گاهی اوقات اتفاقاتی می افتد که هم خاطره حکم می کند آنها را نوشت و هم گاهی نمی شود کامل بیان کرد
حکایت آن دو نفری است که به دلیلی کت دیگری را می پوشید و جلوی ۱۰ نفر آدم غریبه داشتند این ور و آن ور می کردند که حالا با وجود کت چیزی از پارگی شلوار مشخص است یا نه ؟