بمیریم راضی میشوند؟
عرض شود که:
کمتر از دو ماه پیش خبری در رسانهها منتشر شد که شاید کمتر در سطح جامعه گسترش پیدا کرد . خبر این بود که دولت پیمانکارش را سکته داد. گرچه روابط عمومی وزارت راه هم آن را تکذیب کرد، اما نه میتوان مرگ مدیرعامل شرکت استراتوس را تکذیب کرد و نه بدهی سی میلیارد تومانی دولت به این شرکت را.
قصه اینکه بازهم به خاطر فشارهای شدید عصبی ناشی از رفتار و کارشکنیهای مدیران و کارشناسان (به راستی چقدر کار خود را میشناسند؟) کارفرماهای دولتی دچار گرفتگی عضلات شدهام. بد نیست چند ماجرای این روزها را باهم مرور کنیم.
-
با تمام مشکلات جسمی کشنده و معضلات حرکتی و بیماری مجبور بودم برای شرکت در یک جلسه به ماموریت بروم. مدیر کارفرما جلسه دیگری تشکیل داده بود و به جلسه ما نیامد. در واقع سطح جلسه به یک جلسه کارشناسی تبدیل شده بود. خویشتنداری کردم و چیزی نگفتم. ولی به جز حضور ده دقیقهای در جلسه که آن هم در حال بازبینی امیالم (جمع مکسر ایمیل) با موبایل بودم، بقیه زمان را در راهروهای بیرون اتاق قدم میزدم و با تلفن مشغول انجام کارها بودم.
-
بعد از دو سال که هر سال کارفرمای عزیز ( این یکی کمی عزیز است واقعا) از افزایش هزینه خدمات پشتیبانی حتی کمتر از نرخ تورم سر باز میزند. امسال تصمیم گرفتهایم که هزینه خدمات پشتیبانی نرمافزار را بیست درصد افزایش دهیم. مدیر بسیار محترمی دارند که دوستش دارم. تماس گرفته است و میگوید که ما امسال هزینه پشتیبانی هیچ یک از شرکتها را افزایش ندادهایم بنابراین شما هم نمیتوانید قیمتها را افزایش دهید. انصافا پوست کلفتی لازم است که هنوز هم بتوان لبخند زد و عصبانی نشد. میگویم دستمزد کارکنان ثابت مانده است یا پول آب و برق و گاز و بنزین؟ ضمن اینکه یکی از پیمانکاران مهمشان را با همین روشها دچار ورشکستگی کردهاند. جوابی ندارد بگوید و من را ارجاع میدهد به کارهای آینده و پروژههای بعدی. میگوید که وضعیت مالی سازمانشان خوب نیست و راست هم میگوید.
-
کارفرمایی داریم که همیشه در ارجاع کار و انجام آن عجله دارد. حتی کار خارج از قرارداد و تغییر سیستم. همیشه میگفتند که شما این کار را انجام دهید و ما آن را حساب خواهیم کرد. اصلا چنین روشی را با سایرین هم دارند. چند هفته پیش فهرست کارهای نیمه دوم سال گذشته را تهیه کردیم. برخی از کارها زمانی بیش از حد لازم برده بود و آنها را هم تعدیل کردم و گفتم که کارفرما مسئول اشتباهات و اطاله کارهای ما نیست. سر جمع شد هفتصد و خردهای ساعت. فهرست کارها را برای مدیرشان فرستادم و او هم آن را به یک کارشناس ضد پیمانکار ارجاع داد و کارشناس هم بیش از چهارصد ساعت کار را تایید نکرد. میگوید فلان کار ۱۰ ساعت زمان نیاز نداشتهاست. این را فردی میگوید که نه برنامهنویسی بلد است و نه از داتنت سر در میآورد و نه چیزی از وب میداند. به طور رسمی ما را به دروغگویی و دزدی متهم میکند. برای این موضوع خیلی عذاب میکشم. گفتهام از این به بعد کاری را انجام خواهم داد که بر سر حداقل ساعت انجام آن توافق کتبی شده باشد. به نظر میرسد شاکی باشند.
