راه
این روزها غر زدن سکه رایج اجتماع شده است. به طور مشخص سعی میکنم که هر چند یک بار از خودرو شخصی و آژانس پرهیز کنم و با تاکسی و اتوبوس و مترو جابجا شوم. غر زدنهای درون تاکسی و البته ارائه نظرهای کارشناسی رانندگان محترم تاکسی هم که دیگر بر کسی پوشیده نیست. این بار که سوار تاکسی شدم، احساس میکردم مردم! با سوز و گداز بیشتری غر میزنند.
ما و دوستان هم البته این روزها، در ابتدای جلسات و گفتگوهای کاری سری به صحرای کسب و کار میزنیم و ذکر غر و مصیبتی میکنیم از اوضاع و احوال خود و فلان شرکت و بهمان موسسه. به عنوان نمونه حتما اینگونه گفتگوها را زیاد شنیدهاید:
…
من: از فلان شرکت خبر داری؟
دوستم: آره، اونا هم اوضاع خرابی دارند، سه ماه است حقوق ندادهاند.
من: اونا که وضعشون خوب بود؟!
دوستم: دیگه توی این اوضاع و احوال همه آسیب میبینند
…
غر زدن و زانوی غم به سینه پر درد ساییدن، دردی را دوا نمیکند و از درون ما را دچار پوسیدگی خواهد کرد. با ایجاد فاصله هر چه بیشتر بین اقتصاد دانش محور و اقتصاد دلال محور کنونی، غر زدن و ناامیدی بسان یک بیماری مسری امروزه گریبانگیر بسیاری از دانشگران شده است. این موضوع دچار شدت و ضعف میباشد ولی قابل انکار نیست.
افراد مختلف در این شرایط، راه حلهای مختلفی انتخاب میکنند. برخی جلای وطن میکنند و راه مهاجرت را بر میگزینند. برخی مهاجرت شغلی میکنند و روی به دلالی و کارهای مشابه میآورند و میشوند یکی مثل همه.
من اما، مهاجرت را بر نمیگزینم. دلایلش زیاد است. اهل اینکه وارد کارهای دیگر هم بشوم نیستم. اعتراف میکنم از پول داشتن لذت میبرم. اما دوست ندارم از هر راهی و به هر قیمتی پولدار شوم. این است که باید راهی یافت و اگر راهی یافت نشد، راهی ساخت…
این جمله آخرتون؛ “این است که باید راهی یافت و اگر راهی یافت نشد، راهی ساخت…” را بسیار می پسندم، سرشار از امید است. اما بسیار سخت است با این فکر و اندیشه کار کردن در فضای فعلی اقتصاد ایران. ضمن اینکه بنظر من یکی از راههایی که میتوان ساخت هم همان مهاجرت است. مهاجرت اصلا و ابدا کار ساده ای نیست و شاید خیلی بیشتر از ماندن نیاز به برنامه ریزی و استواری دارد.
سلام
مهاجرت به نظر من اگر چه ارزشمند است و در بسیاری موارد در مهاجرت افراد خود را پیدا کرده اند ولی از نگاهی دیگر نوعی فرار هم می تواند محسوب شود. من به طور کلی در مورد مهاجرت نظر مثبتی دارم، گرچه بنا به دلایل خاص خود این گزینه را در نظر ندارم.
به نظر من اینجور غر زدنها تا حد زیادی تحت تأثیر جو روانی است تا واقعیتهای ملموس، چون همیشه و در همه جا بهانهای برای غر زدن وجود دارد، چون هیچ وقت شرایط ایدهآل نیست و همیشه میتوان مشکلات و کمبودهایی را پیدا کرد. البته منکر وجود واقعیتهای تلخ نیستم، اما روش درست مقابله با این واقعیتهای تلخ تکرار آنها و خُرد کردن اعصاب خود و دیگران نیست، بلکه پیدا کردن راهحلی برای فائق آمدن یا حتی بهرهبرداری از واقعیتهاست. این جملهی شما را باید طلا گرفت: «غر زدن و زانوی غم به سینه پر درد ساییدن، دردی را دوا نمیکند و از درون ما را دچار پوسیدگی خواهد کرد.» یا به قول دیگری، به جای دعوا سر نیمهی پر و خالی لیوان، باید به دنبال بهرهبرداری از فرصتهای ناشی از نیمهی پر لیوان بود. آدمهای برنده کسانی هستند که وقتی بقیه در حال غر زدن هستند، به دنبال بهرهبرداری از فرصتهایی هستند که بقیه آنها را نمیبینند.
غر زدن آسانترین کار دنیاست! چون نیازی به فکر کردن ندارد، چون لازم نیست آخرش راهحلی بدهی، چون مسئولیت را از دوش خودت برمیداری و به گردن دیگران میاندازی … برای همین است که پرطرفدارترین مشغولیت ما ایرانیها غر زدن است.
اگر یادتان باشد من هم چند وقت پیش در مورد این موضوع نوشتم. امروز با دوستی صحبت میکردم که میگفت چه امیدی برای ماندن داری. گفتم امیدی به آیندهی روشن ندارم؛ میخواهم بمانم و بجنگم تا جلوی خرابتر شدن را بگیرم …