مقدمهای بر عوامل زوال و نبود رشد سازمانها-قسمت اول
مقدمه
اول از همه باید بگویم که این نوشته نه یک توصیه اخلاقی به شمار میآید و نه من موعظهگر اخلاق و مذهب محسوب میشوم و به مصداق رطب خورده، نمیتوانم منع رطب کنم. این نوشته لزومن درباره کسب و کار و زندگی گروهی برای کار است و منحصر به تجربیات نگارنده
دوم این که یادم آمد که پیشتر نیز نوشتهای با این مضمون داشتهام که البته کلیتر بود و بدون راهحل. برای بهتر شدن نسبت به گذشته، اینبار در آخرین بخش این نوشتهها سعی خواهم کرد راهحلی برای مشکلاتی که بیان میشود، ارائه کنم.
و اما مقدمهای بر عوامل زوال و عدم رشد سازمانها
ممکن است این پرسش برای ما پیش آید که چرا در ایران هیچ سازمان خصوصی بزرگی (به نسبت شرکتهای مشابه در دنیا) وجود ندارد و شرکتها پس از مدتی رشد از حرکت باز میایستند. عادت مدیران برای پاسخ به این پرسش بر این است که همه را آباد کنند و مه و خورشید و فلک و دولت(ها) را مقصر کنند که یاری نکردهاند که ما شرکتداری کنیم. عوامل محیطی تا حدی درست. اما ما مشکلات درونی خود را برطرف کردهایم که به سراغ محیط میآییم؟ بزرگترین مشکل شرکتهای ایرانی ظرفیت مدیریت است. این ظرفیت در برگیرنده مفاهیمی مانند سیستمهای کنترل کار و پروژه و کیفیت، بازاریابی، امور مالی و منابع انسانی و فرهنگ سازمانی و … میباشد. که این سریالِ نوشتهای، ابتدا از مفاهیم فرهنگ سازمانی شروع کرده و سپس تلاش خواهد نمود که به بررسی سایر عوامل زوال و نبود رشد سازمانها نیز بپردازد.
با وجود تمام اعتقادی که به تفکر سیستمی دارم اجازه میخواهم که در این چند نوشته به صورت خطی برخی عوامل زوال سازمانها و یا عوامل عدم رشد آنها را بیان کنم.
-
دروغ میگوییم: پدیدهای زشتتر از دروغ به عنوان مادر تمام بدیها وجود ندارد و ما خیلی شدید به آن عادت کردهایم. میگویند وقتی آب دریا فروکش میکند، آنها که عریان شنا میکنند زودتر آبرویشان خواهد رفت و دروغ را ما به مثابه آب دریایی به کار میبریم که عریانی ما را بپوشاند و افسوس و یا خوشبختانه اینکه آب دریای دروغ هم شفاف است و هم جزر راستی، دریای دروغ را کنار میزند و عریانی ما زود آشکار میشود و آنچه که باقی میماند بیاعتمادی است و بیحرمتی بسیار. وقتی دروغ اعتماد را از بین میبرد، چگونه میتوان همدل و همراه به حرکت توامان ادامه داد؟! به طور اصولی ما به دروغگویی عادت کردهایم و از بچگی به ما گفتهاند که دروغ مصلحتی اشکال ندارد. در حالیکه دروغ، دروغ است، مصلحتی و غیر مصلحتی ندارد.
چند نمونه از دروغ:
-
دیر به جلسه میرسیم و میگوییم که ترافیک بود و جای پارک پیدا نکردم. حقیقت این است که دلیل تاخیر، بینظمی و بیبرنامگی بوده است. چه ضربهها که از دیر تشکیل شدن نشستها به وجود نمیآید ولی این دروغ باعث شده که بی نظمی و بیبرنامگی عرف شود و قباحتش از بین برود.
-
بستانکاری به سراغمان آمده برای دریافت طلبش/ همین دیروز اتفاق افتاد/ میگفت که رفته قرض کرده تا امورات شخصیش بگذرد. دروغ میگفت، میدانم که حساب بانکی او پر است. اگر راست میگفت، اولویت پرداختش را تغییر میدادم. اگر دفعه بعد از گرسنگی بمیرد هم نمیتوانم به او پرداخت کنم. بدتر از آن افرادی مانند او را چگونه میتوان تشخیص داد که راست میگویند یا دروغ! به همین سادگی (و خوشمزگی) اعتماد از بین میرود. مردم بیرحم میشوند.
