جزیره
همواره دوست داشتهام که بهساد شرکتی متفاوت باشد. شرکتی که در نگاه اول با جامعه اطراف خود متفاوت بوده و در آن از رذایل اخلاقی مانند دروغ و نفاق و چاپلوسی خبری نباشد و پس از آن خصیصههای خوبی مانند کمک به دیگران، استقلال فکری و بالندگی اندیشه، جایگاهی محکم در آن داشته باشند. بدیهی است که ارائه خدمات خوب به مشتریان و کسب رضایتمندی آنها نیز بخش و نتیجهای ازاین ویژگیها خواهد بود.
هر چند که بسیاری از زشتیهای اخلاقی در بهساد وجود ندارد، با این حال همواره برای من این سئوال مطرح است که بهساد و بهسادیها از جمله خود من تا چه حد میتوانیم بدون تاثیر پذیرفتن از محیط مسمومی که در آن تنفس میکنیم، به ارزشهای خود پایبند باشیم.
همکار من که صبح قبل از ورود به شرکت به بانک رفته است و با برخورد بد کارمند بانک مواجه شده و ده جور مانع برای وامی که منتظرش بوده جور کردهاند و بعد از تنفس هوای آلوده و شنیدن بوق و سر و صدای محیط، در این هوای گرم، سوار تاکسی قراضه با راننده غرغروی آن شده و بعد در مسیر ورود به شرکت، همسایه را میبنید که با دهها ضعف اخلاقی موجب سلب آسایش ما شده است، چطور میتواند لبخند بزند و به زیبایی ارائه خدمات به مشتری فکر کند و از کارش لذت ببرد؟
از این نمونه چالش برانگیز عصبی گرفته تا دهها چالش اخلاقی، همواره ما را به سمت بدیها و بد بودن هدایت میکنند و شاید برای این بود که چند روز پیش یکی از دوستان از من انتقاد میکرد که در باج و رشوه ندادن، خلاف جریان جامعه کاری شنا میکنم و حال که اکثریت به این کار تن دادهاند، ما نیز مجبور به پیروی از عرفهای جاری جامعه و در واقع جماعت رسوا هستیم.
نمیگویم نمیشود ولی سخت است. بسیار سخت…
برای انجام این این مهم، نیازبه پوست اندازی مکرر فکر داریم تا که بتوانیم متفاوت زندگی کنیم. ما نیاز به مطالعه و آموزش داریم. لازم است که در برخورد با وقایع زندگی فکر کنیم و نقادانه هم فکر کنیم. باید گاهی سر از لاک عادتهای خود در بیاوریم و به دیدار آدمها در آن سوی دنیای فکری خود برویم. خانه سالمندان، آسایشگاه معلولان و …
گاهی لازم است برویم به مادربزرگمان در کارهای خانهاش کمک کنیم (و من افسوس میخورم که هیچگاه این کار را انجام ندادم) شاید این میان بتوانیم برای مرور اندیشههای خود به مسافرت خارج از کشور برویم و نه در ساحلها و مراکز خرید و هتلها که در میان مردم آنها با عقایدشان آشنا شویم و حرف بزنیم. باید ساعتهایی در هفته را با خود تنها باشیم و آهسته فکر کنیم. گاهی هم فکر میتواند دراز بکشد و آسوده در میانه یک موسیقی، یک شعر خوب و یا یک عاشقانه ساده غوطهور شود. باور عمیق دارم که باید به مرگ فکر کنیم و بدانیم بهترین عیار برای زندگی، «مرگ» است.
اگر فراموش نکنیم که روزی شاید خیلی نزدیک همه آنچه را که در پیرامون ما میگذرد، رها خواهیم کرد، میتوانیم به اصالت زیبایی فکر بیشتر واقف شویم.
جزیره بودن نیاز هر فرد و شرکتی است که میخواهد متفاوت باشد. نه آنچنان که از خودش بدش بیاید و یا خودش را به فراموشی بسپارد. جزیره، ایستاده به ذات خویش و نه با تکیه بر عادتهای جامعه. ماندگار مانند همه اصالتهای تاریخ و نه گلهای در گذر از رودخانه گلآلود روزهای نزدیک. با شکوه و افتخار، چونان جنگآوری که تنش به هزار دشنه، زخمآگین است و هنوز با لبخندی که درد آخرین رمق را برای ابراز آن باقی گذاشتهاست، به افق خیره شده است.
عمیقا باور دارم که می شود در وسط جهنم ، بهشت کوچکی ساخت
وگر مراد نیابیم، به قدر وسع بکوشیم…
سلام دوستتون دارم