-
ده ماه است که قرار است قرارداد پشتیبانی را امضا کنند. یک بار بودجه نیست و بار دیگر ردیف بودجه فلان است و یک ماه هم کار به دلیل فوت پدر کارشناس تنظیم قرارداد روی زمین میماند. بارها پیگیری کردهام و به نتیجه نرسیدهام. به احترام مدیر محترمی که دارند کار را متوقف نکرده بودم. قول هم داده بود و قرار بود که قرارداد از همان تاریخ ۱۰ ماه پیش منعقد شود. وقتی که کارد به استخوان میرسد تصمیم گرفتیم که خدمات پشتیبانی را متوقف کنیم.
-
چند صورت وضعیت داریم که هر یک چند ماه به دلیلی به تعویق افتاده است.
-
عیدها رسم بهساد این است که کتاب هدیه میدهیم. رفتهام به سازمان مشتری، آقای مدیر میانی که کتاب هدیه گرفته است به شوخی در جمع همکارانش میگوید “که چند بار کتاب را ورق زدم و پایین گرفتم ببینیم تراولی، سکهای، چیزی از آن میافتد یا نه؟!! خبری نبود.” میدانند که من اهل این چیزها حداقل در سازمان آنها نیستم.
نمیدانم این مشکلات برای رشوه ندادن است؟ بعید میدانم. دوستانی هم که اهل رشوه دادن هستند با مشکلات زیادی روبرو هستند. پس به نظر میرسد عزیزانمان!؟ در سازمانهای دولتی حتی به دریافت سهم خود نیز راضی نمیشوند. دیروز به مدیر کارفرما میگفتم “در نظام بردهداری هم برای اینکه یک برده کار کند، قوت لایموتی به آن میدادند و شما آیین برده داری را نیز رعایت نمی کنید.” شاید به چیزی جز مرگ ما راضی نیستند. گرچه مرگ ما را هم تکذیب میکنند.
حرف هاتون بدجوری به دل نشست اقای آواژ. چون بدجوری از دل برآمده. واقعا چه باید کرد وقتی توی چنین شرایطی قرار میگیریم.
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد.
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
مقصودم از مردن در این شعر مرگ خصلت هایی است که چون آفت به جانمان افتاده است. جامعه اداری ما نه به اصلاح که به دگرگونی ساختار نیاز دارد.
امسال به عنوان دروغ ۱۳ به یکی از دوستان گفتم بدهی یکی از مشتریان دولتی بعد از ۶ سال نقد شده! بلافاصله زد زیر خنده و گفت : “دروغ سیزده است؟”
فکر میکنم آزار پیمانکار به یکی از لذتها و فرهنگهای سازمانی و اداری کارفرمایان کشور تبدیل شده، فقط میتوانم برایتان ارزوی صبر و سلامتی کنم…
@امیر نام آور: جالب بود و جالب تر اینکه من هم بدهکاران دولتی ۸ ، ۹ ساله دارم.
باز برمیگردیم به همان چیزی که من همیشه میگویم: این سازمانها واقعاً به نرمافزار شما احساس نیاز نمیکنند وگرنه چنین رفتاری با شما نمیکردند. (یاد اون شخصیت کارتونی افتادم: «من میدونستم …»!!) قاعدتاً وقتی از قبل همه چیز توافق نشده است نباید چنین قراردادهای ظالمانهای بست یا این که اگر طرف مقابل به تعهداتش عمل نمیکند باید کار را تعطیل کرد.
بیایید اینطوری به صورت یک Trade-off به قضیه نگاه کنید: هیچ درآمدی بدون زحمت نیست. اگر زحمت نمیخواهید با سازمانهای دولتی قرارداد نبندید و اگر درآمد میخواهید زحمتش را هم بپذیرید!
