چند وقت پیش بود که باران بسیار تندی بارید ، بسیار بسیارسیل آسا ، با آقای مهندس منتظران تصمیم گرفتیم که برویم در زیر باران قدم بزنیم ، خیلی چسبید ، وقتی برگشتیم ، حسابی خیس شده بودیم و پشیمان که چرا برای بیرون رفتنمان شرط بندی نکرده بودیم ، به بهانه ای دیگر خانم امانی را مجبور کردیم که برایم هندوانه بخرد!
مجبور شدیم برای خشک شدن بخاری را روشن کنیم. Posted by Picasa

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *