نیاز واقعی
- فلانی دستش تو جیبش هست، راست راست می گرده، سر برج هم حقوقش را می گیرد و به ریش سازمان هم میخندد.
- بهمان مدیر دو ریال دُهُل نمی زند، وضعیتش هم از ما بهتر است هر روز هم ارتقا و پاداش میگیرد. خر حمالیش مال ماست و مزایا مال آنها
- اینجا فقط چاپلوسی و نماری جواب میدهد.
- دزدیهای فلانی برای خودش و بچههایش و بچههای بچههایش کافی است
- اینجا هر چه بیشتر کار کنی، بیشتر بارت میکنند.
- هر چه از زیر کار در رو تر باشی، عزیزتری
- …
جملاتی را که خواندید همه ما بارها و بارها در خیلی از سازمانها شنیدهایم و بسیار آشنا هستند. من میخواهم به نوعی دیگر به موضوع بپردازم. واقعیت این است که در دنیا چیزی به دست نمیآید مگر اینکه چیزی ما به ازای آن پرداخت شود. اگر شخصی با زحمت کمتر، بیشتر به دست آورده است، به یقین ما به ازای پولی که به دست آورده، چیزی از خود، شخصیت، وجود و غنای روحی خود را پرداخت کرده است و در مقابل اگر در مقابل کارکردن با وجدان و دلسوزانه ما، پول کمتری به دست آوردهایم شاید ما به ازایی از شرف، خودباوری و وجدانی آرام و یک رضایت درونی عمیق را به دست آورده باشیم که با پرداخت هیچ پولی به دست نمی آید.
من فکر میکنم در لحظات پایانی زندگی ما در جهان که امکانات، پول، ثروت و … هیچ یک حتی برای لحظهای به کار ما نمیآیند، باید با سرمایهای سرشار از آرامش و رضایت از خود فرشته مرگ را در آغوش برکشیم و برای همین اینروزها برای اداره کار و کسب خود، بیش از آنکه به تئوریهای مدیریت و کتابهای جک ولش و پیتر دراکر (که همه راهکارهایی ابزارگرا محسوب میشوند) نیازمند باشیم. به اخلاق، فلسفه، ادبیات و هنر و شاید بارقهای از عشق و مواردی برای افزایش سطح فرهیختگی جمعی نیازمندیم.
و یه کمی هم ایمان.
خیلی شدید موافقم با شما
گرامی،مدتهاست افکار من در خصوص مدیریت در تلاطم است.اتکا به روش های مدیریتی صرف را کافی نمیبینم.شاید همان اطلاق مدبریت بر قلبها ، رویه ی بهتری باشد.در این صورت نگاه ما به کار کردن تغییر پیدا میکنه.به قول جابز اگر هر روز به این فکر کنیم که امروز روز اخر زندگی مان هست در این صورت نوع تعاملمان با بدنه ی سازمان تغییر می یابد.اینجاست که به قول شما فلسفه،روان شناسی ،هنر و….به کمک ما می ایند.ادبیات ما را از هزارتوی فراموشی خود بیرون می کشد و به ما فانی بودنمان را یاداوری می کند.اینجلست که اهداف سازمانی هم تغییر میابند.راستش دوست داشتم بیشتر بنویسم ولی دستم یاری نمیکند.ار مطالعه مطلب شما بسیار لذت بردم.:
زمانی نیچه موفقیت را از آن بزرگترین دروغگوها دانسته بود و سارتر هم آن را مزیت راهزنان. یکبار هم کامو گفته بود که در روزگار ما شرافتمندانه ترین کار خودکشی است و الا تنها راهی که باقی می ماند موفقیت اجتماعی است که آن هم برازنده مردان مبتذل است.
ممنون از محبت شما.
به یقین می دانید که جابز مدتی را در هند و آشنایی با عرفان شرقی گذراند و آن چه که درون مایه آن کار و کسب بود بی شک برگرفته از همین باورها بوده است.
من به طور عمیق باور دارم که در شرایط کنونی ما بیش از بحران اقتصادی با بحران هویتی روبرو هستیم و این خیلی بد است.
بنابراین پیشنهاد شما عقب نشینی است و اجازه دادن به افرادی که راست راست میگردند؟ نه! نباید عقب نشینی کرد و با یک سری جملات فلسفی آرامش خاطر تصنعی را فراهم کرد.