یازده سال با بهساد
(بیست و یکم فروردین ماه بهساد وارد دوازدهمین سال فعالیت خود شد، این نوشته برای یازده سالگی بهساد است)
بعد از تمام شدن درس و خدمت سربازی و مشغول شدن به یک کار دولتی، به خاطر اینکه کار دولتی نمیتوانست ما را از لحاظ علمی و فنی راضی نگاه دارد (حقوقش انصافن خوب بود آن موقع) چند سالی بود که با یکی دو نفر از دوستان اینطرف و آن طرف پروژههای مختلفی انجام میدادیم و بازار کار مشاورهای و پروژههای کوتاه مدت بد نبود. بازار هدف ما صنایع کوچک بودند و کار ما هم به طور عمده تحلیل و طراحی سیستمهای مدیریت موجودی و تولید.
اواخر سال ۱۳۸۰ یکی از شرکتهایی که تحلیل سیستم برنامهریزی و مدیریت تولید آنها را انجام داده بودیم از ما خواستند که مکانیزاسیون سیستم را هم خود ما انجام دهیم. موقع انعقاد قرارداد به ما گفتند که چون رقم قرارداد بالا است (۱۳.۵ میلیون تومان در آن سال – معادل پول یک آپارتمان) نمیتوانند با اشخاص حقیقی قرارداد داشته باشند و ما هم لاجرم به سمت تاسیس شرکت رفتیم و بدین سان در فروردین ۱۳۸۱ بهساد به دنیا آمد. همانروزها به بهساد قول دادم که روزی همه جا نام او به خوبی شنیده شود.
ابتدا محل بهساد طبقه دوم خانه ما بود. Behsad.com را زمانی ثبت کردیم که هنوز محل رسمی نداشتیم. اولین پیشپرداخت را که گرفتیم ۱.۵ میلیون دادیم رهن، بقیه را هم میز کنفرانس (هنوز داریم آن را) خریدیم و یخچال و لوازم اولیه شرکت. کامپیوتر و میز آن را هم از خانه آوردیم. یک اتاق را فرش کردیم و جلسات هیات مدیره را در حالت رسمی!! آنجا برگزار میکردیم.
سه ماه بعد یک شرکت تولیدی دیگر کار طراحی و پیاده سازی سیستم برنامهریزی و مدیریت تولید و موجودی خود را با هزینه ۱۰ میلیون تومان به ما سپرد. ما دو کار خیلی خوب داشتیم و یک بازار نسبتن انحصاری! چرا که معمولن شرکتهای صرفن نرمافزاری کمتر میتوانستند در حوزههای MRP II وارد شوند و از این جهت کار ما کم رقیب بود.
تا حدود یکسال به جز سهامداران و هیئت مدیره که همان سه نفر بودیم، همکار دیگری نداشتیم. پیژامه و زیرپیراهن لباس کارمان بود و با صدای بلند، حبیب و سیاوش قمیشی گوش میدادیم و تحلیل میکردیم و برنامه مینوشتیم. گاه شب را هم همانجا میخوابیدیم.
اولین همکاری که به ما پیوست منشی شرکت بود که تا سال بعد جز ما چهار نفر کسی در بهساد نبود. منشی که آمد بساط فرش را جمع کردیم و رسمی شدیم!
سال ۸۲ اولین بحران مالی شرکت به وجود آمد. ما که با داشتن دو پروژه احساس تکمیل ظرفیت میکردیم، هیچگونه فعالیت بازاریابی انجام ندادهبودیم و یکی از پروژهها هم به مشکل برخورده بود و کارفرما پرداخت پول را متوقف کرده بود. از یک طرف بیکار شده بودیم و از طرف دیگر بیپول. محمد هم فوقلیسانس قبول شد و ما بخشی از نیروی او را از دست داده بودیم. نمیشد دست روی دست گذاشت. در اوج بیپولی با قرض و حمایت یک اسپانسر یک سمینار برگزار کردیم به نام “نقش فناوری اطلاعات و ارتباط در توسعه اقتصاد دانشمحور” از آقای دکتر جلالی برای سخنرانی دعوت کردیم و حدود سیصد نفر از مدیران ارشد سازمانها در سمینار شرکت کردند. با همکاری یک ISP سمینار به صورت پخش آنلاین بود و نظم و انضباط و دیسیپلینی عالی داشت. محمد استاد کار اجرایی بود و نظم و دقتش را در کار اجرایی من هنوز هم که هنوز است در کسی ندیدهام. در پرسشنامه سمینار جدای از همه سئوالها نوشته بودیم “آیا شرکت بهساد را از پیش میشناسید؟” تقریبن همه پاسخها منفی بود. ما فقط چهار نفر بودیم ولی آنقدر پر انگیزه و فعال که خیلیها تصور میکردند یک شرکت خیلی بزرگ این سمینار را برگزار کرده است. بعد از سمینار(البته با گذشت شش ماه) سازمانها قراردادهای خوبی به ما ارجاع دادند.
سال ۸۳ بازار کار ما در حال انفجار بود، سمینار کار خودش را کرده بود. دوران رونق صنعت بود و طرح تکفا و حمایتهای وسیع دولت وقت از شرکتهای تازهکار دانش بنیان. در این سال حجم قراردادهای شرکت به حدود دویست میلیون تومان رسیده بود. شب تا صبح بیدار نشستنهای زیادی شروع شد. اما هنوز صرفهجویی میکردیم و برای خرید یک تلفن دو ساعت هیات مدیره بحث میکرد! اولین همکاران فنی ما سال ۸۳ به ما پیوستند. اشکال ما این بود که چیزی به نام مدیریت منابع انسانی بلد نبودیم!
