چند وقت پیش بود که باران بسیار تندی بارید ، بسیار بسیارسیل آسا ، با آقای مهندس منتظران تصمیم گرفتیم که برویم در زیر باران قدم بزنیم ، خیلی چسبید ، وقتی برگشتیم ، حسابی خیس شده بودیم و پشیمان که چرا برای بیرون رفتنمان شرط بندی نکرده بودیم ، به بهانه ای دیگر خانم امانی را مجبور کردیم که برایم هندوانه بخرد!
مجبور شدیم برای خشک شدن بخاری را روشن کنیم.