وسوسههایی برای رشوه
شرایط سختی است این روزها. غر زدن و مشکلات نقدینگی سکه رایج بازار سازمانهای امروزی است. در این فضا فرمان بهساد را مانند خودروی بدون زنجیر چرخ در یک جاده برفی به دست گرفتهایم. هر لحظه انتظار هر لغزشی وجود دارد که گاه کوچکترین لغزش منجر به سقوطی بزرگ میشود. از جمله اینکه چند روز پیش یک پروژه نان و آب دار و نسبتا ساده پیشنهاد شد. از آن پروژهها که آخر کار همه چیز به خیر و خوشی تمام میشود. به شرط اینکه سهم آقایان نیز پرداخت شود! عصبی بودم. پیاده مسیر نسبتا زیادی را طی کردم تا به مترو رسیدم. در واگنهای مترو مردمان کشورم را دیدم که صورتشان به چاقوی فقر خراشیده شده است. بچههای فالفروش و دستفروش از جلوی چشمانم رد میشدند، در حالیکه در ذهنم چهره آقایان نقش بسته بود. […]
از خودم پرسیدم که با رانتخواری و پرداخت رشوه، چه سهمی از فقر و بیچارگی مردمان کشورم را بر عهده خواهم داشت؟ اما دلایل قانع کنندهای هم برای پرداخت رشوه داشتم.
“به یقین شرکت دیگری جای من این پروژه را خواهد گرفت و کار را خراب خواهد کرد، اگر من این پروژه را انجام دهم، حداقل میتوانم با ارائه کار خوب، کمی از زشتی رشوهای را که دادهام جبران کنم”
“با پذیرش این کار، میتوانم نیروهای بیشتری جذب کنم و به سهم خود به رفع مشکلات بیکاری کشور کمک کنم. به این میگویند دفع افسد به فاسد”
“با تزریق جریان نقدینگی به شرکت، میتوانیم توسعه بیشتری داشته باشیم و با ارائه خدمات خوب خود، منشا اثرات مثبتی شویم که نفع آن به جامعه میرسد ولی بار گناه رشوه را خود به تنهایی بر دوش خواهیم کشید. یعنی حتی خود را فدای دیگران میکنیم. مدل پتروس فداکار”
“همه دارند میدزدند، پول نفتت را نمیخواهی بگیری؟”
…
اینها در کنار وسوسه داشتن پول ،توجیهاتی بود که من را راضی میکرد که به پرداخت عمل ننگین رشوه راضی شوم.
بار دیگر به مردم اطرافم نگاه میکنم. جدیتر از خودم پرسیدم که با رانتخواری و پرداخت رشوه، چه سهمی از فقر و بیچارگی مردمان کشورم را بر عهده خواهم گرفت؟ چند کودک به خاطر فقر و نداشتن پول برای تامین دارو خواهند مرد؟ چند خانواده به خاطر فقر از هم خواهد پاشید؟ چند دختر از این خانوادهها فردا کنار خیابان خواهند ایستاد؟ سهم من با پرداخت رشوه در این موارد چقدر است؟ مردن چند کودک و از هم پاشیدن چند خانواده را میتوانم با توجیه پیشرفت بهساد و کاهش بیکاری تحمل کنم؟
بغض کرده بودم
چند روز بعد آقای واسطه، تماس گرفت، جوابش را ندادم. چند روز بعدتر دوباره تماس گرفت (وقتی میخواهند بخورند، خودشان تماس میگیرند) حواسم نبود، اتفاقی تلفن را جواب دادم، با او قرار گذاشتم و به محل قرار نرفتم. چندین بار زنگ زد و باز جواب ندادم و سرانجام نام او را در لیست سیاه تلفن همراهم اضافه کردم.
پ.ن:
روزنوشتهای بهساد جایی برای گفتن است و بر خلاف این رسالت، من در این روزنوشتها همیشه حرفهایی از جنس نگفتن داشتهام. این نگفتنها کمتر از جنسی است که بخواهد ارزشهای داشته و یا نداشته درونی من را اثبات کند، بلکه ترجیعبند همه این نگفتنیها این است که “غم نان، اگر بگذارد”
تاسف
دمت گرم…..خیلی تصمیم سختی هستش! ولی افتخار داره….
کار شما واقعا ستودنی است.
این توانایی در هر کسی وجود نداره .
کاره سختیه ولی خوبه قبل از انجام کارهاشون بهت فهموندند که رشوه می خواند مثل ما نیستی که کار را انجام میدیم بعد برای واریز وجه شرط رشوه میذازند
آدم اینجا رو چکار کنه اینم خیانت به شرکته درسته
آیا راهکار قانونی نیست تو مملکت برای اینجور موارد به جز دادګاههایی که ۵ سال طول میکشه
نظرت برای امضا تومار و فرستادن به رییس قوه قضاییه برای تسریع در شکایت های شرکت های خصوصی در وصول وجه مالی از شرکت های دولتی
تجربه به من ثابت کرده همیشه بعد از توجه به وجدان و اتخاذ تصمیمات انسانی در شرایط سخت اتفاقات خوب از راه میرسند …
میشه این پروژه رو قبول کرد در کنارش این پولی که به دست میاد(درامد همین پروژه) رو بین همین ادم هایی که نوشتید فال فروش و غیره تقسیم کرد…
مطمئنا خدا رابین هود رو توی جهنم نمیندازه!
این صحبت های شما زمانی درست هست که همه ی کشور درست و قانونی کار انجام میدهند و انجام این کار زشت توسط شما باعث شرمساری میشه،اما اینجا ایران هستش…
حرفتون مثل این میمونه که به دانشجو جماعت بگید تقلب نکن در صورتی که نفر اول دانشگاه از راه تقلب ارشد و دکتراش رو داره میگیره و اینی که تقلب نکرده و معدلشم کمه هنوز اندر خم یه کوچه هستش!
اگه تمام دنیا هم خلافی رو انجام بدن باعث نمیشه که اشتباه بودن اون کار از بین بره
به نظر من تصمیمتون درست بود
امیدوارم آدم هایی که تصمیم های اینجوری میگیرن توی جامعه ما زیاد بشن
راستش من فکر می کنم تا کی می خواهیم فقط رو دست بخوریم
چرا ما حرکتی نکنیم
چرا !!
یک ویکی لیکسی چیزی درست کنیم حداقل رسوا کنیم
رسوا کنید رسوا
به شما بابت این وجدان درست و به بهساد بابت داشتن چنین مدیری تبریک می گویم و به دوستی از راه دور با شما افتخار می کنم.
همین!
@علی واحد: از محبت شما بسیار سپاسگزارم. باید اما اعتراف کنم که من هم در زندگی کار خود دارای لغزش هایی بوده ام