|

پروانه‌ها

به طور کلی این روزها و شاید امسال کم‌تر می‌نویسم. دلیل؟ دلایل زیادی دارد. از سفرهای استانی گرفته تا توسعه‌های جدید بهساد که فشار کاری را (که البته راضی هستم) بیش‌تر کرده است.

فشار مالی هم که چیز جدیدی نیست. مدت زیادی است که درگیر آن هستیم مانند بسیاری از سازمان‌های ریز و درشت کشور.

اما یکی از مهم‌ترین دلایل دیرنوشتنم این است که روی مطالب باید خیلی دقت کنم. میدانم هم برخی رقبا دائم به اینجا سرکشی میکنند و هم بسیاری از مشتریان بهساد. و من باید طوری بنویسم که هم سیاست‌های بهساد! محرمانه بماند و هم این‌که بی‌خود و بی‌جهت برای خودمان درگیری ذهنی و کاری درست نکنیم. یعنی به عبارتی محافظهکار شدهام و حسابگر. چیزی که همواره از آن بدم میآمده.

من همیشه تمایل داشتهام خودم باشم و هیچ آداب و ترتیبی نجویم و هر چه دلم میخواهد بگویم. این علاقه را نه برای خود که برای همکاران بهسادی هم دارم. برای همین است دوستانی یکرنگ و در مقابل دشمنانی قسم خورده نیز دارم. چه اشکالی دارد آدم با تیشرت به یک جلسه رسمی برود؟ چه اشکالی دارد که وقتی از کسی خوشت نمیآید به او بگویی، فلانی نمیخواهم ببیمنت و چه اشکالی دارد که گاه با صدای بلند با تمام احساست بخندی و هر چه در دل داری بگویی و احساس کنی که زندگی به طور دقیق همین چیزی است که در اطراف تو جریان دارد.

اما این روزها خیلی جاها (خوشبختانه هنوز خیلی زیاد به درون بهساد کشیده نشده) مجبورم خودم را جلد کنم. برای من که از کت و شلوار بدم میآید، حالا کت و شلوار بخشی از ویترین رسمی من شده. نه اینکه خود بخواهم، با ایما و اشاره و مستقیم و غیر مستقیم به من حالی کردند که در مجامع رسمی و اداری باید کت و شلوار بپوشی!

این کت و شلوار پوشیدن که فقط در ظاهر نیست. در گفتگو، در مذاکره در رفتار هم هست تا اینکه بخواهند روی تو حساب کنند و سری بین آدمها پیدا کنی! پیشتر میرفتم در مذاکرات تجاری، صادقانه صحبت میکردم و با اینکه در بعضی از جلسهها این صداقت کار خودش را میکرد، اما در خیلی از جلسهها هم با اینکه لذت برخورد ساده، چون نسیمی بر گونههای احساسم میوزید، اما بعد که میفهمیدم که چطور سرم را تا کمر کلاه گذاشتهاند، آتش میگرفتم.

اما زمان که میگذرد و من هم باتجربهتر میشوم، پیچیدگیها را یاد میگیرم و به کار میبندم. البته هنوز خیلی فاصله دارد که مانند خیلیها شوم. چند ماه پیش به یکجلسه رفتم که میدانستم قرار است به سرم شیره زیادی مالیده شود! به ظاهر حرفهای ساده و دلنشینی میزدیم و در باطن داشتیم برای هم خط و نشان میکشیدیم. نتیجه جلسه خوب و بیشتر از همیشه به نفع بهساد بود. افسوس میخوردم به حال خود. هنوز البته کودکی درون وجودم در حال شیطنت بود. دروغ نگفته بودم ولی من در کسوت مدیر یک شرکت نرمافزاری! یک مذاکره پیچیده را انجام داده بودم که نتیجهاش از نظر تجاری راضی کننده بود. اما آیا میشد بعد از آن جلسه بروم و به دنبال پروانهها بدوم؟ اصلن آیا پروانهای حاضر بود با این موجود زمخت و پیچیده همبازی شود؟