اولین کار معماری سازمانی را هم در وزارت جهاد گرفتیم. هنوز واحد بازاریابی نداشتیم و مشتریان خودشان زنگ میزدند و کار ارجاع میدادند. در حسابداری حسابی خرابکاری کرده بودیم و علیالراس شده بودیم. یک حسابدار تریاکی پاره وقت داشتیم که اخراج شد! اشتباههای دیگر هم داشتیم. کم کم بین ما اختلاف افتاده بود و این اختلافها گرچه باعث افزایش کیفیت کار میشد (چون هیچکس دلش نمیخواست زیر سئوال برود) ولی آسیبهای خودش را هم داشت.
سال ۸۴ هنوز پروژههای سال ۸۳ را داشتیم و حسابی درگیر پروژهها بودیم. اختلافات ریشه دوانده بود. محمد بهساد را ترک کرد. دکتر و من ماندیم و پروژهها. اختلافهای به وجود آمده خیلی تلخ بود ولی با رفتن محمد همه چیز آرام شد. (نه اینکه تقصیر او بود، همه ما مقصر بودیم). جوان بودیم و کمتجربه و من آن اختلافها را بزرگترین اشتباه دوران کاری خود و تلخترین روزگار بهساد میدانم.
تصمیم گرفتیم سهامدار جدیدی به بهساد اضافه کنیم. از دوستی که تجربه کافی در اداره شرکت داشت و دهسالی هم از ما بزرگتر بود خواستیم به ما بپیوندد و به ما در اداره شرکت کمک کند. آقای مهندس عطایی به ما پیوستند و ما بخشی از سهام را به ایشان واگذار کردیم. اواخر سال وام گرفتیم و با پسانداز خود و آورده شرکا یک زمین خریدیم برای ساختن ساختمان بهساد!
در سال ۸۵ به تدریج آثار بیرونقی بازار مشهود میشد. با تهمانده قراردادها از یک طرف و قراردادهای پشتیبانی که تازه به نتیجه رسیده بودند و چند قرارداد کوچک جدید امورات خود را میگذراندیم. از یک طرف درآمدها کاهش پیدا کرده بود و از طرف دیگر هزینههای ساختمانسازی و اقساط وام حسابی فشار آورده بود. پیشرفت ساختمان خوب نبود. هر وقت پول داشتیم میساختیم و هر وقت که نداشتیم متوقف میشدیم. به کارهای من سرکارگری هم اضافه شده بود! کاری که اصلن بلد نبودم و یکبار یک کارگر که دزدیاش را گرفته بودم نزدیک بود حسابی کتکم بزند! در آن سال استانداری مرکزی فراخوانی داد برای ساخت سیستم برنامهریزی و مدیریت پروژه، مشاور عالی استاندار متولی اجرای سیستم بود و از بین شرکتها ما را انتخاب کرد. دلیلش این بود که اینها صنایعی دارند و میدانند مدیریت پروژه چیست!
سال ۸۶ هنوز درگیر ساختمان بودیم. سیستم مدیریت پروژه بهساد سر و صدای زیادی به پا کرد. استاندار مرکزی به دلیل استقرار این سیستم از نهاد ریاست جمهوری تقدیرنامه گرفته بود و چند استانداری دیگر مشتری ما شدند. اوضاع نقدینگی اما بد بود. تصمیم گرفتیم که شرکت با کار مجدد روی نرمافزار مدیریت پروژه، دارای یک محصول باشد. با شناختی که از سازمانها و وزارتخانهها داشتیم نسخه دو نرمافزار مدیریت پروژه را کلید زدیم. این اولین کاری بود که قصد داشتیم به صورت پکیج به بازار ارائه کنیم. اولین غرفه نمایشگاهی را در کنار کنفرانس مدیریت اجرایی پروژهها گرفتیم. قبل از نمایشگاه با خود گفتم بهساد باید در شهرداری تهران کار مدیریت پروژه بگیرد. شب نمایشگاه تا صبح بیدار بودیم و صبح که از شهرداری تهران برای بازدید آمدند، گویی به هدف خود رسیده بودم. از شهرداری تهران برای بازدید غرفه آمدند. از شوق سر از پا نمیشناختم. چند بار در شهرداری دمو ارائه کردیم. توسعه نرمافزار خوب پیش نمیرفت. هزینههای ساختمان کمرشکن بود. هپکو خصوصی شده بود و مدیریت جدید اعتقاد چندانی به سیستم نداشت. چند کار ارزان گرفته بودیم برای ادامه حیات
چون فکر میکردیم که ساختمان تا شش ماه حاضر میشود قرارداد اجاره را شش ماه بسته بودیم. ساختمان حاضر نشد! آواره شدیم!
سه ماهی را در دفتر یکی از دوستان به سر بردیم و قرار بود به جای دیگر برویم که موجر در آخرین لحظه قبل از اسباب کشی، قرارداد را فسخ کرد! ما مانده بودیم و همکاران و یک خاور پر از اثاثیه
روز تلخی بود. با دکتر از این بنگاه به آن بنگاه تا دم غروب یک ساختمان خیلی قدیمی پیدا کردیم. زمستان سرد و سختی را آنجا گذراندیم. بازار بیرونق بود و ما خیلی شدید با بحران نقدینگی دست و پنجه نرم میکردیم. برای اولین بار (و البته آخرین بار) پرداخت حقوقها بیش از دو ماه تاخیر داشت. سختترین سال بهساد. اواخر سال بود که از شمص تامین آمدند برای ارزیابی توان فنی شرکت. خجالت میکشیدم از شرایط شرکت با آن ساختمان قدیمی و روحیه خراب خودم و امید چندانی به ارزیابی آنها نداشتم. اما اواخر سال کارهای خوبی به ما ارجاع دادند.
