با همرهانی از جنس بلور و آفتاب
بر این ستیغ نا بخردانه اندوه
در شرق انحنای تسلیم سنگ واره های باور
عشقی سترگ ، لجام ناگسیخته اما
دوست داشتنی محجوب ،
راهی که انتهایش را افق به یغما برده است.
این شعر احساس من از این روز هاست. هیچ گاه این چنین سرشار از فشار کار و مشکلات نبوده ام و هیچ گاه چنین با انگیزه ، با عشق و بی خستگی نبوده ام و این چنین است که در این جدال چون تسلیم نمی شوی هر آینه افقهای تازه ای برای کار و توسعه نمایان می شود. هر مشکل پنجره ای است برای دیدن یک افق از توانمندی های بهساد. می توان برای هر پنجره آسمانی آبی نقاشی کرد و پرده های چهارخانه قرمز که دخترکی چمباتمه زده از میان آن به مرغهای دریایی فکر می کند که صیحه کشان ، بی انتهایی آسمان را فریاد می کنند.