آنی که در جستجوی آنی
از بقالی محل (به عمد سوپری نمیگویم) تا تاکسی و هر جا که میرویم تا وبلاگها و صحبتهای روزانه و اخبار، صحبت از سکه و دلار است. من جامعه شناس یا کارشناس اقتصاد نیستم بنابراین شاید نتوانم تحلیل خوبی در این زمینه ارائه کنم. یکبار هم پیش از این نوشتم که نمیخواهم پولدار شوم. یکبار هم پیش از آن به این مضمون پرداخته بودم که فاجعه اجتماعی این است که کارآفرینان و صنعتگران به دلالی فکر میکنند (اینجا)
شاید بسیاری از خوانندگان جوانتر روزنوشتها جنگ را به یاد نیاورند. وقتی هواپیماهای عراقی به شهرها حمله میکردند، هر کسی به دنبال یک جانپناه بود. زیر راه پله، درون جوی آب و یا هر جایی که احساس کمی امنیت به آدم میداد. آدمها فوج فوج و یا پراکنده به اینطرف و آن طرف میرفتند. حفظ جان بود و شوخیبردار نبود.
شرایط آن روزها را دوباره احساس میکنم. حالا هم مردم فوج فوج به دنبال حفظ ارزش پولشان هستند. و البته برخی هم دنبال سودجویی. اما موضوع بسیار پیچیدهتر است. شرایط بحران اقتصادی در زمانی به سراغ مردم ما آمده که آزمندی و حرص و پولدوستی در جامعه ریشه دوانده است و در مقابل نوع دوستی و گذشت و مهربانی (جز در مواردی خاص و مبتنی بر احساس و نه بر اساس روح متعالی بلوغ یافته) کمرنگ شده است. یعنی دو تیغه برنده افراد جامعه را در معرض قیچی شدن قرار داده است. اول بحران اقتصادی و دوم حرض و آز شخصی و درونی افراد.
سعی کردهام که خودم و تفکر خودم را در حد یک دلال یا یک دلال مسلک پایین نیاورم. بیش از هر چیز نیاز به آن داریم که روح و وجود خود را از آسیبها و گزندها حفظ کنیم. باور دارم که عیار حقیقی انسانها در چنین شرایطی رقم میخورد. شرایط بحرانی است و در آن حرفی نیست. آینده مبهم اقتصادی، یک نگرانی جدی برای همه محسوب میشود. اما ذهنمشغولیهای اقتصادی اگر مدیریت نشوند، ذهن را مانند موریانه خواهند خورد. به جایی خواهیم رسید که بنده پول و دلار خواهیم شد و این خیلی بد است.
مخلص کلام اینکه حرفهای من نافی لزوم به کارگیری مدیریت نقدینگی و مدیریت اقتصادی بنگاه به ویژه مبتنی بر خدمات و محصولات در بردارنده ارزش افزوده نیست. بهرهبرداری از ساختمان، امکانات و یا حتی فروش برخی از سپردههای احتیاطی که هر شرکت باید داشته باشد و یا جذب منابع نقدینگی از راهکارهای تجاری زنده ماندن در شرایط اکنون است و همه اینها نشان از تواناییهای فکری و اقتصادی مدیران خواهد داشت. اما تسلیم شدن به شرایط بازار و ذهن را اسیر آن کردن و بنده دلار شدن، مرگی توامان است.
آنی خواهیم شد که در جستجوی آنیم.
” اما تسلیم شدن به شرایط بازار و ذهن را اسیر آن کردن و بنده دلار شدن، مرگی توامان است.”
عالیه
محبت دارید جناب صابری
عالی بود. با شما کاملا موافقم. بنده دلار شدن مرگی توامان است.