سال ۸۷ را با ساختمان نوساز بهساد شروع کردیم. ۱۵ روز عید را مشغول بودیم تا آخرین کارهایی را که میتواند ساختمان را قابل سکونت کند انجام دهیم. اولین روز کاری، بهساد فقط در و پنجره داشت و دیگر هیچ! همکاران حیرت زده بودند و دسته گلی را که برای افتتاح ساختمان جدید بهساد آورده بودند نمیدانستند چه کنند. ساختمان جدید، هیچ چیز نداشت. نه ظرفشویی و نه کابینت! حتی در دستشویی را هم روز اول نصب کردیم!! ناهار را با گاز پیکنیک گرم میکردیم و ظرفها را کف آبدارخانه میشستیم. چارهای نبود اجاره نشینی و آوارگی از این ساختمان به آن ساختمان ضررهای بیشماری به ما زده بود. طبقات دیگر هم که نیمهساز بودند و فقط خاک!
تا اواخر ماه امکانات اولیه را فراهم کردیم. ما به یک پیمانکار قابل اعتماد برای شمص تامین تبدیل شده بودیم و کارهای خوبی را به ما ارجاع میدادند. نرمافزار مدیریت پروژه نهایی شد. با چند جلسه در شهرداری تهران، به این نتیجه رسیدیم که باید معماری سازمانی با دیدگاه فرآیند مدیریت پروژه در آنجا انجام شود و قراردادش را منعقد کردیم. با یکی از شرکتهای گروه مپنا هم وارد کار شدیم. وضعیت بازار کار بهتر شد. در اواخر سال با شرکت توزیع برق تهران وارد کار سیستم مدیریت پروژه و سیستم آمار شدیم. تعداد همکاران زیاد شده بود و مسائل پرسنلی بین آنها رو به افزایش گذاشته بود. اواخر سال سیستم جامع آماری بهساد را شروع کردیم.
سال ۸۸ هنوز با شمص تامین کار میکردیم و کارهایش خوب پیش میرفت. اما مسائل و اختلافهای پرسنلی بین همکاران زیاد شده بود و من هم نمیتوانستم آنها را به دوستی قانع کنم. سیستم مدیریت پروژه توزیع برق تهران به مشکل خورده بود. مدیر پروژه آنها اینکاره نبود. ما هم در تعیین حدود و ثغور خیلی شدید اشتباه کرده بودیم. یا باید کار را با ضرر سنگین ادامه میدادیم و یا انصراف میدادیم. تصمیم به ادامه گرفتیم. هر چهارشنبه جلسات نفسگیر و چالشی با کارفرما! چارهای نبود، باید ادامه میدادیم. اختلافات همکاران با یکدیگر کار خودش را کرد! چند نفر کلیدی شرکت را ترک کردند! شمص تامین در یک شب زیر و رو شد و همه هیات مدیره عوض شدند. شمص دیگر شمص نبود و قرار بود تعطیل شود ( و شد). دوران سختی دوباره شروع شدهبود. با اینحال رویکرد بازار به نرمافزار آمار بهساد خیلی خوب بود. چند مشتری جدید در صنعت برق پیدا کرده بودیم. مهمتر از همه شرکت توانیر از ما خواست تا نرمافزار آمار را برای آنها ارائه کنیم. احساس میکردم صنعت برق کشور به بهساد اعتماد پیدا کرده است. این خیلی خوب بود و آن را دوست داشتم.
در سال ۸۹، سیستم مدیریت پروژه توزیع برق تهران به نتیجه رسید و اجرایی شد، لحظه زیبایی بود. یک سیستم بزرگ در گستره تهران. آن همه بحثها و جدلها به نتیجه رسیده بود. مذاکرات ما با شرکت توانیر ادامه داشت. توانسته بودیم که مشکلات نیروی انسانی را بر طرف کنیم و اوضاع بهتر شده بود. وضعیت نقدینگی خیلی خوب بود. با اینحال من از عملکرد هیات مدیره راضی نبودم. تصمیم گرفته بودیم که ساختار هیات مدیره تغییر کند. باور داشتیم که مدیران باید از مالکان تا حد زیادی متمایز باشند. از فرد با تجربهای دعوت کردیم که در هیات مدیره حضور داشته باشد.
تجربه اولین مدیر غیر سهامدار (البته قرار بود در آینده سهامدار هم باشد). در ابتدا همه چیز خوب پیش میرفت. ولی اختلاف عمیقی در روشها و باورها وجود داشت. اختلاف نظر در هیات مدیره جدی بود. اینبار اما تجربه تلخ سال ۸۴ به کمک ما آمد. با چند جلسه موضوع فیصله پیدا کرد. ما با تجربهتر از آن بودیم که اختلافها را به امور اجرایی تعمیم دهیم. همکاری ما با اولین مدیر غیر سهامدار بهساد چهار ماه بیشتر دوام نیاورد، ولی قطع همکاری خیلی کمتنش بود (ایشان هنوز هم یکی از دوستان من هستند). دوست جدیدی به هیات مدیره بهساد اضافه شدند.
همکاران خوبی به جمع ما اضافه شدند. قرارداد ما با توانیر به نتیجه رسید. لحظه زیبایی بود… فاز اول سیستم جامع آمار صنعت برق کشور را اجرا کردیم. روزی که قرار بود سیستم را ارائه کنیم، همه شرکتهای تابعه صنعت برق آمده بودند. شاید برای اولین بار در یک جا، افرادی از همه ایران، اسم بهساد را به خوبی میشنیدند. یاد قول روز اول خود به بهساد افتادم. یک لحظه در شادی یک آرزوی تحقق یافته اشک در چشمانم جمع شده بود. یک جشن کوچک که خودم با بهساد به تنهایی و در سکوت برگزار میکردیم.
سال ۹۰ نسخه دو نرمافزار آمار را ارائه کردیم، فاز دوم نرمافزار آمار صنعت برق به نتیجه رسید. احساس میکردم که یک کار خیلی عالی در مورد آن صورت گرفته است. هیچوقت اینگونه همکاران بهسادی را حرفهای ندیده بودم.