ببخشید اینقدر صریح مینویسم، قصدم ابداً نمک روی زخم پاشیدن یا بیحرمتی نیست بلکه فکر میکنم که تا شکل بحث عوض نشود نمیتوان اینطور مسائل را حل کرد. شرکتهای خارجی که اینقدر ما تبلیغشان میکنیم چه کار میکنند؟ آیا واقعاً آنها چنین مشکلاتی ندارند؟ چطور برخورد میکنند؟ آیا همهی شرکتهای ایرانی این مشکلات را دارند؟
کلاً آیا بهتر نیست راهحلمحورتر بنویسید؟ هنوز هم وقتی توی گوگل میزنیم «تفکر سیستمی» مطالب بهساد در صفحهی اول میآید که ما را تشویق میکند شرایط محیطی را سرزنش نکنیم (و به جایش دنبال راهحل باشیم). مثلاً نمیشود مثل بعضی از مطالب فوقالعادهای که قبلاً نوشته بودید (انواع مختلف کارفرماها و روش صحیح تعامل با هر یک) یک سری راهحل برای هر مشکل مطرح کنید؟ اینطور مطالب فقط روحیهها را خراب میکند و انگیزهی پیدا کردن راهحل را از بین میبرد. خارجیها از اینطور مشکلات Anti Pattern در میآورند و برایش کتاب مینویسند، چرا ما هم همین کار را نکنیم؟
البته متوجه هستم که گاهی برای درددل و خالی شدن اینجور پستها مفید است، ولی شخصاً فکر میکنم اثر منفیای که روی مخاطبان میگذارد بیشتر از اثر مثبتی است که روی نویسنده میگذارد.
یکی از تخصص های اصلی شرکت های دولتی بدهکار نشان دادن پیمانکاران است. در اوج نیاز هم رفتار متکبرانه دارند.
شرکتی دارم در زمینه نرم افزارهای بیمارستانی و درمانی در بیمارستانهای خصوصی همچون آتیه – لاله – دی و پارسیان …….
از سال پیش تصمیم گرفتیم در زمینه بیمارستانهای دولتی نیز کار کنم .
در جلسه های Demo که برگزار می کنم واقعا آچمز شده ام .
در مورد همه چیز غیر از بحث درمان و نرم افزار صحبت می شود
سوال هائی همچون :
روش رمزگذاری
اگه یکی پسورد Sql Server رو داشته باشه چجوری جلوشو می گیرید !!!!!
آیا همه اطلاعات Encrypt می شود ؟!!!!!!!!
نمی دانم در این سوالات بحش بیمار و بیمار محوری کجاست ؟
ما می خواهیم ۱۰۰ تا بیمارستان را به هم وصل کنیم !!!(تو دلم می گم با این اینترنت ل.ن.گ.ر.ی ؟ آخه چطوری ؟)
آیا از شما هم چنین سوالهائی می شود ؟
واقعا انگار یک دنیای دیگست ؟ به نظرم آفتابه هفت دست پس شام و نهار چی در موردشون صدق می کنه
این کاملا تفکرات و تجربیات خودمه . اگه دارم حرف بی خود می زنم منو راهنمائی کنید .شاید باید خودمو اصلاح کنم .
@نیما: کاملا حرف شما درست است. جلسات دمو در سازمان های دولتی جایی است برای طرح تمام دانسته های کارشناسان بخش دولتی و نیازهایی که پس از نصب نرم افزار حتی یک بار هم مورد تقاضا نمی باشد. البته دقت کنید پس از نصب نرم افزار هم تقاضاهایی مطرح می شود که ممکن است حتی یک بار هم استفاده نشوند. تا دلتان بخواهد هم از این سئوالها می شود.
من هم مشتری خصوصی دارم (کمتر) و هم دولتی. خصوصی ها دنبال کار هستند و خیلی از دولتی ها ( و نه همه آن ها ) دنبال حاشیه.
البته کارهای دولتی معمولا پول بیشتری هم دارند (نه همیشه) اما چیزی که خیلی مهم است این است که معمولا پول قند و چایشان را هم می گیرند و باید سهم آقایان هم پرداخت شود. چیزی که ابدا در بخش خصوصی وجود ندارد.
واقعا حرف شما را قبول دارم ، در جایی که من کار می کنم قبلا دولتی بود ، من هم کارشناس نرم افزار ، بعضی وقتها از من می خواستن در جلسات شرکت کنم ، همیشه با من درگیر بودن که چرا از منافع سازمان دفاع نمی کنی و همیشه طرف شرکتها را می گیری ، وقتی می گفتم آخه من خودم برنامه نویسم می دونم اون بنده خداها چقدر زحمت کشیدن ، حرف مرا قبول نمی کردن و دیگه تو جلسات مرا دعوت نمی کردن . مشکل اینجاست که در جلسات افرادی میان که در عمرشان یک خط کد هم ننوشتم ، فقط می خوان برای خودنمایی هم که شده انواع در خواستهای عجیب بکنند که فلان می خوام و فلان همین !
آقای آواژ مطلبی در وبلاگم نوشتم خوشحال می شوم نظرتان را بدانم