای همین همیشه از بودن در جمعهای دانشجویی لذت میبرم و همراهی با این جمعها به نحوی برایم تجدید آن فضایی است که بی هیچ چشمداشتی برای این که یاد بگیریم و تغییر ایجاد کنیم به صورت شبانهروزی کار میکردیم.
چندی پیش دوستان انجام علمی دانشجویی گروه کامپیوتر دانشگاه اراک با من مصاحبهای دو سه ساعته داشتند که خلاصهاش شد این متن. به آنها قول داده بودم تا پیش از انتشار آنها، من نیز آن را منتشر نکنم و به صورت طبیعی بعد از انتشار آنها من نیز آن را اینجا با اندکی تغییرات میآورم:
- سلام آقای آواژ.از طرف گاهنامه گیکولوژی مزاحم وقتتون میشم.لطفا تعریف کنید چطور یک کارآفرین و مدیر عامل شرکت بهساد شدید؟
من ورودی سال ۱۳۷۰ دانشگاه صنعتی اصفهان بودم. رشته مهندسی صنایع گرایش تولید صنعتی. یک ترم هم MBA خواندم.انصراف دادم.
- همان دانشگاه؟
نه.دریک دانشگاه مالزیایی که با دانشگاه شریف دوره مشترک برگزار کرده بودند. برای انصرافم دلایل خاصی داشتم. چون احساس میکردم که آن دوره چیزی را که میخواهم به من آموزش نمیدهد. در هنگام کنکور، علیرغم رتبهی خوب، نتوانستم در رشته کامپیوتر قبول شوم و مشغول به تحصیل در رشته صنایع شدم. چون فکر میکردم مهندسی صنایع بیشتر از بقیه رشتهها با کامپیوتر سر و کار دارد. بعد از ورود به دانشگاه هم به دلیل علاقه زیاد به رشته کامپیوتر، در خیلی از کلاسهای این رشته حاضر میشدم؛کتاب های زیادی در مورد کامپیوتر میخواندم و با کمک همان کتابها برنامهنویسی میکردم؛ آن موقعها اینطور نبود که خوابگاه کامپیوتر داشته باشد. برنامههایی را که روی کاغذ مینوشتم، روز بعد میبردم دانشکده و روی کامپیوترهای آنجا اجرا میکردم.
- کی وارد بازار کار شدید؟
من از ترم چهار وارد بازار کار شدم. در دانشگاه کار دانشجویی داشتم. بعد از آن برای کارآموزی به شرکت آونگان رفتم که موجب شد در آنجا مشغول به کار شوم. کار در شرکت آونگان اولین شغل جدیی بود که داشتم. در قسمت کنترل موجودی کار می کردم. بعد از آونگان، با جهاد و هپکو و ماشینسازی آشنا شدم و با آنها مشغول به کار شدم.
- در دوران کارآموزی چه کارهایی کردید که باعث شد استخدام بشوید؟
آن موقعها سیستم کامپیوتری زیاد رایج نبود. روی کارتهایی که در واحد کنترل موجودی وجود داشت (کاردکس) ورود، خروج و موجودی آن کالا را به طور دستی یادداشت میکردند. یک سری رسید و حواله به هر کارآموز میدادند که این اطلاعات را در کاردکسها یادداشت کند. من گفتم که این کار را نمی کنم. گفتند پس چهکار میکنی؟ گفتم من برای شما دو مدل پیشبینی مینویسم که این کالاها و قطعات شما در آینده چقدر قراراست به مصرف برسد. بعد نمودار روند مصرفشان را با نرم افزار میکشم. آن موقع این کار برایشان عجیب بود. بعد کتابهای سری زمانی رشته آمار را گرفتم و خواندم و براساس آنها پیشبینی کردم مصرف هر کالا چقدر خواهدبود. در پایان دوره کارآموزی یک گزارشکار تقریبا ۲۰۰ صفحه ای نوشتم. بعد از آن، به من گفتند میخواهیم از توانایی تو استفاده کنیم و با آنها شروع به کار کردم.
