ارزشگذاری نسبی و بازار نرمافزار
رفتارهای ما در مقابل پول در خیلی از موارد غیر منطقی و بیشتر تابع احساس است. بد نیست به چند نمونه اشاره کنم.
- فرض کنید که برای خرید یک خودکار به یک فروشگاه نوشتافزار رفتهاید و یک خودکار پانزدههزار تومانی را انتخاب کردهاید. در آخرین لحظه شاگرد فروشگاه متوجه رابطه خویشاوندی شما و پدرش میشود و به شما میگوید که همین خودکار را با همین کیفیت، ده تا مغازه پایینتر هفتهزار تومان میفروشند. تصمیم شما در این هنگام چیست؟ (یک لحظه تامل کنید و به طور دقیق به رفتار خود فکر کنید) خیلی از ما از خرید منصرف میشویم و به ده تا مغازه پایینتر میرویم تا خودکار را به قیمت هفتهزار تومان بخریم. به نظر تصمیم درستی میآید.
حالا فرض کنید که اینبار در یک فروشگاه تجهیزات رایانهای، یک لپتاپ را به قیمت سهمیلیون تومان انتخاب کردهاید و اینبار هم شاگرد فروشگاه به شما میگوید که همین لپتاپ را دهتا فروشگاه پایینتر هشتهزار تومان ارزانتر میفروشند! این بار تصمیم شما چه خواهد بود؟ به احتمال خیلی زیاد میگوییم که اصلن مهم نیست! و به خرید خود ادامه میدهیم.
- فرض کنید که پس از خرید یک مگان هشتاد میلیون تومانی، فروشنده به شما پیشنهاد میدهد که اگر میخواهید روکش صندلیها از چرم باشد، مبلغ پانصدهزار تومان هم اضافه پرداخت کنید. خیلیها صرف نظر از اینکه روکش چرم چه خاصیتی و مزیتی دارد، حاضرند این پول را پرداخت کنند. ولی اگر به آنها بگویید که برای صندلی دویستهزار تومانی دفتر کار، پانصدهزار تومان خرج روکش چرم کنیم، خب به احتمال زیاد قبول نمیکنند!
از این مثالها بسیار زیاد است. ممکن است با یک راننده تاکسی بر سر پانصد تومان اضافه کرایه بحث کنیم ولی هزینههایی کنیم که خود ما هم میدانیم ارزشش را ندارد. اما در واقع “یک تومان، یک تومان است. چه بخواهد اضافه خرج یک خودکار شود و چه بخواهد اضافه خرج یک لپتاپ شود”
واقعیت این است که ما برای هر چیز به نسبت ارزش خود آن، برایش هزینه میکنیم و نه به طور مطلق حتی بر اساس مطلوبیت مالی! موضوعی که ذهن من را به خود مشغول کرد این است که خیلی وقتها در ادارهها و سازمانهای ما هم همین این اتفاق میافتد. اگر یک پیمانکار ساختمانی، ارزش کاری یک میلیاردی را ده یا بیست میلیون تومان اضافه بگوید، کسی با او وارد چانهزنی نمیشود. اما به واقع حاضر نیستند همین بیست میلیون را بدهند و یک نرمافزار بخرند. چندی پیش مدیرعامل یکی از شرکتها برای بازدید از مناطق تابعه شرکتش یک چرخبال را ساعتی چند میلیون کرایه کرده بود و شاید در یک روز بیست – سی میلیون تومان هزینه ایجاد شده بود که آقای مدیر، اطلاعاتی تصویری در مورد شرکتش پیدا کند. اما همین مدیرعامل شاید حاضر نباشد که چنین پولی برای نرمافزار آماری بپردازد که در طول یکسال هر روز، یک تصویر آماری و تفصیلی از شرکتش برای او ایجاد کند.
فکر میکنم حالا بهتر بتوان به این نتیجه رسید که آمار و اطلاعات و مدیریت مبتنی بر آمار و اطلاعات، برای مدیران ما که بیشتر تمایل به داشتن تجربههای حسی و تصویری و اخذ تصمیمهای احساسی دارند، چندان چیز ارزشمندی به نظر نمیرسد. در نتیجه چون دادهها و اطلاعات ارزش ندارند، حاضر نیستند که برای تهیه و جمعآوری و نگهداری آن خرج نرمافزار کنند.
در سازمانهای ما تصمیم برای خرید یک خودروی پنجاه میلیون تومانی به مراتب سادهتر و آسانتر از خرید یک نرمافزار سیمیلیون تومانی صورت میگیرد. چرا که نه تنها پیاده رفتن، بلکه با وسایل نقلیه عمومی رفتن، به مراتب از اطلاع نداشتن و نادانی از وضعیت سازمان، دردآورتر و ناراحت کننده تر است!
