مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

همان‌گونه که با اطلاع‌رسانی علی نعمتی شهاب عزیز و استفاده از شبکه‌های اجتماعی احتمالن می‌دانید، جمعه گذشته خواهر کوچکم مَـجدِه، به جایگاه ابدی خود شتافت و آرام یافت. تجربه‌ای بسیار تلخ بود و همین‌جا لازم می‌دانم از همه دوستان و عزیزانم که در فضای اینترنت به همدردی با این بنده کمترین پرداختند، سپاس خود را ابراز کنم. به واقع همراهی این دوستان، مانند نسیم خنکی بود که بر دل تفتیده می‌وزید و سوز درون را فرو می‌نشاند و خنکای وجود بود.

اما نکته‌ای که بر خود واجب می‌دانم، ابراز ارادت و سپاس ویژه به هم‌کاران بهسادی است. وقتی که تار درد به پود وجود من تنیده می‌شد، بودن هم‌کاران بهساد در کنارم آرامی را فراهم می‌ساخت که کم‌تر کلمه‌ای گویای آن است. من وقتی هم‌سن و سال خیلی از هم‌کارانم بودم به هیچ وجه حاضر نمی‌شدم که در چنین مراسمی حاضر شوم که این موضوع گاه منجر به بروز دل‌خوری‌هایی نیز می‌گردید و همه می‌دانیم که به طور کاملن قابل درک، بسیاری از جوانان از دیدن صحنه‌های تشییع و تدفین پرهیز دارند که هیچ عیبی نیز بر آن وارد نیست. از طرف دیگر با توجه به روحیاتی که اطرافیان از من می‌شناسند، توقع زیادی برای ایجاد زحمات مختلف برای اطرافیانم در این زمینه نداشتم. اما وجود هم‌کاران جوان من که حتی برخی با به هم‌زدن برنامه مسافرت خود در کنار من حضور داشتند، نیازمند کلمه‌ای بیش از سپاس است که به راحتی در میان واژگان یافت نمی‌شود و مسئولیت من را در مقابل خانواده بهساد سنگین‌تر و حساس‌تر خواهد کرد.

بدیهی است که این مسئولیت و این سپاس و این کلمات به مانند حضور تسلی ‌بخش دوستان من، نه برگرفته از روابط کاری و سلسله مراتب اداری و یا یک رفع تکلیف مودبانه و ابراز احترام ناشی از روابط اجتماعی و کاری، بلکه بر اساس احساس عمیق دوست داشتنی است که نسبت به آن‌ها دارم و امیدوارم بتوانم لایق این دوستی و دوست داشتن باشم. گاه باید مرگ، قشنگی دوست داشتن را به ما یادآوری کند.

۲۶ دیدگاه

    1. سلام

      از محبت شما بسیار سپاسگزارم. این که آرزو کنم که هیچ گاه غم از دست رفتن عزیزی را نبینید، آرزویی تقریبن محال است. رسم دنیا است و بشر در مقابل آن ناتوان. اما برایتان آرزو می کنم که همواره از معرفت شناخت عمیق حق و حقیقت بیش از پیش برخوردار باشید و امیدوارم بتوانم در شادی ها و امور خیر در کنارتان باشم.

  1. چقدر سخت است، فکر کردن و مواجه شدن با مقطعی از زندگی که همه میدانیم هست و همه میدانیم خواهد آمد، اما همیشه برای آمدنش زود است، و دلمان آرام نگیرد مگر به همدردی آنها که دوستشان داریم و همراهمان بوده اند، و خوشا به حالتان که اینچنین همراهانی در این راه صعب داشته و دارید:
    من از چشمان خود آموختم رسم محبت را …. که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید

    همه میدانیم که این تن مادی، چیزی نیست که ما بدان دل بسته باشیم، روح بلند و لطیف و مهربان عزیزانمان است که میجوئیم، روح و اثری که تا ابد با ما میماند، گرچه با اندوه.
    آنطور که شمس تن را دلقی رنگ رنگ میداند و مرگ را جانی جاودانه.
    مرگ اگر مرد است آید پیش من تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
    من از او جانی برم بی‌رنگ و بو او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
    با شما هم دردیم.
    سربلند باشید

    1. آقای کمالیان عزیز

      چقدر این واژه ها، این سطر سطر نوشته شما، این هم دردی به جان می نشیند، مگر نه این است که چون از جان بر آمده است، لاجرم بر جان نیز می نشیند.
      اینکه این جا هستید و می نویسید. اینکه در کنار من هستید و به نسیم خنک این سطور، داغ تفتیده جگر را مرهمی هستید، خوب است و من به دل و جان بودنتان را ارج می نهم و امیدوارم بتوانم در شادی های همواره و در امور خیر در کنارتان باشم.

