چرا مانده ایم
علی واحد عزیز اخیرا و از سر درد، از کیفیت زندگی نوشته است که چون از دل بر آمده است، نشیند لاجرم بر دل. در دلِ نوشته او و نظرات مربوطه نکات و سئوالات و چالشهای آشکار و عمیقی وجود دارد که ذهن مشغولی خیلی از ما میباشد و من به زعم خود در این نوشته و احیانا چند نوشته بعد قصد پاسخگویی به آنها را دارم:
چرا هستیم و ماندهایم؟
همه میدانیم که اوضاع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و زیستمحیطی کشور دارای بحرانهای زیادی است. اینکه روی مسئله محیط زیست تاکید میکنم به این دلیل است که باور عمیق دارم که محیط زیست به عنوان یک شاخص کلیدی برای تعیین میزان بلوغ و عملکرد فرهنگی و اجتماعی یک جامعه مطرح میباشد. همانطور که از یک کودک نابالغ نمیتوان انتظار داشت که خود و محیط اطراف خود را کثیف نکند، از یک جامعه نابالغ هم نمیتوان چنین انتظاری داشت. حال با وجود این چالشهای عمیق ماندن و کار کردن دلیل میخواهد، آن هم دلایل محکم. اگر از وابستگیهای عاطفی و خانوادگی و عادت به محیط و اینرسی بگذریم، من دلایل قاطعی برای ماندن دارم. باور دارم که دنیا محل آسایش نیست و بودن ما برای دنیا باید با نبودنمان فرق کند. شاید ماندن من در اینگوشه از دنیا مفیدتر و موثرتر باشد. شاید در این گوشه از دنیا بهتر بتوانم به انسانها و جامعه اطراف خود کمک کنم.
گاه شک میکنم که در حال کاشت دانهای در کویری بی آب و علف هستم که امیدی به رستن درختی تنومند از این دانه نیست. (در مقابل شرکتهای چند صدهزار نفری فناوری اطلاعات دنیا، بزرگترین شرکتهای فناوری اطلاعات کشور کمتر از ۱۰۰۰ نفر هستند). در این کویر بیآب و علف بیش از آنکه به فکر نهال نحیف خود و حتی به دست آوردن آب (منابع) باشیم، باید به دفع افعی و عقرب و موجوداتی بپردازیم که هر لحظه زندگیمان را تهدید میکنند. این شرایط آدمی را خسته میکند. خسته
باز با خود میگویم، شاید ارزش نهالی کوچک در دل این کویر به مراتب بیش از درختی تنومند در کنار رودخانهای آرام و پر آب باشد. اینجا خنکای سایهای محدود، زندگیبخش کاروانیانی است که صورت به آفتاب کویر سوزاندهاند و دل به جور زمانه. لذت عمیقی دارد این زندهماندن و تلاش برای اهدای زندگی به دیگران. میدانم که در این کویر و راه پر آبله، بیپای پوش هستیم، اما…. بیپایپوش میتوان از کویر گذشت، بیستاره هرگز!
الان به جز آنکه اشاره کنم به اینکه بسیار زیبا نوشته اید چیز دیگری نمی توانم بگویم، واقعا عالی بود.
اما اگر فرصت شد و عمری بود نظر خودم را در تکمیل نوشته قبلی و ادامه نوشته شما خواهم نوشت.
همین!
@علی واحد: شما همیشه به من و روزنوشتهای بهساد محبت داشته اید و من هم سپاسگزار این محبت. مشتاقانه در انتظار نوشته شما هستم
واقعا حرف دل ما را زدی ، اشک ما را در آوردی مهندس
@سیدعلا سبزپوش: این اول ماجرا بود، هنوز به صحرای کربلا نرسیده ایم. می دانم که می دانید و می دانید که می دانم
شاید اگر درختی تنومند در کنار رودخانه ی آرام بسازید، سایه اش به کویر هم برسد که سایه ی نهال کوچک پهن تر باشد!
بعضی وقت ها فکر میکنم شاید از دور بیشتر بشه کمک کرد تا از نزدیک!