- خیلی از دانشجویان امسال تصمیم دارند به کارآموزی بروند.برای آنها چه توصیههایی دارید؟
هم خودشان و هم کارآموزی را جدی بگیرند. جاهایی را برای کارآموزی انتخاب کنند که مهارت های لازم را به آنها بیاموزند. کارآموزی دقیقا نقطه شروع کار است. آن را جدی بگیرند؛ وقت بگذارند؛ انرژی بگذارند؛ بیخوابی بکشند و بدانند که موفقیت و آیندهشان در گرو همین کارآموزیست. در مورد کارشان اطلاعات بدست آورند و کتاب بخوانند. دانشی که در کتابها هست،در اینترنت نیست. اینترنت باعث شده که دانش افراد سطحی بشود. به یک مسئله برخورد میکنند، سرچ میکنند و یک راه حل پیدا میکنند. کپی پیستش میکنند، راه حلشان هم کار میکند. اگر بپرسیم چرا کار کرد؟ میگویند نمیدانم! الان هم یکی از ضعفهایی که بچههای کامپیوتر دارند این است که در حوزه تخصصی خودشان کتاب نمیخوانند. بنابراین دانشی که به دست میآورند دانش عمیقی نیست. مثلا مفاهیمی مثل شیگرایی باید قبل از برنامهنویسی، به صورت تئوری و از روی کتاب یاد گرفته شود. همچنین اگر میخواهید اصول کسبوکار را یاد بگیرید در ابتدا فقط باید کتاب بخوانید.
کسی که بخواهد در کامپیوتر حرفهای شود، باید به این حالت باشد که شب با مسئلهای که نتوانسته حلش کند خوابش ببرد. در خواب هم به آن فکر کند و دوباره صبح با فکر همان مسئله بیدار شود. باید به این کار عشق داشته باشد و از آن لذت ببرد. برای دل خودش برنامه نویسی کند نه پول. اگر اینطور باشد به جای خوبی میرسد. یک دانشجوی کامپیوتر باید در همه حوزههای کامپیوتر دانش عمومی داشته باشد و در یک حوزه دانش عمیق. باید در یک حوزه متخصص شود و تا آخرش برود.
- به نظر شما تحصیلات دانشگاهی چقدر در آیندهی کاری دانشجویان تاثیر دارد؟
مهم ترین چیزی که دانشجویان در دانشگاه یاد میگیرند،«چگونه یاد گرفتن» است. دیگر هیچکس از دانشگاه انتظار ندارد که مهارت به دانشجویان یاد بدهد. چون نظام آموزشی برای این کار طراحی نشدهاست. دانشجویان باید چگونه یاد گرفتن را بیاموزند،به خصوص دانشجویان رشته کامپیوتر که علمی است که هر دو سه سال یکبار مفاهیم و تکنیکهای آن تغییر میکند و به روز میشوند. پس برای آیندهی کاری، دانشجویان باید دو چیز را در دانشگاه به خوبی یاد بگیرند: یک دانش عمیق بنیادی فناوری اطلاعات و دو چگونه یاد گرفتن.
وقتی یک نفر لیسانس میخواند شخصیت کارشناسی میگیرد. شخصیت کارشناسی شخصیتی است که به یادگیری اهمیت میدهد؛ درگیر روزمرگی نیست؛ بینش بهتری نسبت به مسائل دارد. مسلما بین یک لیسانس، فوق دیپلم و دیپلم تفاوتهای زیادی هست. اگر دقیق به آنها نگاه کنید، منش آنها فرق میکند؛ عملکرد آنها فرق میکند؛ دید آنها به زندگی فرق میکند؛ البته در این باره استثنا هم وجود دارد ولی در بیشتر مواقع این دیدگاه درست است. بعضیها هستند که میگویند بیل گیتس از دانشگاه انصراف داده و موفق شده. چرا ما با انصراف از دانشگاه موفق نشویم؟ رفتگر کوچه ی ما هم از دانشگاه انصراف داده است، پس چرا او پولدار و موفق نشده است؟ نه هر که سر بتراشد قلندری داند!
- اولین ایده ی کارآفرینیتان چه بود و حامی مالی آن چه کسی بود؟
آن زمان مثل الان استارتآپ به این شکل وجود نداشت. من اصلا با مدل استارتآپ شروع نکردم. اوایل پروژه از سایر شرکتها و مشتریان میگرفتیم و پروژه ها را انجام میدادیم. در واقع فلسفه وجودی ما ارائه خدمات برنامهنویسی و تولید سیستم برای دیگران بود.
اولین ایده تولید محصول که در شرکتمان دنبال کردیم این بود که یک نرمافزار مدیریت پروژه بسازیم و به بقیه سازمانها بفروشیم. یک نرمافزار مدیریت پروژه نوشتیم که حتی یک نسخهاش هم فروش نرفت. اشکال این نرمافزار این بود که ما سعی کردهبودیم نیاز همه سازمانها را برطرف کنیم. این نرمافزار فوق العاده پیچیده بود و تمام نیازها را تا حدی پوشش میداد در حالیکه هیچ نیازی را هم به طور کامل و عمیق برطرف نمیکرد. کار کردن با آن فوق العاده سخت بود. ولی ما به واسطه اینکه ثابت کردیم میتوانیم نرم افزار مدیریت پروژه بنویسیم، به کسانی معرفی شدیم که از ما خواستند برایشان یک نرمافزار مدیریت پروژه تخصصی و بعد از نرم افزار آمار و اطلاعات بنویسیم و این مبنای حرکت ما بود.