-
با شخصی اختلاف داشتم. قرار بود این اختلاف و مجاری حل آن بین خود ما بماند و تماسی با دیگران گرفته نشود. متوجه شدم که بر خلاف قرار رفتار کرده و وقتی موضوع را به او تذکر دادم، به دروغ گفت که تماسی نگرفتهاست. چطور میشود دیگر به این فرد اعتماد کرد و بتوان مشکلات را با او حل کرد. هیچ تضمینی برای صداقتش وجود ندارد.
-
اشکالی در کار به وجود میآید، فردی که مسئول انجام کار بوده به دروغ میگوید که تمام جوانب را بررسی کرده و هیچ موردی پیدا نشده. بار دیگر چطور میتوان به او اعتماد کرد؟
-
-
“من” و در واقع “انانیت” عامل همه مشکلات هست: قبلترها اینجا نوشتهام. (به کار بردن کلمه منّـیت اشتباه است چرا که من کلمه پارسی است)
با خود مشکل داریم ولی دیگران حق ندارند که به اسب شاه بگویند “یابو”.”مردم” بد شدهاند، اما “من” فقط بدشانس هستم که گیر این مردم بد میافتم.”مردم” دروغ میگویند، مردم بد رانندگی میکنند، این ضمیر سوم شخص جمع بد یعنی “مردم” همه کار میکنند و “من” پاکترین، صادقترین، مظلومترین، بهترین، با سوادترین، تیزترین، باهوشترین فرد روی زمین، کشور، شهر و شرکت هستم. برای همین هم از حاذقترین پزشکان، پزشکتر، از بهترین مربی فوتبال، باتجربهتر، از برترین سیاستمدار، باهوشتر و از هر کارشناس راهنمایی و رانندگی با تدبیرتر و خلاصه از همه برتر هستم. این غرور باعث شده که شناخت خود نسبت به خود را از دست بدهیم و چه فاجعهای است این! به تنبلی عادت میکنیم، مغرور و خود رای میشویم و گرفتار عادتهایی میشویم که خود آنها را ساختهایم. “ما” را فراموش میکنیم و در هر جایگاه سازمانی از یاد میبریم که اگر دیگران نبودند، هیچ هویت جمعی برای ما متصور نبود. برای “من” در حق دیگران اجحاف میکنیم و چون به دروغ عادت کردهایم به خاطر “من” به هر کاری تن میسپاریم. غافل از آن هستیم که اگر میخواهیم همکاران، مشتریان، رقبا و دیگران را بشناسیم، راهی جز شناخت خود نداریم و این شناخت است که آگاهی ما نسبت به نقاط قوت و حیطههای ضعف خود را کامل میکند و در این شرایط است که میتوانیم با دیگران به درستی ارتباط برقرار کنیم.
-
انتقاد ممنوع: ما عادت کردهایم که در تاکسی فحش بدهیم، در جمعهای دوستانه در مورد دیگران غیبت کنیم و غر بزنیم و کنار هم و به ویژه در جلسات رسمی به دروغ قربان صدقه یکدیگر میرویم، “دروغ” و “من” را بگذارید کنار هم ببینید که میشود افتضاح در حد تیم ملی! (که به لبنان هم میبازد) به دروغ “من” مغرور یکدیگر را ارضا میکنیم. نتیجه اینکه بازهم به دروغ عادت میکنیم، شناختی که میتوانست از طریق جریان بازخورد محیطی به وجود بیاید، کمرنگتر میشود و این عدم شناخت موجب ضعف و ناآگاهی بیشتر میشود و اشخاص (حقیقی و حقوقی) از جایی ضربه میخورند که ضعیفترند و نسبت به آن آگاهی کمتری دارند. اهل غر زدن دورادور هستیم و اهل انتقاد مستقیم نیستیم و این خیلی بد است.
ادامه دارد
🙁
ایمان » چرا ناراحت کننده بود؟
همه چیزهایی که گفتید درست و منطقی بود و نمی شه برای انکارش حرفی زد. اما آیا مدیرعامل شرکت های خصوصی بسیار بزرگ خارجی هرگز دروغ نگفتن یا چاپلوسی نکردن؟
به یقین آن ها هم دروغ گفته اند و هم چاپلوسی کرده اند. اما دروغ و چاپلوسی در آن ها به صورت هنجار شکل نگرفته است. شما حتما شنیده اید که بیل کلینتون رییس جمهور اسبق آمریکا، نه به دلیل روابط خارج از ازدواج بلکه به دلیل گفتن دروغ مورد بازخواست و استیضاح قرار گرفت. یعنی بیش از اندازه ای که روابط خارج از ازدواج برای ما یک امر مذموم و غیر اخلاقی محسوب می شود، دروغ هم برای آن ها غیر اخلاقی و مذموم است. چیزی که در فرهنگ جاری ما خیلی عادی است.
جانا سخن از زبان ما می گویی