  2. نمی دانم چرا، اما وقتی در چنین شرایطی قرار می گیرم، انگار مغزم تعطیل می شود که چه بگویم و چه بنویسم. فرقی هم بین حضوری و غیر حضوری نمی کند، هر چقدر با خودم کلنجار می روم که جمله بندی مناسب پیدا کنم نمی شود. برخی جملات مصطلح هم راضیم نمی کند اینکه “امیدوارم غم آخرتان باشد” که می دانم نیست، یعنی بازی روزگار همین است که غم آدمی پایانی نداشته باشد، “شریک غمتان هستیم” که می دانم نیستیم، یعنی نمی توانیم که باشیم، که کداممان می داند در دل شما و خانواده ای که فرزند یا خواهر از دست داده باشد چه می گذرد.، “خدا به شما صیر دهد” که می دانم برخی مواقع اندازه غم ها از توان صبر آدمی بیشتر است و …
    شاید بهترین جمله همان است که آقای کمالیان گفتند: “همدردی” ، تنها شاید بتوانم با کسی همدردی کنیم. بگوییم که می دانیم دردی بر دلتان هست و به شما حق می دهیم که بر این درد مویه کنید، شانه ای خواستید برای گریه، شاید بتوانیم باشیم… همین!
    خوشحالم که بچه های بهساد رسم مردانگی را تمام کرده اند، اینکه می دانند در این روزها است که شما به آنها نیاز دارید، نه به عنوان یک مدیر، بلکه به عنوان یک همکار و یک دوست که اگر چه خودتان قلبا و کلاما نخواهید که آن را نوعی مزاحمت برای دیگران می دانید، اما بودنشان در کنار شما بسیار باارزش است.
    باز هم به شما و خانواده محترم تسلیت می گویم که با شما هم دردیم.

    1. آقای مهندس واحد عزیز

      سر بر شانه دوستی چون شما نهادن، لیاقت می خواهد و از اینکه من را لایق این کار می دانید بسیار سپاسگزارم. اما مطلبی که نوشتید چقدر پر مغز و پر فهم بود. برای کسی در شرایط من اینکه فهمیده شود، از هر چیز دیگر بیشتر ارزش دارد. اینکه کلمات رایجی را که بر شمردید، نشنود و بداند دوست ارزشمند و ارزشمداری مانند علی واحد، کلماتش را بر اساس فهم و فهمیدن دوست مصیبت دیده انتخاب می کند و این فهم بر گرفته از هم دردی و حس مشترک درد است ، بر اساس یک دوستی صادقانه و خالصانه است.
      اینگونه است که این کلمات به دقت انتخاب شده بر اساس فهم و درد، آرام جان می شود و من این کلمات شما را دوست دارم.
      از این که بوده اید و هستید و خواهید بود بی نهایت سپاسگزارم.

    1. از محبت شما ممنون هستم. اینکه آرزوی غم ندیدن برای شما داشته باشم، آرزویی محال است. اما از خداوند بزرگ می خواهم حجم شادی های زندگیتان همواره افزون از غم های آن باشد.

    1. گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر
      آری شود، ولی به خون جگر شود

      از همراهی و همدردی شما سپاسگزارم و آرزوی بهترین ها را برای شما دارم.

    1. خانم فرهادی عزیز:
      سلام
      صبر، بهترین چیزی است که می توان برای فرد مصیبت دیده از خداوند خواست. در سایه صبر است که خورشید غم به خون دیده می نشیند و آرام آرام فقط گاه زمین است که گرمای اندوه را بی رغم به صورت احساس بر می گرداند.
      از همراهی و همدردیتان سپاسگزارم.

    1. برای گفتن خیلی چیزها و از طرف مقابل برای شنیدن آنها نیازی به واژه نیست. اینکه هستید، اینکه فعل فهمیدن را صرف می کنید، بهترین و پذیرفته ترین تسلی است.
      ممنونم

  3. با عرض سلام و ارادت و ادب
    جناب آقای مهندس آواژ بنده نیز درگذشت خواهر گرامیتان را تسلیت میگم .البته با کمی تأخیر چون امروز متوجه شدم که به روزنوشتهایتان مراجعه کردم و بسیار ناراحت شدم از این موضوع.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *