حرف زور!
چند وقت پیش برای منشی و مسئول دفتر با یک آقایی مصاحبه میکردم. در بین مصاحبه متوجه شدم که طرف مقابل روحیه خاصی از سرکشی و نافرمانی دارد. از او پرسیدم تا چه حد زیر بار حرف زور میرود؟! گفت: “هیچی، میزنم کاسه کوزه هر چی زورگو را به هم میریزم” از او پرسیدم در دوران سربازی که بالطبع آدم حرف زور زیاد میشنود، چه میکردی؟ گفت: “یک بار افسر مافوقم به من حرف زور زد، نپذیرفتم، به من توهین کرد، من هم او را کتک زدم!! و یک ماه هم اضافه خدمت کشیدم” به او گفتم آن یک ماه اضافه خدمت حرف زور نبود؟! جوابی نداشت بگوید….
جوان صادقی بود که در این روزگار قحط صداقت، متاع ارزشمند راستگویی را به همراه داشت. اما بیتجربه بود.
همه ما این روزها تجربهها و خاطرات فراوانی از پذیرش زورگوییهایی اطراف داریم. متاسفانه در برخی از سازمانها افرادی هستند که بدون تلاش لازم و با کپی پروژه و پایاننامه، مدرک گرفتهاند، بدون وجود لیاقتهای لازمه یک پست، آن را تصاحب کردهاند و به دلیل بیسوادی و یا ضعف شخصیت و یا منافع نامشروع خود حرف زور میزنند و گاه مجبور به پذیرش هستیم. اگر نپذیریم، لج میکنند و دفعه بعد بدتر میکنند. اگر نخواهی بپذیری کارت میشود جنگیدن به منظور اصلاح جامعه که گرچه به یقین نوعی از خودگذشتگی محسوب میشود و لازم است، اما آدم باید پیه جمع کردن شرکت و بیکار شدن را هم به تنش بمالد. همین که اهل رشوه نیستیم به اندازه کافی تحت فشار هستیم و شاید در شرایط فعلی توان مقابله با محیط و سازمانهایی اینچنین را نداریم. سازمانهایی که به یک کارآفرین به چشم مرفه بیدرد و سرمایهدار زالو صفت و استثمارگر و انگل اجتماع نگاه میکنند. حق خوری برایشان عادت شده، کارشکنی تفریح. رشوه حق مسلم است و هدیه وظیفه مراجعه کننده. دو کیلو کله را تکان میدهند که هفتاد گرم زبان را در پاسخ سلام شما حرکت ندهند. اینکه آنجا چه جهنمی برای خودشان است فرقی نمیکند. رییس از کارمند حساب میبرد مبادا که زیرابش در حراست بخورد و کارمند به ظاهر تملق رییس را میکند که چند ساعت بیشتر اضافهکار برایش حساب شود. همه از هم بدشان میآید و تهمت و غیبت و دروغ سکه رایج بازار آنهاست.
حالا من باید بروم آنجا صاف بایستم، سلام کنم، گردن کج کنم به خاطر حق خودم که هزار جور میخواهند آن را از بین ببرند. اشکالی ندارد. باعث میشوند تمرین کنم که منِ حقیقی من حفظ شود و به خودم یادآوری کنم که از هر چه اینان میکنند پرهیز کنم که مبادا اینها معلم سرخانه من شوند.
باعث میشوند که بدانم جوهره وجودی من میتواند الماس با ارزشی باشد که به میخ جهل اینها خط برنمیدارد. میتوانم تمرین بزرگاندیشی و مدیریت خشم خود را با آنها داشتهباشم. هزار و یک خاصیت دارند این جماعت. گاه خوب آدم را صیقل میدهند. شاید اگر بدانند چه خدمت بزرگی در حق ما روا میدارند، از لج ما هم که شده کارشکنیهایشان را کمتر کنند.
به پسرک گفتم من هم خیلی از اوقات تحمل حرف زور شنیدن را ندارم، اما گاه زمان طولانی دست به سینه جلوی میز افرادی میایستم که اگر فرم درخواست همکاری برای بهساد پر کنند، حتی فرم آنها را نمیخوانم. به او گفتم که زمانه و روزگار گوشههای تیز آدم را صاف میکند. آرام میشوی، کز میکنی یک گوشه و گاه بغض میکنی و آنگاه همچون گیاهی ایستاده به ذات خویش، ریشه دوانده در باورهای خود، زخمی ولی محکم و استوار گام بر میداری.
دو سطر نخست را که خواندم، پیش از ادامه با خودم گفتم: من اگر بودم چه پاسخی میدادم؟
و با خود گفتم احتمالا چنین چیزی میگفتم:
«من معمولا زیر بار حرف زور نمیروم مگر در دو حالت:
– اینکه بخشی از وظیفهام همین زیر بار حرف زور رفتن باشد. اتفاقا همان دوران خدمت یادم افتاد که بر خلاف بسیاری دیگر از همخدمتیهایام با خودم کنار آمده بودم که وظیفهی من بهعنوان سرباز برخی اوقات همین است که زیر بار حرف زور مافوقام بروم، البته نه فقط چون زور ِ پرزوری دارد بلکه ممکن است حرفاش درست باشد اما چون استدلال پشت آن حرف را نمیگوید در نظرم حرف زور بیاید. بهگمانام هر کسی متناسب با جایگاهاش حق دارد گاهی (البته فقط گاهی) استدلال حرفاش را بیان نکند.
– و دوم وقتی که احساس کنم برای حفظ حرمتها باید زیر بار حرف زور رفت. مثلا حرمت پدر و فرزندی، حرمت رییس و کارمندی، حرمت همسایهی طبقهی بالا و پایین
بعد از عمری تجربه کردن تجربه بزرگترها به این نتیجه رسیدم که :
” حق، دادنی است نه گرفتنی ”
هرکی هم گفته «حق گرفتنی» است، احتمالا از جنس خوب استفاده کرده 🙂
مثال هم زیاد است چنان که افتد و دانی و …
مرحوم بازرگان در مورد آزادی می فرمود آزادی نه دادمی است و نه گرفتنی. آزادی یاد گرفتنیست. من فکر می کنم که در مورد حق هم باید چنین جمله ای گفت. حق نیز یاد گرفتنیست. کما این که آزادی هم قاعدتا جز حقوق است.