پراکنده گویی…
-
کمی مسافرت بودم و کمی درگیر. مسافرت از آنهایی که موبایل را خاموش میکنم و فقط یک خط اعتباری برای خانواده روشن میشود. مهمتر از همه اینکه ذهن را خاموش کردم. به نظر من در بازههای زمانی خاصی میتوان و باید ذهن را از کار و کار و کار خاموش کرد. احساس تازگی به ذهن دست میدهد. به خصوص اگر به موارد زیباشناسی روح نیز توجه کرد.
-
چهارشنبه گذشته رفتیم یکی از دانشگاهها در مورد مهندسی نرمافزار از دانشگاه تا بازار کار سمینار برگزار کردیم. استقبال هم بد نبود. وجود چنین سمینارها و ارتباطهایی بین صنعت و دانشگاه خوب است و برای هزار چیز خاصیت دارد!
در انتها هم پرسش و پاسخ برگزار شد و دانشجویان میگفتند که برای یادگیری مفاهیم مورد نیاز بازار کار وقت ندارند، همکاران من توصیه کردند تا ۱۰۰۰ اگر بیشتر نخوانند، وقت هم پیدا میکنند.
-
طرف در هنگام دعوا میگوید، گیر چه آدم زباننفهمی افتادم، طرف مقابل هم میگوید، خودت گیر چه آدم زبان نفهمی افتادی…. حالا حکایت ما آدمهاست که زبان یکدیگر را نمیفهمیم و من فکر میکنم یکی از مشکلات بزرگ جامعه ما همین است که زبان یکدیگر را نمیفهمیم و درک نمیکنیم. مشتریان، کارفرمایان و شاید خیلیها در اطراف کسب و کار
-
چند وقت پیش یک سمینار بزگزار شد. مورد کاوی یکی از پروژهها را فرستادیم. انصافن مقالهای بود که روی آن کار شده بود و خالیبندی هم نکرده بودیم و نخواسته بودیم در فضای سهبعدی با استفاده از شبکههای عصبی فازی، پشه را در هوا نعل کنیم! مقاله را که نپذیرفتند هیچ، استفاده از رانت و … در پذیرش مقالهها و سایر موارد مشهود بود. جای شادباش دارد موضوع به دست اندر کاران
-
آقا تو را به خدا یکی به من بگوید که آیا مشتریان واقعن فقیر شدهاند؟ و یا وقتی به ما میرسیدند طوری رفتار میکنند که آدم به این نتیجه میرسد که نان سفره شب را هم به آنها صدقه بدهد تا اموراتشان بگذرد؟ یعنی مشتریانمان این روزها چانهزنی میکنند در حد باقلوا!!! فلان اداره که صدایش گوش فلک را کر میکند داد از نداشتن میزند و بهمان سازمان هم فغانش از بیبودجگی به آسمان است و صجبت از نبود نقدینگی دارد. بعد وقتی آدم سایر خرجها را که میبیند کمی شک میکند که نکند فقط نرمافزار را ارزان میخواهند؟
-
یکی از این آقایان مشتری که واقعن کلافهام کرده بودند به پول دادن و کار کردن و همه چیز، رفتهاند سراغ رقبا. به دوست رقیب عزیز گفتم که اگر سراغ فلان مشتری دیگر من بروی، حسابت را میرسم، این یکی را دوست دارم از شرش راحت شوم، اما دوستانه توصیه میکنم که خودت را در هچل نیندازی. یعنی مشتری داریم که حاضر نیستیم حتی رقیبمان هم به آن گرفتار شود.پ
-
کمی گلایه کردم، با همه این اوصاف دوستان و مشتریان خوبی هم داریم بهتر از برگ درخت. دوستشان دارم و از کار کردن با ایشان لذت میبرم.
یکی از دوستان در مورد مشکل شماره ۵ می گفت کار نرم افزاری ها شبیه نجارهاست. مردم وقتی می خواهند خانه بسازند ابتدا پول دارند و به بنا و مصالح فروش و … خوب پول می دهند، اما به در و پنجره و کمد که رسیدند، پولشان ته می کشد و به نجار پول ندارند که بدهند! حکایت ما است. ساختمانهای آخرین مدل، ماشین های شرکتی مدل بالا، سخت افزارهای آنچنانی، سفرهای خارجی پر ریخت و پاش همه و همه در بودجه ها هست، اما وقتی نوبت به نرم افزار می رسد پولی در جیب نمانده است!
همین!
مشکل اما حادتر است. چند وقت پیش یکی از مشتریان که انصافن افراد محترمی هم هستند سر پانصد هزار تومان هم چانه زنی می کردند. بعد خبر شدیم قرار است یک نرم افزار بخرند هفتاد میلیون تومان. گفتم نوبت به ما که رسید، آسمان تپید!! به نظر نجاری که درب و پنجره می سازد باز وضعش خوب است. نجاری که کمد می سازد اوضاعش از همه خراب تر است. حالا این که چرا درب و پنجره را از ما نمی خرند، خود حتمن دلیل دیگری دارد!!!