عرض شود همیشه نزدیک فصل امتحانات دانشگاه و تا چند هفته بعد از آن ما داستان داریم با دانشجوهای دکتر. البته اکثریت قریب به اتفاق التماس دعا دارند برای نمره!
دکتر هم سپرده که به هیچ وجه این عزیزان را وارد محوطه کارشناسی شرکت نکنیم. اما گاهی دانشجویان سماجت به خرج می دهند و خانمهای اداری شرکت به من متوسل می شوند. آنوقت معمولا من پیراهنم را روی شلوارم می اندازم ، آستین هایم را هم می زنم بالا ، می روم می گویم :”ببینید ، من اینجا یک آبدارچی بیشتر نیستم ، دکتر گفته اگر دانشجوها بیایند داخل ، اخراج می شوی، آیا شما راضی هستید من اخراج شوم ؟ “
اینگونه است که دانشجوهای دکتر برای حفظ موقعیت شغلی من از خیر نمره می گذرند و امیدوار زمان دیگر و جای دیگر می شوند.
اما یک روز اول صبح بود ، رفتم شرکت ، دیدم خانم قهقایی به من می گوید که یک خانم نسبتا میان سال با دکتر کار دارد و در طبقه پایین ( بانک ) نشسته است. دیدم که بعد از چند دقیقه خانم داستان ما سر و کله اش پیدا شد و گفت با دکتر کار دارد. من پرسیدم “امرتان چیست ؟” گفت خصوصی است!!!
گفتم: اگر احیانا نمره می خواهید و یا فرزندتان دانشجو است و ….
گفت : نه ، کار شخصی دارم.
البته من هم در همین حال و احوال به او تفهیم کردم که من آبدارچی شرکت هستم.
به دکتر زنگ زدم که این طرفها آفتابی نشو که اوضاع خراب است و البته کمی هم با او شوخی کردم که بماند…
برگشتم دیدم ، خانم مراجعه کننده دارد با آقای منصوری صحبت می کند و کسب اطلاع!
وارد صحبت که شدم ، با لحن تندی تشری به من زد و گفت :”با تو نیستم ، من با این آقای محترم (آقای منصوری) صحبت می کنم
دوباره خانم به بانک برگشت واین داستان آمدن و رفتن تا نزدیکی ظهر ادامه داشت… زنگ زدم به محمود عباسی ( رییس بانک ) پرسیدم ببینم این جریان این خانومه چیه ، گویا بچه های بانک سر از کار این خانم در آورده بودند و متوجه شده بودند که مادر یکی از دانشجویان متقلب دکتر است که از ملایر آمده تا برای پسرش که تقلب کرده و دکتر قصد انداخت آن را دارد، شفاعت کند.
البته بچه های بانک هم به این خانم گفته بودند که من آبدارچی نیستم و خانم سراسیمه آمد بالا و کلی معذرت خواهی و ببخشید و ….از این جور چیزها
دکتر آن روز مستقیم رفت هپکو و من و سایر همکاران شرکت هم نصف روزی وقت تلف کردیم با این مادر …
یادم رفت از دکتر بپرسم که سرانجام نمره پسره را داد یا نه ؟!!!