- راجع به تیمتان هم برایمان میگویید؟
ما سه نفر بودیم که با هم شروع کردیم.هر سه نفر صنایعی بودیم.منتها سال ۸۳ چون شراکت بلد نبودیم،اختلاف شدیدی بینمان اتفاق افتاد و یکی از ما رفت. من رفتن محمد را هنوز که هنوز است تلخترین و بدترین اتفاق در کسبوکارم میدانم. ما شراکت بلد نبودیم؛ ما گذشت بلد نبودیم؛ بلد نبودیم چطور باهم صحبت کنیم؛ بعد از آن اتفاق،من و دکتر مختاری بهساد را باهم ادامه دادیم. کم کم که دیدیم از پس کارهای کامپیوتری بر نمیآییم بچههای کامپیوتری هم به تیممان اضافه شدند و الان تیممان نصف نصف است.نصف کامپیوتری، نصف صنایعی.
- میتوان گفت که زندگی هر شخصی شامل اشتباهاتی است که مرتکب شده.لطفا بفرمایید چه اشتباهاتی داشتید که همیشه بخاطر آن حسرت خوردید.
بهم زدن با یک شریک و دعوا کردن با او.
- میتوانم بپرسم دعوایتان سر چه بود و چرا از هم جدا شدید؟
ببینید یک آفت بزرگ برای کسبوکار این است که یک نفر فکر کند همه کاره است و بقیه هیچ کاری انجام نمیدهند.این نقطه سقوط آن بیزینس است. از نظر دانش فنی من و دوستم آقای دکتر که هنوز هم با هم هستیم، واقعا در سطح خوبی بودیم ولی واقعیت این است که بیزینس فقط دانش فنی نیست. یک چیزهای دیگر هم هست که ما آن موقع نمیدانستیم. فکر میکردیم این دوست ما چون برنامهنویسی بلد نیست، پس کار نمیکند. این اشتباه ما بود. اشتباه دوستمان هم این بود که هم میخواست ارشد بخواند و هم میخواست جای دیگری کار کند و هم میخواست در شرکت باشد و از منافع آن استفاده کند. در حالیکه یکی از اصول مهم در کارآفرینی این است که یک کارآفرین خودش و زندگیش و همه چیزش را وقف میکند.
- چه مدت طول کشید تا فهمیدید اشتباه کردید؟
شش هفت سال طول کشید. هر کسی را میآوردیم میدیدیم مثل محمد نمیشود. محمد خصوصیاتی داشت که هیچکس دیگری نداشت. استاد کار اجرایی بود؛ فوق العاده منظم بود. در هر تیم لازم است افرادی وجود داشته باشند که انواع کارها بین آنها تقسیم شود، حتی اگر کار فنی بلد نباشند. انجام کار اجرایی یک توانایی مهم است. محمد توالی کارهای مختلف را خیلی خوب برنامهریزی میکرد. در حالیکه ما آنقدر خوب از عهده اینجور کارها برنمیآمدیم.
مثلا در یک تیم شاید لازم باشد یک نفر وجود داشته باشد که بتواند خوب حرف بزند؛روابط عمومی خوب داشته باشد؛ فکر اقتصادی خوب داشته باشد؛ حتما لازم نیست برنامهنویس باشد.
- حرف آخر؟
دکتر شریعتی میگویند خدایا چگونه زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت. من میگویم خدایا چگونه مردن را به من بیاموز، چگونه زیستن را خود خواهم آموخت. من اعتقاد دارم که اگر قرار است به فرض با سقوط از بالای این ساختمان بمیرم، پس باید ابتدا مسیری را طی کنم که به بالای این ساختمان برسم. پس وجود یک هدف غایی و نهایی است که مسیر زندگی را تعیین میکند. هدفی آنچنان بزرگ که حتی برای آن بتوانیم بمیریم. اعتقاد دارم هر کسی باید پیش از شروع به زندگی این هدف را داشته باشد. ما وقتی پنج ساله هستیم و از ما میپرسند که بزرگشدی میخواهی چهکاره شوی، همیشه یک هدف و تصویر از بزرگشدن داریم که میخواهیم دکتر، مهندس، خلبان یا پلیس شویم، اما وقتی که بیست و دو ساله هستیم گاه به اندازه یک بچه پنج ساله از آینده تصویر نداریم. وجود این تصویر و هدف برای زندگی بسیار مهم است.
سلام
خیلی خوشحالم که بهساد هنوز پر قدرت داره به راهش ادامه میده براتون آرزوی موفقیت دارم.