به ثبات نسبی رسیده بودیم و در صنعت برق مشتریان خوبی داشتیم. یک تمرکز استراتژیک روی بازار و محصول آنچیزی بود که به آن احتیاج داشتیم و محقق شده بود. اما همیشه لحظهای که احساس آرامش میکنی یک طوفان در راه است. بحران نقدینگی در صنعت برق یعنی بازار استراتژیک ما به وقوع پیوست. پرداختها پر مشکل شد، مطالبات خیلی زیاد! شاخصگذاری وصول مطالبات روشی بود که کمک زیادی کرد. اما فشار کار و احساس زندگی در شرایط جنگی خستهام کرده بود.
اواخر سال تصمیم گرفتم که دو هفتهای بهساد را ترک کنم و از نظر فکری به موضوعات دیگر مشغول شوم. اولین بار بود که نیاز به استراحت داشتم و بازنگری در ریشههای تفکر.
سال ۹۱ دو هفته به مسافرت رفتم و موبایلم را خاموش کردم و ایمیل را بسته! خیالم از بهساد راحت بود. از مسافرت که بازگشتم ذهنم در بازایجاد معانی و فلسفه زندگی و نحوه بودنمان درگیر بود. روال عادی ادامه داشت و همکاران خوب من بیشتر شدند، تمرکز استراتژیک خودمان را در وزارت نیرو گسترش دادیم و وارد صنعت آب و فاضلاب شدیم. سیستم آمار آب و فاضلاب کشور.
احساس میکردم که باید هر چه بیشتر از کار اجرایی فاصله بگیرم، اما نمیشد. آنچه که بهساد نیاز داشت تعالی در اندیشههایی بود که باید خدمت و فعالیتش را تحت تاثیر قرار میداد. در این تفکرات بودم که بیماری خواهرم مَجده شروع شد. برای اولین بار چیزی به جز بهساد تمام ذهن من را درگیر خود میساخت و من در بهساد نبودم. خرداد ماه خواهرم از دنیا رفت. آن تلاش فلسفی برای بازیافتن معانیِ بودن، در ذهنم قوتی مضاعف گرفت. بهساد باید معنایی دیگر مییافت و چالشهای زندگی روزمره با فکرهای جدیدی که گاه میآمدند و میرفتند، من را درگیر خود کرده بود. مرگ، واقعیتی بود که میشد با آن زندگی را تفسیر کرد. ما به تفسیر جدیدی از فعالیت، کار و محصول احتیاج داشتیم و اینها باعث شده بود که در جستجوی میزان و معیاری باشیم که بتوانیم فعالیتهای خود را در برابر آن محک زنیم. شاید برای همین بود که با پدیدههایی مانند فساد اداری و رشوه که گاه چالش برانگیز مینمودند، قاطعانهتر میتوانستیم برخورد کنیم.
اکنون در پایان یازدهمین سال از فعالیت بهساد احساس میکنم که پدیدههایی مانند صداقت، شفافیت، شجاعت و یک اراده جدی در راه اعتلای خود نیاز واقعی بهساد محسوب میشوند. باور دارم که جدای از هر تئوری مدیریتی، آرامش و لذت در محیط کار،حق همه همکاران من است، چنانچه سختکوشی و پایبندی به اهداف و شاخصها و باورها و آرزوها ضرورتی است که هر چند ممکن است آرامش ظاهری ما را خدشه دار کند، ما را در سایش خود جلا میدهد تا شاید…
پینوشت بعد از یازده سال دیگر: شاید دوست داشته باشید بخوانید، یازده سال دوم بهساد
دست از طلب ندارم تا کام دل برآید
یا تن رسد به جانان، یا جان زتن درآید
بگشای تربتم را وقت وفات و بنگر
کز آتش درونم، دود از کفن برآید
یازده سالگی بهساد را از صمیم قلب به شما و همکارانتان در بهساد تبریک میگویم. پاینده باشید.
جناب محبی عزیز
از محبتی که همواره نسبت به بهسادیها و اینجانب داشتهاید سپاسگزارم. یقین دارم با صلاحیتهایی که شما دارید پایسا نیز خیلی سریع پلههای رشد و ترقی را طی مینماید و من همواره آرزومند موفقیت جنابعالی و پایسا هستم.
این هم بخشی از خاطرات من از بهساد است :
“…. شرکتی دارای رتبه در شورای انفورماتیک به نیروی برنامه نویس احتیاج دارد… ” . این جمله را سال هشتاد و سه در دانشگاه دیدم و با خود فکر کردم که آیا شرکتی میتواند در اینجا رشد کند……. بعدها ( سال ۸۷ ) دیدم که تنومندتر از گذشته به راه خود ادامه میدهد. از این بابت بسیار خوشحالم.
قدیمی تر ها به خوبی شعر سهراب را در سایت بهساد به یاد می آورند:
….زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
موفق باشید، همیشه.
ممنونم و سپاسگزار از این که همواره با بهساد و روزنوشتهای بهساد هستید. برای شما روزگار خوب و پیشرفت را آرزو میکنم.
مسیر را خیلی خوب نشون دادید، مرسی
محبت دارید و ممنون از حسن نظر شما
همیشه از خواندن داستان روح انسانی شرکتها لذت میبرم. رو به رشد باشید
خوشحالم که داستان بهساد مورد توجه شما قرار گرفت. شاد و پایدار باشید.
سلام.
لذت بردم از خوندن نوشتارتون. ممنون.
یه سوال فلسفی هم برام ایجاد شد که البته شاید صرفا از برداشت از راه دور ناشی میشه. ولی همخوان کردنش ضرر نداره. سوال از خوندن «تلاش فلسفی برای بازیافتن معانیِ بودن» شروع شد.