برای همین باور دارم که راه ارزشمند شدن نرمافزار، ارزشمند شدن اطلاعات است و این راهی ندارد جز دور شدن هر روز از مدیریت حسی و بیمطالعه و در مقابل توسعه مدیریت مبتنی بر اطلاعات و شاخصها . مدیریتی که به تدوین درست شاخصهایی بپردازد که هستی و نیستی سازمان به آنها وابسته است.
بدیهی است که سازمانهایی که بر مبنای پول بادآورده نفت به زندگی خود ادامه میدهند، چنین نیازی را هیچ وقت حس نمیکنند!!
ایده مطلب خیلی شبیه به یکی از ویدیوهای سایت TED از Dan Gilbert بود که در همین رابطه نکات بسیار جالبی رو بیان می کنند.
لینک مشاهده ویدیو:
http://www.ted.com/talks/dan_gilbert_researches_happiness
اگر ندیدید پیشنهاد می کنم حتما تماشا کنید.
سلام
ایده ارزشگذاری نسبی را از نوشتههای Dan Ariely و مطالبی که به طور کلی در مورد اقتصاد رفتاری گفته و شنیده می شود شکل دادهام. از بابت لینک هم ممنون. ندیدهام. حتمن در اولین فرصت تماشا خواهم کرد.
سلام. لطفاً بخشی را هم اختصاص دهید به نا آشنایی مدیران و تصمیم گیرندگان با نرمافزار و اینترنت و IT و دیگر مشتقات. خواص یک خودروی ۵۰ میلیون تومانی از جمله بالا رفتن قیمت آن، ضریب ایمنی بالاتر، پرستیژ و غیره و غیره برای حتی افراد کوچه و خیابان هم شناخته شده است اما نرمافزار راه زیادی دارد تا به اینجا برسد. خصوصاً در کشور ما.
من با مجموعههای کوچک غیر دولتی و حتی دولتی برخورد داشتهام که نمیدانستهاند یک نرمافزار خوب چقدر به آنها کمک میکند ولی وقتی نرمافزار را تهیه و بهرهبرداری از آن شروع کردهاند همگی اذعان کردهاند که وجود آن نرمافزار چقدر برایشان با ارزش بوده است.
سلام
دقیقن همین را میخواهم بگویم که ما ناگزیر از فرهنگسازی هستیم. شاید لازم است که بخش خصوصی یک وزارت ارشاد و فرهنگ نرمافزاری درست کند که کارش توسعه فرهنگ نرمافزاری و کارکردهای آن باشد.
سلام مهندس آواژ عزیز
با نظر شما کاملاً موافقم از تجربیات خودم در سازمان دولتی این است که دلیل عدم اشنایی مدیران دولتی با توانایی ها و امکانات نرم افزارها کم کاری واحدهای اطلاعات و فن آوری این مجموعه هاست و همچنین کم کاری تولید کنندگان نرم افزار که توانایی های آنرا به واحد مذکور معرفی نمیکنند تا منتقل نمایند.خودشان اغلب دیده ام که مستقیما با مدیران و روسای مستقیم ارتباط میگیرند و ایشان هم چون اطلاع کاملی ندارند نمیتوانند تصمیم بگیرند و کار مغفول میماند
سلام جناب سرداری عزیز و بزرگوار
اول از همه این که دلم برایتان تنگ شده است. امیدوارم فرصتی پیش بیاید که بتوانیم در خدمت شما باشیم.
بعد هم این که درست می گویید. ما در زمینه فناوری اطلاعات با یک غفلت بزرگ روبرو هستیم. متاسفانه در هشت سال گذشته هم وضعیت بدتر شد. امیدوارم که نهادهای حاکمیتی در این زمینه آن چه که بر عهده دارند به خوبی انجام دهند.
شرکت های نرم افزاری هم باید با توجه به آنجه که در چنته دارند، فرهنگ سازی لازم را انجام دهند.
نکته جالبی بود. هر چند هر کسی اگر دقت کند می فهمد ولی خوب اون دقته مهمه که نیست.
نتیجه های خوبی گرفتید. کار کردن در مدیریت یک شرکتی که می خواهد تولید کند آشنایی خوبی با «تلاشهای مسئولین» برای شما ایجاد کرده.
سلام
ممنونم. درست می فرمایید. وقتی کسی بخواهد کاری کند ، “تلاش های مسولین” همواره در مقابل چشمانش خواهند بود.