نشستن بر روی سطل آشغال – برداشت دوم از یک داستان
اگر به یاد داشته باشید شش سال پیش داستانی نوشتم از نشستن روی سطل اشغال، داستان بیاحترامی معاون یک سازمان دولتی و تصمیم به بیخیال شدن یک مشتری!
از قضا چندی پیش با دوستان برای ارائه یکی از نرمافزارهای بهساد با قرار قبلی مراجعه کرده بودیم. بر اساس حساسیت ذاتی بهساد به زمانشناسی و رعایت وقت، پنج دقیقه قبل ازشروع جلسه در محل کارفرما حضور داشتیم و این بار ضمن این که حضور ما با نگهبانی هماهنگ نشده بود، از ما خواسته شد که ده دقیقه در محل نگهبانی معطل بمانیم. البته که این معطلی از نظر ما نمیتوانست قابل قبول باشد و تا حدی ناراحت کننده بود. در همان مدت معطلی همانجا یاد داستان نشستن روی سطل آشغال افتادم و آن را برای همکاران خواندم. این بار ما قصدی برای ترک موقعیت نداشتیم. پس از همان مدت ده دقیقه مدیر ارشد بر اساس یک شخصیت محترم، به نگهبانی آمدند و ما را تا دفتر کار خود همراهی کردند و باز هم بر اساس شخصیت بسیار محترم خود چندین بار از بروز شرایط ناخواسته در تاخیر به وجود آمده عذرخواهی کردند. به یقین دیگر نه تنها برای ما وجود ناراحتی معنی نداشت، بلکه احساس احترامی در خور برای مدیر آن مجموعه نیز داشتیم.
این داستان برای من درسهای زیادی داشت. از جمله:
- اگر ما گاهی حس میکنیم به ما بیاحترامی شدهاست، لزومن این حس درست نیست. شرایطی که برای ما به وجود آمده میتواند ترکیبی از عوامل داشته باشد که در بیشتر موارد انگیزه بیاحترامی در آن به هیچ وجه وجود ندارد.
- شخصیت ما مستقل از برخورد دیگران با ما است. رفتار دیگران با ما بیش از آنکه انعکاس شخصیت ما باشد، نمایی تمام قد از شخصیت دیگران است.
- اگر توقع داریم که خود را به عنوان یک انسان جایزالخطا بدانیم و حق اشتباه کردن را برای خود محفوظ بدانیم، پیش از آن نیز باید این حق را برای دیگران قائل باشیم. پذیرش اشتباه در رفتار خود و دیگران همواره راه ادامه همکاریها را باز نگاه خواهد داشت.
سلام
با افراد زیادی ارتباط داشتم و بر اساس فرهنگ بهسادیم از بد قولی و بی نظمیشان ناراحت و حتی عصبانی می شدم اما الان بعد از چند سال متوجه شدم که حتی یک ساعت وقت تو این مملکت به قول معروف پول خورد حساب می شه و اصلا کسی اهمیتی نمیده، چه کسی که وقتش هدرشده چه کسی که وقت دیگری را هدر داده .