من فارغالتحصیل فیزیک هستم، یکی از آیندههای محتملم استخدام در دانشگاه و حل مسئله خواهد بود، چیزی از این جنس که حقوق بگیرین تا پازلهایی رو به انجام برسونین بر روی کاغذ (با توجه به ماهیت فیزیک به عنوان یک علم پایه). از پازل حل کردن لذت میبرم، ولی هر بار که به این آیندهی محتمل نگاه میکنم احساس خلا میکنم! مخصوصا وقتی به این فکر میکنم که این پازل رو قراره با محدودیتهای ناشی از سیستم ناکامل آموزش و پژوهش کشور حل کنم . برا درک سادهتر مسئله این طوری فرض کنین که قراره یه پازل رو روی یک سرسره سرهمبندی کنین.
این جور مواقعه که سوال ِ«من برا چی وجود دارم؟ و به چه دردی میخورم؟» سر میکشه.
به نظرم این حس طبیعی هست، یه جوری ترجیح میدم به عنوان یه سرگرمی پازل حل کردن رو ادامه بدم ولی نه به عنوان وظیفه. تو فکر این هستم که یه کاربرد برای چیزهایی که یاد گرفتم پیدا کنم و کارم و آیندهام رو به سمت استقلال از دولت، در اون سمت هول بدم، چون احساس میکنم وقتی به یه دردی بخورم و قرار باشه تو سیستمی که خودم تعریف کردم کار کنم، شاید کمتر کمبود دلیل آفرینشم رو حس کنم.
الان که مطلب شما رو خوندم، احساس کردم این سوال حتی اگه درگیر یه کار کاربردی هم باشی سرمیکشه. (امیدوارم برداشتم از مطلب شما ناشی از دستکاری پسزمینهی الان ذهنم نباشه!).
سوال ساده است، ایا حسم درست بوده؟ یا دقیقتر بپرسم: آیا حتی وقتی ادم داره برای خودش کار میکنه (کارمند دولت نیست) و روی ایدههای خودش انرژی میذاره، باز هم احساس لحظهای ِ کمبود دلیل برای جلو رفتن پیش میاد؟
اگه حس درست بوده میشه نمای کشتی گرفتن با چنین چالشهای ذهنیای رو هم همخوان یا شاید همکیف کنین؟
ممنون
خوش باشین
ملازاده
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
برداشت شما صد در صد درست است. این که چرا هستیم مدتهاست که ذهن من را به خود مشغول کرده. برای پول در آوردن راههای خیلی بهتری وجود دارد. برای خدمت نیز شاید راههای دیگری وجود داشته باشد و این که ما در کجای نظام هستی قرار داریم سئوالی است که باید به آن پاسخ داد. در برای خود کار کردن شاید سئوال های فلسفی بیشتری را پیش روی شما قرار خواهد داد، چرا که اختیار بیشتری در تصمیم گیری های روزانه خود دارید.
اجازه بدهید که در مطلبی جداگانه و در حد بضاعت اندک خویش بدان بپردازم.
ممنون از حضورتان
پایدار و سبز باشید
سلام
تولد یازده سالگی بهساد را به شما تبریک عرض می کنم
برای بنده روزهای بودن در بهساد و همکاری با دوستان بسیار خوب بهسادی بسیار شیرین و خاطره انگیز است
امیدوارم شاهد رشد و موفقیت بیشتر بهساد و دوستان بهسادی باشم
موفق باشید
آقای مهندس منتظران همیشه عزیز
ممنون هستم از شما و بودن همیشه شما با بهساد. واقعیتش را بخواهید دوره همکاری شما با بهساد برای من نیز یکی از بهترین دوره های کاری و بسیار زیبا و به یاد ماندنی بوده است. من هم موفقیت، بهروزی و پیروزی و سلامت و شادمانی را برای شما آرزومندم
پایدار باشید.
مثل بقیه دوستان من هم از خوندن این مطلب لذت بردم. وفتی تاریخچه تشکیل شرکت ها، مشکلات، موفقیت ها و درگیری ها رو (که تا حالا همیشه مربوط به شرکت های خارجی بوده) می خونم احساس خوبی بهم دست میده! حتی وقتی شرکت شکست خورده باشه. چون احساس می کنم که صنعت ما هم ( مثل صنایع قدیمی قرن نوزدهمی) ریشه داره، شناسنامه داره، افراد شناخته شده و تاثیرگذار و …داره، و این خیلی خوبه. و من همیشه احساس می کنم صنعت IT تو کشور ما چقدر به این چیزها احتیاج داره. اینکه چهارتا شرکت قدیمی که بدون رانت و امتیازات ویژه، حداقل یه دهه رو پای خودشون مونده باشن، پروژه های موفق و ناموفق داشته باشن، افراد شناخته شده داشته باشن، نقل و انتقال مدیران و افراد فنی اونها نقل رسانه ها باشه و …
یه سایتی فکر کنم حدود یه سال پیش یه نقد جنجالی از محصول اتوماسیون یه شرکت معروف نرم افزاری منتشر کرده بود که در یک حرکت جالب اون شرکت هم جوابیه داده بود و … خلاصه موجی ایجاد شده بود. جدا از محتوای نقد و جوابیه ، واقعا لذت بردم. اینکه یه محصول نرم افزاری تو این کشور ایجاد شده، استفاده شده، نقد شده، رسانه ای شده و …
به نظر من ما به این جنجال ها نیاز داریم. همون که بهش میگن حاشیه. به نظر من برخلاف فوتبال مون که جز حاشیه چیزی نداره، صنعت IT ما هم نیاز به جنجال رسانه ای داره. همه چی که فنی نیست!!
نمی دونم اینایی که نوشتم چقدر به اینجا مربوطه. به هر حال متشکر از این فرصت که ایجاد کردید.