راستی آیا هیچ دقت کردهاید که دیگر در شهرها نمیشود زیاد پروانه دید؟ دوران بچگی ما شهرها ها پر از پروانه بود و ما به دنبال پروانهها میدویدیم و با آنها جست و خیز میکردیم. اما این روزها وقتی پروانهها هم دیدند که از میان آدمها (آدم بزرگها) کسی همبازی آنها نیست، رخت و اثاث خود را جمع کردند و به ناکجایی رفتند که سادگی و صداقت آدمها خانه دارد.

راستی اینروزها کسی از پروانهها خبر دارد؟

۱۰ دیدگاه

  1. چه جالب ، پروانه . . . کرگدن؟

    به نظرم باید در ظاهر مثل پروانه زیبا و لطیف و در باطن مثل کرگدن محکم و قوی بود ولی این خیلی خیلی سخت است در بیشتر موارد انسان به دو رویی و ریا متهم می شود

  2. با سلام
    به نظر بنده یکی از عمده مشکلات ما در عرصه فعالیت های اقتصادی، همین ظاهر سازی هاست.
    درمواردی بنده شاهد بوده ام که سازمان یا شرکت با توجه به اهمیت دادن به همین ظواهر با شخصی قرار داد بسته اند، و بعد متوجه شده اند گول ظاهر طرف را خورده اند.
    البته بنده خودم حتی در تابستان بر حسب عادت بدون کت نمی توان جای بروم. ولی ارزیابی انسان ها از روی ظاهر و یا ارزیابی تخصص آنها از روی ظاهر ،لباس ، ماشین و …. یقینا اشتباه است.
    در مورد راست گویی ، پروانه ها و صادق بودن با مشتری و حتی پرسنل شرکت و اطرافیان باید بگویم، این امر بسیار پسندیده و مطلوبی است که در شرکت ساینا یکی از ملاک های مهم است، البته ما هم پیش آمده که برای صداقتی که داشته ایم ضرر کنیم. ولی آن را همچنان حفظ می کنم.
    برای نمونه در همین چند روزه برای قرار دادی که بایکی از سازمان های دولتی داریم، این اتفاق برای من رخ داد. سال گذشته هنگام عقد قرار داد با مدیر مربوطه خیلی صادقانه شرایط کاری و هزینه ای را با هم بستیم. اما امسال همین موضوع برای دردسر ساز شد و حالا کارفرما از چیزهای که خودم در جلسات اول صادقانه به او گفته بودم ، دارد سوء استفاده می کند.
    البته بگویم که فاید و اثرات صادق بودن در کار جنبه های بسیار زیادی هم داشته است، و بنظر خودم اگر موفقیتی هم بوده برای صداقت در کار بوده است.
    راستی در تهرانی که آلودگی هوا و پلشتی های اخلاقی زندگی را برای انسان سخت کرده ، مگر می شود پروانه را دید و دنبال کرد؟
    راستی جناب آواژ شرکت ساینا از شما دعوت می کند برای حضور و بازدید و استفاده از تجربیات شما.

    1. سلام
      می‌‌گویند شخصیت آدم در هفده سالگی و به عبارتی در پنج سالگی شکل می‌گیرد. به عبارتی ما هفت خط نمی شویم، اگر هم بشویم چیز هجوی می شویم!
      آدم به‌تر است هر چیزی که هست بماند و نخواهد شالوده شخصیتی خود را تغییر دهد. البته، این به معنای سلب حرکت افراد به سوی به‌تر شدن و اشتباه نکردن نیست، بلکه به این معنی است که آدمی نباید به سوی بدتر شدن و یا همرنگ جماعت شدن گام بردارد.

      از دعوتی که فرمودید، بی نهایت سپاسگزارم. آن را با کمال افتخار می‌پذیرم و در اولین فرصت در خدمت شما خواهم بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *