«هویت قرضی» در مقابل «هویت اصیل»
یادم هست که چند سال پیش مدیر ارشد یکی از بانکها پس از بازنشستگی تصمیم گرفته بود که شرکتی تاسیس کند و کارش به یکی از ادارات افتاده بود. به رسم ادب و بر سیاق گذشته، همان احترامی را برای او قائل شدم که زمانی که در مصدر امور بود برایش قائل بودم. اما برای کارمندان آن اداره گویی وضعیت فرق داشت. خانم کارمند دو کیلو کله را تکان میداد تا نخواهد جواب سلام آقای مدیر سابق بانک را بدهد و با بداخلاقی به او گفت: «آقا برو بیرون بشین تا صدایت کنم». بقیهاش را هم که حتمن میتوانید حدس بزنید.
بیچاره آقای مدیر سابق که گویی من برایش سنگ صبور شده بودم با تعجب پرسید: «که چرا اینها اینطور رفتار میکنند؟!» مدیری که تا یک ماه پیش سه منشی داشت و راننده و خیلیها در خدمتش بودند و تملقش را میگفتند، حالا هم با بی احترامی روبرو بود و هم نمیتوانست دستور دهد و حیران و سرگردان بود.
همه ما کم یا بیش به ادارات دولتی برای انجام امور خاص خود مراجعه کردهایم و با اخلاق بد و کارشکنیهای بسیاری از کارمندان روبرو شدهایم. کارمندانی که بخش قابل توجهی از آنها نه بر اساس نظام شایستهسالاری که بر مبنای رابطه و رانت و پارتی جذب بسیاری از ادارات شدهاند. (این مطلب را بخوانید). نکته اینجاست که خانم و آقایی که تا دیروز در به در به دنبال کار میگشت و مادرش به دوست و آشنا رو میزد که فقط این بچه بیکار نباشد و حوصلهاش از بیکاری سر نرود، حالا «هویت» و «قدرت» پیدا کرده و میتواند برای دیگران تصمیمگیری کند. میتواند تمام عقدههای ناگشوده زندگی را بر حسب اتفاق بر سر خیلیها خالی کند که از او توانمندتر و با سوادتر هستند.
این کارمند گرچه شاید انجام یک محاسبه ساده برای تعیین بدهیهای یک شرکت را هم بلد نباشد، اما تهدید یک شرکت را به ارجاع به فلان نهاد و بهمان سازمان به خوبی بلد است. سالهاست که یک خط کتاب برای افزایش معلومات خود نخوانده است، ولی آزار مراجعهکنندگان را به خوبی یاد گرفته است. یادگیری برایش کوه کندن است و اشتیاقش نه برای یادگیری که برای گرفتن سبد و بن و اندک اضافهکار بی انجام کار است. گرچه در اداره با دهها مشکل اداری و تاخیر و … روبروست، اما با ارباب رجوع از بخشنامه و قانون به خوبی سخن می گوید.
او گرچه «نواله ناگزیر» را درون اداره «گردن کج» میکند۱، اما در مقابل ارباب رجوع، با هویت است. غافل از اینکه این هویت «قرضی» محسوب میشود و با اندک تغییری این هویت از بین میرود. این هویت نه بر اساس صلاحیت و توان شخصی بلکه بر مبنای یک تصمیم اداری به او واگذار شده و برای همین، فاقد اصالت و ناماندگار است. شاید برای همین است که همین آقای کارمند را به سادگی میشود خرید!
من این امید را ندارم که نظام اداری کشور به نحوی اصلاح شود که هویتهای سازمانی بر مبنای هویتها و صلاحیتهای شخصی به افراد واگذار شود. اما جا دارد که همه ما فکر کنیم که چقدر هویت ما وابسته به سازمان ما است و با نبود آن، هویت و چیستی ما از بین میرود
جا دارد که فکر کنیم که از هویتی که سازمان ما به داده است، چه مقدار آن قرضی و چه مقدار آن اصیل و ماندگار است. جا دارد که فکر کنیم که اگر امروز از این سازمان برویم، «چیستی» ما چگونه قابل تعریف خواهد بود؟ «معنی» ما چیست؟
پینوشت:
امروز که در کشاکش مشکلات بسیار و نامردمانیهای فراوان به سر میبرم، یکی از بزرگترین خوشحالیها و دلگرمیهایم این است که با جمعی همکار هستم که دارای هویت اصیل و ماندگاری از تخصص، توان فنی و اجرایی و ارزشهای انسانی و در پی معنی کردن فعل «توانستن» هستند و امیدوارم بهساد نیز به طور متقابل به این تفکر ناب کمک کند.
پاورقی_______________________________________________
-
عبارت «نواله ناگزیر را گردن کج کردن» را از احمد شاملوی عزیز به عاریت گرفتهام.
واقعاً تاسف بار است. باید بگویم این خصیصه در خون بیشتر ماها هست. اگر هم دولت نباشد جای دیگری برای تراوش پیدا میکند.
سلام
آقای مهندس محبی عزیز
در این که این موضوع، در کشور ما فراگیر است شکی نیست. ولی من اگر اجازه اظهار نظر داشته باشم باید بگویم که شما را دارای هویت حرفهای و اخلاقی بسیار بالایی می شناسم که می تواند در کنار هر شرکتی به ایجاد ارزش منجر شود.
همین که اینجا و در این وبلاگ نظر خود را منتشر می شود باعث افزایش اعتبار این روزنوشت ها است.
پایدار باشید
من همیشه در برابر این دسته از کارمندان، این پرسش برایم پیش می آید که این ها آیا تاکنون به هیچ اداره و سازمان دیگری مراجعه نکرده اند و چنین برخوردی با خودشان نشده است؟ قطعا مراجعه کرده اند و احتمالا شده است. آیا ناراحت نشده اند و نرنجیده اند؟ احتمالا رنجیده اند. پس چرا خود نیز چنین رنجی را بر دیگران نیز وارد می آورند؟ آیا ما در جامعه ای بیمار زندگی می کنیم که از رنج دیگران لذت می برد؟ جامعه ای که به این گزاره رسیده است که چون من رنجیده ام پس دیگران هم باید برنجند، یا اگر دیگران را نرجانی تو را خواهد رنجاند؟
ولی پرسش مهم تر این است که شهروندان مار در برابر این شهروندان بیمار چه باید کنند؟
سلام
درست میگویید. نمی توان گفت فراموش می کنند. اما جبران نیز می کنند. کارمندی را در نظر بگیرید که از یک اداره دیگر برای انجام کار شخصی بازگشته و خسته و عصبی می خواهد به کار ارباب رجوع رسیدگی کند. خب به مراتب عصبی تر و ناراحت تر است. ولی واقعیت این است که ما نه تنها در یک جامعه بیمار زندگی می کنیم، بلکه قانون زیبایی داریم که فقط لای کتابچهها است و قانون هیچ حمایتی از ما در برابر آزارها نمیکند.
اما در مورد سئوال شما…. من این امید را ندارم که نظام اداری کشور به نحوی اصلاح شود که هویتهای سازمانی بر مبنای هویتها و صلاحیتهای شخصی به افراد واگذار شود. دردی است که درمان ندارد.