ممنون هستم از محبتی که مانند بقیه دوستان دارید.
درست می گویید. اجازه بدهید که در تکمیل فرمایش شما عرض کنم که صنعت IT و همه زمینههای دانشمحور ما نیاز به جنجال داره و من در یکی دو نوشته قبل سعی کردم تا حدی وارد این جنجال بشوم. اما نکته مهمی در این بین وجود دارد که هر جنجال و هر حاشیه نیازمند یک هسته مرکزی از هویت و ثبات و اصول هم هست و اگر این هویت وجود نداشته باشد، بلای فوتبال بر سر سایر زمینه ها هم خواهد آمد و آنگاه این غوغاسالاران و لمپن ها هستند که هدایت جریان رسانه ای را بر عهده می گیرند.
در موضوع نرم افزار اتوماسیون البته به نظر من دو طرف ماجرا خیلی پخته و خوب عمل کردند که من را به وجود عقلانیت در آن جریان رسانه ای امیدوار کرد.
مطلب شما خیلی به موضوع مربوط بود و من هم از این که بوده اید و هستید و خواهید بود بسیار سپاسگزار و ممنون هستم
مدت زیادی از آشناییمان در دنیای مجازی نمی گذرد.
شاید بخاطر سبک نوشتاریتان، و شاید نگرشتان به کارو دنیا، مشتریتان شدم.
خیلی خوشحالم میبینم، ثابت شده است، موفقیت رابطه مستقیم با دیدگاه انسان دارد، نه پارتی و سرمایه بابا و …
به قول یک بنده خدا: شاید پارتی از راه میانبر آدم رو به یه جا برسونه ولی موندن و ماندگار شدن دست پارتی نیست.
اینکه شما و من تقریبا از یک سال وارد دنیای کسب و کار شدیم و مقایسه جایگاهیمان، دقیقا به من نشان داد این نوع دیدگاه و نگرش چگونه موفقیت را نتیجه میدهد.
{{البته غبطه می خورم ولیکن این غبطه من به این دلیل نیست که موفق نبودم، به این دلیل است که در آرزویم تا کنون نتیجه نگرفته ام. «کارآفرین بودن» . می بایست با انتخاب مسیر جدید و تلاش مضاعف و استفاده از تجربیات دوستان نادیده چون شما که تجربیاتتان را بی چشم داشت می نویسید به خواستم برسم}}
… همچنان خواهم راند، همچنان خواهم خواند و…
به امید موفقیت روزافزون شما و شرکتتان
من از آشنایی با دوستی که اتفاقن هم نام خود من نیز هست بسیار خوشحالم و ممنون هستم که هستید
من البته شکستها و ناکامیها و افسوسهای زیادی در بهساد داشتهام و صادقانه بگویم خود را موفق نمیدانم. در کنار چیزهایی که نوشتم می شد از نامردی ها و نامردمانی ها نیز نوشت. از این که حتی خود من چگونه اطرافیانم را آزار دادم و از مسائل دیگر. برای همین باور دارم که ذات کارآفرین بودن لزومن ارزشی محسوب نمی شود. شاید برای همین اصلن یادم نبود که سال ۸۴ کارآفرین برتر شدم و تقدیرنامه گرفتم و …
من بارها در مسیر خود شک کردم. بارها ایستادم و نگاه کردم، آیا یک مدیر دولتی بودن (چنانچه پیش از آن نیز بودم) برای من بهتر نبود؟ آیا خانواده ام و کسانی که آزارشان دادم، من را خواهند بخشید؟ آیا در راه کارآفرینی به جامعه اطراف خود آسیب نزدم؟
باور دارم که لزومی ندارد که آدم کارآفرین باشد تا موفق محسوب شود. هر کسی و در هر موقعیتی می تواند در جامعه اطراف خود منشاء اثر مثبت و ماندگار باشد و بر اساس روح بیداری که دارید مطمئن هستم که جنابعالی نیز در مدار ارزش آفرینی و خلق یادگارهای ماندگار در اطراف خود مشغول هستید.
بیش از پیش پایدار و سبز باشید.
“هر کسی و در هر موقعیتی می تواند در جامعه اطراف خود منشاء اثر مثبت و ماندگار باشد”
واقعا سپاس گذارم.
تلنگر بزرگی بود. آرزوی بهترینها برای شما و خانواده محترمتان
مهندس آواژ عزیز
خواندن نوشته شما حال مرا بهتر کرد. می توانم حس کنم آدم در چنین روزهایی و وقتی به گدشته نگاه میکند چه حالی دارد و به چه چیزهایی فکر میکند. برای شما و مجموعه بهساد آرزوی بهترین روزها و لحظات را دارم و امیدوارم بارها و بارها برای شادی آروزهای تحقق یافته اتان اشک در چشمانتان جمع شود.
مهندس نامآور عزیز
همه ما این روزها دردهای عمیقی در قلب داریم و دشنه عمیق روزگار بر گُرده همه ما سنگینی میکند و حس همراهی دوستان خوبی مانند شما بار سنگین محنت های روزهای تلخ را سبک تر می کند.
برای ایده گستران که به خصوص در حیطه ارزشمند فرهنگ کار می کند، و برای شما آرزوی پیشرفت و سلامت و پایداری دارم و از آرزو و امید زیبای شما برای بهساد بیش از هر چیز بسیار بسیار سپاسگزارم.
سلام عرض می کنم دوست عزیز
حس خوبی دارم وقتی در وب سایت بهساد هستم و خواندن مطالب دلچسب شما به من انرژی می دهد. مطالبتان را خواندم و گاهی خوشحال شدم وگاهی دلم گرفت. گرچه معتقدم کائنات نتیجه همه رفتارهای ما را بی کم وکاست به ما برمی گرداند.
شما به باور من انسان موفق و با ظرفیتی هستید و آینده روشن وبزرگی در انتظار سبک تفکر شما و بهساد است.
با تجدید احترام
جناب قربانی عزیز
سلام
از محبتی که دارید بی نهایت سپاسگزارم. البته موفقیت و ظرفیت دو پدیده نسبی هستند و من شاید نسبت به آن چه که باید و شاید باید برای موفق شدن و با ظرفیت بودن تلاش زیادی انجام دهم.
این که اجازه دادید در کنار شما باشم برایم ارزشی افزون دارد.
با احترام و آرزوی شادی و موفقیت روز افزون
واقعا نوشته به شدت جذابی بود. مخصوصا بیان جزئیات. بابت این نوشته زیبا ازتون تشکر می کنم.
نسبت به لطف شما و همراهی همیشه شما با بهساد و روزنوشت های بهساد سپاسگزارم. ای کاش می توانستم جزییات بیش تری را بنویسم. روزی اگر عمر باقی بود، این کار را خواهم کرد.
سلام جناب آواژ عزیزم
من هم به سهم خودم ماندگاری و پایداری بهساد را به شما و تیم بهساد تبریک میگویم و برای بهساد و بهسادیان روزهایی سراسر موفقیت و پیشرفت آرزومندم.
متن شما را که میخواندم و میدیدم به زیبایی در گذشته سفر کرده اید و نکات مثبت و منفی را یک به یک بیان کرده اید، یاد کتاب مردی در تبعید ابدی که مربوط به زندگی ملاصدرا است افتادم. میدانید ملاصدرا دلیل اصلی قدرت خود در ساختن آینده و ارائه نظریاتی که آیندگان را مسحور خواهد کرد، در چه میداند؟ سفر در رؤیاها و گذشته خود و نگاه انتقادی و اصلاحی به آنها.
به نظر من با این نوع تفکر و سیر و سفر دقیق در گذشته که شما دارید، بهساد و بهسادیان نیز از آنهایی خواهند بود که آینده را مسحور و محصور خود خواهند کرد. ان شاء الله …
موفق باشید
سلام جناب عبدی عزیز
ما کجا و جناب صدرالمتالهین کجا؟ و به قول حافظ صلاح کار کجا و منِ خراب کجا — ببین تفاوت ره کَز کُجاست تا به کجا.
از محبت و حسن توجهی که دارید بی نهایت سپاسگزارم. امیدوارم من که شاید از شجاعت آشکار کردن خیلی از ضعف های خودم و بسیاری از نقاط تاریک زندگی خود برخوردار نبوده و نیستم لیاقت نظرهای ارزشمند جنابعالی و دوستان دیگر را داشته باشم. برای شما موفقیت، نیک نامی بیشتر و نیک فرجامی را از خداوند بزرگ مسئلت دارم.
عجب مطلب گیرایی بود، شاید الهامبخشترین مطلب وبلاگ شما برای من بود.
نمیدانم چقدر عملی است و وقتش را دارید، ولی آرزو دارم زمانی شما و سایر مؤسسان شرکتهای نرمافزاری، داستان تأسیس و بالندگیتان را تبدیل به کتاب کنید. خیلی جذاب، آموزنده و الهامبخش خواهد بود (احتمالاً از نظر تبلیغاتی هم برای بهساد خوب خواهد بود!). لااقل من یکی که هنوز کتابی دربارهٔ کارآفرینی در حوزهٔ نرمافزار در ایران ندیدهام. کارآفرینان تازهکار به این تجربیات نیاز مبرم دارند.
ممنون هستم از محبت شما. سعی می کنم که به توصیه شما عمل کنم. البته کتاب نوشتن و حتی خاطره نوشتن بیش از هر چیز نیاز به مطالعه دارد که باید آن را در خودم تقویت کنم.
آقا با تاخیر تبریک و خداقوت. شما را از آن دسته آدمها می شناسم که برای بهتر شدن همیشه اهل مبارزه اند و این با ارزش است. این تلاش و تعهد به تعالی
وقتی به ۱۱ سال کار شما نگاه می کردم، همزمان فکر می کردم که من در آن سال چه کردم و یا چه اتفاقی افتاد و چه شد که ما “ما” شدیم.
برای شما و همه همکاران بهسادی آرزوی موفیت و روزهای بهتر دارم.
مراقب خودتان باشید.
آقای مهندس عزیز
از لطف محبتی که دارید و بیش از هر چیز از بابت همراهی شما در این سال های دوستی و آشنایی تشکر می کنم. من هم برای شما و رادمان آرزوی شادمانی، پیشرفت و موفقیت دارم.
سلام جناب آواژ
دنیا دنیا موفقیت توام با شادی برای شما آرزو دارم.
وقتی نوشته شما را شروع به خواندن کردم ، شما سیر بهساد را همانند کودکی که متولد می شود ، شروع به صحبت کردن می کند ، را ه می رود و … ، را به خوبی ترسیم کردید.
واقعا از این نوشته شما لذب بردیم. وقتی مطلب شما را می خواندم آنقدر خوب و جذاب بود که واقعا خودم حس می کردم شرایط را ، بخصوص اگر خوانده مثل شما یک کارآفرین باشد.
بخوبی حس کردم و درک کردم از آن زمستان سرد و خسته کننده و همچنین از حس خوب دیده شدن را.
حیف است با این قلم خوب در این زمینه بیشتر ننویسید.
یا حق
آنقدر محبت دارید که نمی دانم در جواب این همه لطف چه بنویسم. از همراهی شما و این که اجازه دادید با شما باشم سپاسگزارم
آفرین !
ممنون…. 🙂
سلام
ورود به دوازدهمین سال مبارک
نوشته اتان زنجیره ایی بود از همت والا و پایداری سخت
که هر کدام از صاحبان شرکت ها به نوعی و در سطحی با آن روبرو هستند
واقعا برایم دارای مطالب آموزنده ایی بود، ممنون از نگارش صریح تون
سرفراز باشید
مسعود ژیان فوق
می دانم که می دانید و این دانستن و دردهای مشترک هستند که شما و من این جا هستیم و دستان یکدیگر را به هم گره زده ایم. ممنونم . بابت همه چیز
لذت بردم از نوشته شما .
امیدوارم بقیه مسیرتون اگر دشواری هم داشته باشه همیشه به سمت بالا باشه . همینطور که تا الان بوده .
پیروز باشید .
از لطف و محبتی که دارید بی نهایت سپاسگزارم. شاد و پایدار باشید.
شما به شفافیت و شیوایی سرگذشت شرکت خود را مکتوب نمودید. این کمک بسیار زیادی به رشد شرکت و رشد بازار هم خواهد نمود. این نشان از تعهد و مسئولیت پذیری شما در برابر شرکت و جامعه فناوری می باشد. صراحت شما در بیان حقایق اگرچه گاهی به مذاق خوش نمی اید اما برای رشد صنعت لازم است.
موفق و پایدار باشید
جناب چارهخواه عزیز
از محبت شما ممنون هستم. البته نکتهای که در مورد شفافیت و صراحت من بیان فرمودید، نسبی است و من فاصله زیادی تا شفافیت، صراحت و صداقت کامل دارم. به هر حال فکر میکنم برای یافتن هویت جمعی خود ابتدا باید هویت فردی خود را شکل دهیم و عواملی مانند صداقت و صراحت و شفافیت از ملزومات شکل گیری یک هویت فردی مثبت می باشد که امیدوارم همه ما بتوانیم به آن ها بیش از پیش دست یابیم.
شاد و پایدار و موفق باشید.
سلام. در اهمیت نگارش و انتشار تجربیات مطلبی نوشتم ودر آن به این نوشته مهم شما اشاره کردم. امیدوارم اینچنین حرکاتی که شما انجام داده اید در بین شرکت های نرم افزاری باب شود.
http://www.hamfekri.com/blog/archives/388
جناب چاره خواه عزیز
از این که این پاسخ کمی دیر است عذرخواهی می کنم. بسیار ممنون از محبتی که دارید و امیدوارم بتوانم با راهنمایی ها و انتقادهای دوستان خوبی مانند شما، تجربیات اندکی را که وجود دارد، به اشتراک بگذارم.
یادش بخیر و گرامی
همیشه در حال پیشرفت باشید
موفق باشید
تبریک من رو هم البته با تاخیر زیاد بپذیرید. این مطلب طولانی با جزئیاتش برایم اصلا خسته کننده نبود. برایم جالب بود که بهساد در این ۱۱ سال در مراحل مختلف فراز و فرود داشته است. ما فقط دو سال ونیم از شروع فعالیتمان گذشته است اما شاید کمی از مشکلاتی شما اینجا گفتید را ما هم داشته ایم.مشکلات مشابهی مثل آوارگی ، اختلاف بین مدیران، مشکل نقدینگی و ….
اینکه می بینم بعد از ۱۱ سال و باوجود تحمل این سختی ها همچنان قدرتمند هستید و ادامه می دهید باعث امید بیشتر ما برای ادامه مسیر خودمان هم هست. چقدر خوب هست که کسانی مثل شما می نویسند از راهی که رفته اند و ما هم میخوانیم تا راهمان را درست تر ادامه دهیم…
برای شما و بهساد ارزوی روزهای بهتر و موفق تری را دارم
با عرض سلام و خسته نباشید
تبریک بنده رو پس تاخیر دو ماهه پذیرا باشید. جناب آقای مهندس آواژ؛ حال که به گذشته و تاریخچه بهساد نگریستم، و دوران کوتاهی را که در دانشگاه بهساد، مسلما از دست دادم، آرزوی پیروزی و رشد روزافزون را برای شما و استاد گرانقدرم جناب آقای دکتر مختاری خواستارم. شاید اگر به بازنگری چالشی خود در شرکت بهساد و نه در دوران سربازی، به تحلیل واقعی سیستم ها میپرداختم؛ به نتایج بسیار عظیم تری در محضر اساتید می رسیدم. هرچند پس از مطالعه بیشتر موفق به طراحی و اجرای نرم افزار برنامه ریزی و کنترل تولید، موجودی و سفارشات گردیدم، اما همیشه افسوس فرصت از دست رفته بهساد را خواهم خورد.
به امید سلامتی و شادکامی
دهقانی
this one is an enchanting story. reading it, i was feeling like a member of BEHSAD, starting from scartch.
یکی عقیده به این دارد یکی به آن…این چندان مهم نیست. واژه ها انگار تیرهای راهنمای کنار جاده است. باد بر می اندازدشان، باران خطشان را پاک می کند. ولی آنچه اهمیت دارد خود جاده است. “رومن رولان، جان شیفته”
isnt life an on going journey to know ourselves? like the journey odysseus had to take back home? and the journey itself is what makes life. no matter what we believe in we all need to take the journey, we all need to fight…to fight justly and beautifully in order to glorify the essence of life, a journey which is going to cost our most valuable assets: our life, our death.
yes and you stated it in the most beautiful way. I do believe that we have to fight for discovering the taste of love and odor of death and make it permanent in the universe.
ما ناگزیر از کشف و تکثر مفهوم عشق در فعالیت های روزانه خود هستم، عشقی که در ازل بوده و با تنها چیزی که به خوبی معنی می شود، واژه منحصر به فرد مرگ است.
در ازل پرتوی حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
با تک تک کلمات و جملات شما همزاد پنداری کردم چون خودم هم تجربیاتی مشابه شما داشته ام. شاد و پیروز باشید.
مهندس عزیز
از آشنایی با شما بسیار خوشحالم. اینها درد مشترک همه ماست.